این روزها، شاید نظامیان نمی‌ترسند. اما مردم می‌ترسند، در روز مبادا، معلوم نیست حتی به شرط همدلی، جرات همراهی با نظامیان را داشته باشند. بنابراین پیش از آنکه با دشمنان بیرون از این مرزها، رویارو شویم، فکری بکنیم برای ترمیم شکاف‌های مخاطره‌آمیزی که در داخل داریم.

از همین منظر شریعتی بنیادهای مدرنیته را با گوهرهایی از مواریث ملی، اسلامی و شیعی درآمیخت، و با تکیه بر سنت انتقادی چپ منظومه‌ای کارآمد برای حمله همزمان به چهار موضع فراهم کرد: سرمایه‌داری مصرفی، استعمار، ائتلاف میان بازار و نهاد سازمان یافته دینی و سرانجام استبداد سیاسی. چهار موضعی که لزوماَ با هم سازگار نبودند، سازگاری‌ها و ناسازگاری‌هایی داشتند.

به روشنفکری چهل سال پیش دوباره باید نظر کرد. روشنفکری آن روزها بیشتر خطاب به مردم سخن می گفت، آنها را نقد می کرد. دغدغه هوشیار کردن مردم به وضعیت
خودشان را در سر می پرورانید. ائتلاف نانوشته و ناخوداگاه با حاکمان بر سر کنش های شریرانه را گسیخته می کرد، حمله به آنچه این پایین می گذشت، یا بالا دستی ها را بی پایگاه می کرد یا وادار به تجدید نظر در آنچه می کنند. ما به تدریج دچار بیماری بدیهی انگاری شر شده ایم. کسی که مردم را از خواب زندگی پر از شرارت و دروغ های کوچک اما مستمر برهاند، حاکمان را همزمان از خواب بیدار خواهد کرد.

فاجعه،خروج آمریکا از برجام نیست. واکنش ما می‌تواند منجر به فاجعه شود. تکرار کلیشه‌های گفتاری و رفتاری پیشین، تصمیم گیری بدون مشارکت واقعی مردم، و اقدامات واکنشی و تحریک آمیز، ما را به سمت فاجعه پیش خواهد برد و دخالت واقعی مردم در اتخاذ تصمیم و پرهیز از اقدامات تحریک آمیز ما را از این گذرگاه عبور خواهد داد.

در فضایی که هیچ کس هیچ تصمیم تعیین کننده‌ای در علن نمی‌گیرد، مردم احساس زندانی بودن می‌کنند. گاه به صفت آن زندانی که تلاش می‌کند به زندان خو کند، اما با یک احساس عمیق و بنیادی ناامیدی، و گاه عادت نمی‌کند، امیدوار است، منتظر نشسته و در هر فرصتی، ممکن است سودای رهایی و آزادی اش همه چیز را دگرگون کند.