به یاد آوردن گاه گاه آنچه فراموش کردهایم، کار حیات دینی است. گوهر حیات دینی، ممانعت از زیاده روی در آن غفلت و فراموشی است. به این معنا حیات دینی با اینکه از حیات سیاسی جداست اما با آن نسبت وثیقی دارد. صرفاً به برکت حیات دینی است که یکسره در غفلت و فراموشی غرق نمیشویم. به برکت حیات دینی است که سیاست یکسره تن به شرارت تام ناشی از فراموشی گوهر زندگی نمیدهد.
د
گروه دیگری هم هستند که به نظرم، اصیلترین پویش درون دینی روزگار ما را نمایندگی میکنند. برای این کسان، خداوند نه تنها منفعل نیست، بلکه فعال است، زنده است، گویاست و طرح افکن. اما به خودی خود آزادی مومن را به رسمیت نمیشناسد. مومن برای کسب آزادی خود در جدال مستمر با خداوند است. او را رویاروی سنت دینی متعارف قرار میدهد و او را به پرسش میکشاند. به سادگی اقناع نمیشود. او را ترک میکند. از او عبور میکند. بازمیگردد. اما عبوس و مملو از گلایه و پرسش و خواست. به او عشق میورزد اما ترک عهد میکند. برای خود سنخ از ایمان ورزی ساختهاند که شاید بتوان آن را ایمان ورزی جدالی نامید. آنها ضمن این جدال خداوند را وادار میکنند آزادیشان را به رسمیت بشناسد.
همه منتظر داستانی هستند که هیچ نقشی در آن ندارند. گویی کسانی تقدیری برای آنها رقم زدهاند و همه در انتظار آن تقدیرند. این انتظار توام با انفعال و اضطراب، چشمههای کوچک اما امیدبخش زندگی را میخشکاند. فرصت آغاز را از همه ما خواهد گرفت و نقطه پایان را تداوم خواهد بخشید. جنگ و حتی هراس روزمره از جنگ، پایان را از پایان یافتن نجات میبخشد.
کلام افشاگر این مردان کارخانهای، غلط نیست. اما شرط پذیرفته شدنشان آن است که نشان دهند حقیقتاً تامل کردهاند. چهار دهه حکومت در ایران را مورد بازاندیشی عمیق قرار دادهاند. نحو حکومت و الگوی مدیریت امور عمومی، ساختارهای ایدوئولوژیک و آرمان پردازیهای سیاسی را یک به یک به نقد و داوری کشیدهاند. آنها باید از دل این نقدهای عمیق و منصفانه نشان دهند که چگونه فساد نضج گرفته است و چگونه باید از آن بیرون رفت.
برگزاری هر از گاهی رفراندم، و ورود مستقیم مردم به عرصه تصمیم گیری، یکباره همه چیز را دگرگون خواهد کرد. نفرتهای انباشته، خشمهای فروخفته، بدگمانیها و آرزوهای خطرناک، رخت بر میبندند و مردم سر و چشم خود را متوجه داخل میکنند و بسترهای پر نیرویی برای اعاده و احیای خویشتن ملی ما فراهم خواهد شد.
صدای اول ناسیونالیسم، از بالا، توسط یکی دو روشنفکر ساخته میشد، و توسط رسانهها توزیع میشد. آنگاه از همه خواسته میشد به همان لباسی درآیند که در مرکز برای قامت شان دوخته شده است. صدای دوم ناسیونالیسم رفتاری معکوس دارد. میخواهد در پایین، نوای زندگی را در گونههای متعدد و متنوع و با ملودیهای رنگارنگ درک کنیم، آنگاه از درآمیختن این ملودیها به یک سمفونی گوش نواز بیاندیشیم. گوشمان در سیاست به موسیقی مونوفونیک و تک صدایی عادت کرده است، باید به نوای چند صدا بیاندیشیم.