در دانش سیاسی به چنین وضعیتی میگویند، فقدان جامعه سیاسی. وقتی گروهی گردهم زندگی میکنند و درست مثل یک خانواده دلنگران آینده جمعیشان هستند و همه چیز را طوری ساماندهی میکنند که تا نسلهای بعدی زندگی جمعی شان دوام آورد، حیات سیاسی دارند. اما اگر کنار هم زندگی میکنند و هر کس سر در لاک خود دارد و به چیزی جز بیشینه کردن منافع و امکانهای شخصی نمیاندیشد، زندگی پیشاسیاسی جریان دارد.
داستان به مارکس ختم نمیشود. چیزی در مارکسیسم لنینیسم هم هست که فقدانش آزار دهنده است. میتوان به هیچ یک از آموزههای لنین باور نداشت. اما شاکله فکری او، حامل میراث مهمی بود که پس از او هیچ مارکسیستی به آن تداوم نبخشید. مارکس حاشیهها را سرچشمه جوشانی برای تولید انرژی سیاسی و افق گرمابخش فردا میدید. نوید می داد که حاشیهها سرانجام با نیروی حیات سیاسی جمعی خود سامان ناعادلانه موجود را رام خواهد کرد. اما نمیدانست که این اتفاق بی واسطه زبان و فکر و نقش آفرینی روشنفکران و فعالان سیاسی روی نخواهد داد. گویی مارکس غافل بود که اگر کسی مثل خود او نبود که این وضعیت را به بیان و زبان بیاورد، حاشیهها به خودی خود، زایشگر حیات سیاسی نبودند. مارکس نمیدانست که این اوست که زبان و بیان را به خدمت حاشیه برده است. تلاقی کلام با یک وضعیت، زایشگر سیاست است.
دنیای غرب با هدایت مسیقیم و غیر مستقیم آمریکا، به تدریج دایره فشار خود را تنگ و تنگتر میکند. تنها سرمایه مهم ما در این میدان، نگرانی همگانی از آمریکاست. امروز با کارنامه ای که آمریکا از مداخلات خود در افغانستان و لیبی و عراق به نمایش گذاشته، بیشتر از همیشه برای اکثریت قریب به اتفاق مردم ترسناک است. اما امکانی برای تبدیل شدن این ترس و نگرانی عمومی به یک نیروی معنادار و بالفعل سیاسی نیست. مردم بیش از ماشینهای به خیابان رونده و شعاردهندهاند. آنها هزاران و میلیونها امکان برای گشودن راههای تازهاند. فقط باید تحملشان کرد. صداهای مختلف و مخالفشان را پذیرا شد. آنگاه از سرچشمه ترس و نگرانی که امروز اعصابشان را در هم میشکند، امکانهای بی پایانی برای مقاومت و گذر از بحران خواهد جوشید.
اعتدالیون بر نخبگان جویای قدرت متکیاند و قادر نیستند صدای مردم باشند. بخصوص گروههایی که در حاشیهاند. دمکراسی خواهی امروز به شرط توانایی تولید صدا برای گروههای فاقد صدا و در حاشیه واقع شده، می تواند کسب اعتبار تازه کند.
وقتی در را بست و رفت، ماشین را روشن کردم و در راه فکر میکردم چطور راهم از علیرضا جدا شد؟ خیلی پاسخ به این سوال سخت نبود. من شغل و خانه و زندگی و امکاناتی دارم. این همه را به بهای همین تغییر نقش به دست آوردهام. نشستن و تحلیل شرایط کردن، هم پرستیژ علمی میآورد، هم به عنوان یک کارشناس این طرف و آنطرف دعوت به سخنرانی میشوی، هم پروژه میگیری، هم روشنفکری میکنی و هم خیلی راحت زندگی. علیرضا نه شغل و زندگی درستی داشت نه آرامشی.
در آن جلسه علیرضا خیلی احساساتی بود. آنهم احساس رسالت. به نظرمان خیلی آدم معقولی به نظر نمیرسید. بیشتر شبیه عاشقها به نظر میآمد. وقتی به من گفت تو هم مثل من بودی، به همین عشق و رسالت اشاره میکرد. میپرسید عشقات کجا رفت، رسالتت کو؟ خودش پاسخ را میدانست، آنها را به قیمت خوب فروخته بودم. او چسبیده بود به همین دو متاع دنیا و هیچ چیز دیگر نداشت.
شریعتی و طباطبایی میتوانند با هم گفتگو کنند. اگر آنها خود چنین نکنند، می توان از پژوهشگران و اندیشمندان دیگر خواست تا به امکانهای پیوند میان افق این شخصیت بیاندیشند. برای این کار، شریعتی باید کمی هم فیلسوف شود و طباطبایی نیز به ملزومات روشنفکر هویت اندیش شدن به درستی بیاندیشد.
روشنفکر اصلاح طلب و روشنفکر آرمان خواه، هر کدام نقشی در ساماندهی به حیات سیاسی مطلوب دارند. مشکل جامعه ما مرتب از این سو به آن سوی بام است. ما نیازمند وضعیتی هستیم که این هر دو در کنار هم بتوانند ایفای نقش کنند. آنگاه نه روشنفکر آرمانخواه بیش از حد استعلایی و دور از واقعیت خواهد اندیشید و نه روشنفکر اصلاح طلب به بروکرات تقلیل پیدا خواهد کرد. بستر خلق فضا، نیازمند هوشیاری و گشودگی به سمت امکانهای سیاست ورزی است و سیاست ورزی نیز نباید از فرصتهای خلق فضا غافل بماند. همانقدر که خلق فضای صرف میتواند به فاجعه بیانجامد، سیاست ورزی صرف نیز میتواند خود را نقض کند. انسداد سیاسی در دوران پهلوی، متاسفانه بستر خلق فضا را فراهم کرد که در سیاست ورزی موفقیت محدود داشت، و فقدان یک فضای دمکراتیک سالم در شرایط امروز هم، مولد یک فضای سیاست ورزانه است که در خلق فضا، کم توان عمل میکند.
رویارویی اقلیتی که دیگر پروای اکثریت نمایی ندارد با اکثریتی که به اقلیتنمایی رانده میشود فوق العاده مخاطره آمیز است. این دو رویاروی هم میایستند، ولی یک هدف مشترک دارند. به هم زدن میدان بازی. یکی میخواهد بازی رای و انتخابات را به حاشیه براند یا اصولاً به هم بزند. دیگری هم در جستجوی عوض کردن میدان بازی است. میدانی را طلب میکند که اصولاً چنان حریف پیمان شکنی در کار نباشد. حریفی که رای نیاورد و همچنان از موضع اکثریت سخن بگوید. چنین وضعیتی برای ما که به نظر میرسد به سمت افقهای نامعلوم در عرصه جهانی و منطقهای میرویم، بسیار خطرناک است.