چه باید کرد تا دلبری که در فضای گردآلود انتخاباتی به طور مبهم ظاهر می‌شود، کمی بیشتر و واضح‌تر دیده شود؟ چه باید کرد تا حالش بهتر باشد؟ چه باید کرد زخم‌هایش کمی التیام پیدا کند؟ پاسخ گفتن به این سوال از منظر آنها که می‌گویند مرگ بر انتخابات، پاسخ‌هایی دارد. اما من در این یادداشت می‌خواهم از منظر کسانی به این سوال پاسخ دهم که می‌گویند زنده باد انتخابات. به نظرم اگر هر یک از طرفین بازی انتخابات به اعتبار آنچه به دست می‌آورد در خود بازاندیشی کند، انتخابات معنای تازه‌ای پیدا خواهد کرد. میدان تازه‌ای برای کنش سیاسی گشوده خواهد شد. می‌توانیم به روزی فکر کنیم که این همه از هم نترسیم.

گویی پست ‌مدرن‌ها و لیبرال‌های لذت جو، با هم ائتلاف پنهانی داشتند. آنها با هم دست به کار یک جهاد مقدس شدند. حاصل جهاد مقدس آنها، جهانی است خالی از سرمایه‌های جمعی، خالی از سوژه‌های خلاق و آفرینشگر. خالی از امکانی که سوژه را برانگیزد تا در ائتلاف با دیگران، عزم به تاسیس جهانی تازه بر ویرانه‌های جهان قدیم کند. حاصل آن جهاد مقدس، سرزمین‌های سوخته از سرمایه‌های اجتماعی است. حاصل افق‌های تهی و خالی است.

متاسفانه مناسک سوگ و عزاداری که برای کشته شدگان حادثه توسط دولت و رسانه‌ها شکل می‌گیرد، گاه مساله را بدتر می‌کند. مردم به چشم می‌بینند آنها که خود متولی‌اند، دستمال به دست گرفته همراه همگان گریه می‌کنند. در حالیکه به نظر می‌رسد راه چاره در آن است که پرشتاب، تقصیر بر گردن بگیرند. تضمین دهند که تکرار نخواهد شد. قصور نهادهای مختلف را نه با اهداف سیاسی بلکه با هدف اطمینان بخشی به مردم، ذکر کنند. به صراحت بگویند که چه تمهیداتی برای جلوگیری از تکرار این رویدادها در پیش گرفته شده است. منتظر و آماده باش بمانند و در اولین فرصت به مردم نشان دهند که همه چیز تغییر کرده و حادثه پیشین به سرعت ساختار را بهبود بخشیده است.

از این رو روشنفکر عرصه عمومی باید این هشدار را به دموکراسی‌خواهان بدهد که تو به کجای صحنه کور هستی. داری پروژه‌ای را پیش می‌بری که عده‌ای را له می‌کند. همزمان باید بتواند همین نقش را برای دیگری هم ایفا کند. به آنها هم بگوید پروژه عدالت‌خواهی‌تان، به چه معنا می‌تواند مهلک باشد و به عدالت نیانجامد. همزمان به کسانی که توان سخن گفتن ندارند، امکان سخن گفتن بدهد.

در وضعیتی که همه چیز در حال فروریزی است، همه فروشنده‌اند. همه چیز کالاست. همه جا بازار است. حتی تجاوز نیز قیمتی دارد. پولش را که بدهی وجدانت آسوده می‌شود. اگر کالایی که در دل طوفان به دامنت افتاده ناموس یک زندگی است، چندان دل غمین مدار. هر چه در جیب داری بیرون بیاور و بگذار و با خیال آسوده به زندگی بازگرد.

آنچه بیشتر و بیشتر احساس فاجعه تولید می‌کند، مرگ سوژگی برای طبقات متوسط شهری و ظهور روزافزون و تشدید شونده اسلام بنیادگراست. اسلام بنیادگرا، هم در داخل و هم در منطقه و هم در سطح جهانی، هر روز چهره‌های تازه‌ای از خشونت و سرکوب از خود نشان می‌دهد. اما این طبقات متوسط شهری، هر روز بیشتر و بیشتر به ناظران منفعل تبدیل می‌شوند. اسلام برای انان بیشتر و بیشتر در چهره‌‌های عبوس خشونت و خشک مغزی منحصر می‌شود و آزادی و عدالت و شکوفایی، هر زور بیشتر و بیشتر به قهقرای ذهنی‌شان رسوب می‌کند. عقل روشنگر در قلمرو فردی، ثمرات تلخی در عرصه جمعی به بار می‌آورد. این همان عقل سوبژکتیو است که به قول هورکهایمر، نه قادر به مشاهده عقلانیت ابزکتیو و عینی شده است و نه قادر به نقد و مداخله در آن.

آنچه بازرگان به نحوی ناخواسته به زبان آورد، همان وجه انحلالی سخن دکتر سروش است. او یکبار به یک سنت پنجاه ساله اشاره کرد و نشان داد که دکتر سروش با انحلال اقیانوس، در وهله اول عزم و پیمان نیم قرن اخیر روشنفکران دینی را بر باد می‌دهد و در وهله بعدی، اساساً سنت دینی را به مسیر انحلال می‌کشاند.

اما در خصوص فردیت‌های گسیخته از همه جماعت‌های همبسته. با افرادی مواجهیم که خود را نه مسلمان، نه ایرانی، نه غرب گرا و نه هیچ چیز دیگر می‌نامند. اساساً با هر نام کلی مشکل دارند. آنها یک فرد هستند که حق خود می‌دانند از لذت زندگی برای یکبار بهره مند باشند. آنها مدعی‌اند برای هر شکلی از زندگی آزادند تا جایی که به کسی دیگر آسیب نزده باشند...

دمکراسی خواهی به روال و منطقی که طی یکی دو دهه اخیر در ایران مطرح شد، نحوی عبور حساب نشده از الگوی تعادل مذکور در ایران است. سخن بر سر ضرورت و حقانیت دمکراسی نیست. در جهان جدید نمی‌توان از ضرورت نظم دمکراتیک چشم پوشید. اما دمکراسی خواهی بیرون از منطق بالفعل تعادل میان دو نیروی مهم اجتماعی که در صورت بندی حقوقی جمهوری اسلامی تبلور یافته، بی معنا و غیر اخلاقی است.

امروز روزگاری است که یک به حاشیه رانده شده دیگر سر برآورده است: جهان سوم و فرهنگ‌‌های متکی بر دین. جهان جدید راه خود را بازخواهد یافت. اما نه به شیوه قدیم. جهان جدید ناچار است بایستد، تامل کند و نسبت خود را با مردمان جهان سوم و دین داران بازآفرینی کند. و الا در چاله امروز بیش از پیش فروخواهد رفت.