بلوکِ قدرت ایران نتوانستهاست به هیچیک از مطالباتِ جنبش ۵۷ پاسخ دهد و مجموعۀ این ناتوانیها در حول مفهوم توسعهنیافتگی خلاصه میشود. شتاب توسعهنیافتنی در ایران طی یک دهه گذشته، بر درجه نابرابری و فقر عمومی افزودهاست و فقدان صلاحیت لازم برای اجرای برنامههای توسعه شتابان، لاجرم باعث شدهاست که به واکنشهای ناشی از فقر و نابرابری پاسخهای سرکوبگرانه داده شود.
دیدهای پدری را که ماهها لقمه بر دهان نمیگیرد چرا که فرزندش در اضطراب و اندوه جان میفرساید و به فردایش امیدی ندارد.دیدهای مردی که صلابت خویش را به ثانیهای ازدستمیدهد زیرا که هر روز شومیِ تلخِ خبرِ اندوهباری در گوشش زنگمیزند و به او هشدار میدهد که چه نشستهای که فرزندت در دوراههی متناقض مرگ و زندگی،بیتکلیف و در اضطراب ایستادهاست.دیدهای زمانهی نکبتباری را که اگر کوه اندوه و رنج بر سرت آوار شود،باز شحنه و داروغه و خلیفه و سلطان دست در جیب میکنند و شانه به بالا و سر به پایین میافکنند که چه باک؛خوشا ما را که از این همه نصیبی نیست و خودکرده را تدبیری!
در نتیجه مقاومت جنبش در برابر فشارهای همهجانبه، دستگاههای تبلیغی رژیم آنها را به عقاید سست و دروغگویی متهم میکند و درصدد برمیآید تا بنیانهای فکری جنبش را بیاعتبار جلوه دهد: «قالَ الملاءالّذینَ کفروا مِن قَومِهِ:انّالَنَراکَفیسَفاهَهواِنّا لَنظُنَّکَمِنَالکاذبین». اعراف:۶۶. سران و مهتران کافر قوم او گفتند: «ما تو را سفیه و بیخرد مییابیم و مسلّماً تو را از دروغگویان میدانیم». در عین حال رهبران آزادیبخش از سوی نظام مستقر به قدرتطلبی و سلطهگری نیز متهم میشوند: «...ماهذااِلّا بشرُُمِثلُکمیُریداَن
ایمانی که در وجود هدی بود، یک جور رنج اگزیستانسیالیستی در او ایجاد میکرد. نسبت به وقایع ناگوار خیلی حساس بود و واقعاً خیلی رنج میکشید. قلب سالم و ورزشکار هدی چیزی نبود که به خاطر یک اعتصاب از کار بیفتد. این رنجی بود که از نارواییها میدید. گاهی بازتاب این رنج برای بعضیها این بود که رفتارهای تند هدی را میدیدند و فکر میکردند که خیلی خلیق نیست. در حالی که عمیقاً رئوف بود و متأثر میشد و از نارواییهای محیط از هر لحاظ عذاب میکشید. در آن دیدارهایی که ما با خانوادههای زندانیان سیاسی داشتیم، ملاقاتها خیلی پشت سر هم بود و یک روز که چند ملاقات انجام داده بودیم، دیروقت شده بود و گفت حالا برویم لواسان دیدن داماد مرحوم مهندس بازرگان، آقای مهندس محققی، ، گفتم، هدی الآن دیگر برای لواسان رفتن دیر است. گفت اگر تو نمیآیی من بروم. گفتم من که تو را تنها نمیگذارم. واقعاً انسان عجیبی بود و برای آدمهای عادی ازجمله من این خلقیاتش دستنیافتنی بود.
خانه که رفتم به مادر خواهم گفت برایم آش درست کند. در سرما میچسبد. خودم را برایش لوس خواهم کرد". مادر او را خواهد بوسید و میگوید: "...دیگر مرد شدهای". از این فکر دلش لرزید."چقدر زود بزرگ شدم". راستی چرا برای خودش آرزویی نداشت. چرا به فکر لباسهای پرزرق و برق نبود. اصلاً چرا آنقدر به شهر و تبار خودش دلبسته بود. چرا دلش نمیخواست یک بار برای همیشه به جایی برود که دیگر بازنگردد
در روزگاری عاشقکش، دارهای ملامت به تمامی در برابر نقدهای طالقانی قد علم کردند و آن همه انذارها و هشدارها در برابر موجخیز بزرگ و سهمگین حوادث، راه به جایی نبرد.اما گویا آنچه او زمانی با مشی خود و در نوشتهها و گفتههایش طرحافکنی کرد اکنون در زمانهی ما بهتدریج زمینههای حضور در تاریخ را مییابد.این همان «دوره»ای است که طالقاتی بیشاز نیم قرن پیش از آن سخن گفته بود و ناگزیر، بازگو کنندهی مرحله و سطح جدیدی از تنازعات و کشمکشهایی است که مسیر جدید تاریخ ما را روشن خواهد کرد.
گسترهی مبارزهای که مصدق ترسیم کرده بود،بسرعت شکلی همه جانبه یافت و قویّاً تمامی طبقاتِ جامعه ایران را درگیر کرد. قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ توضیح دهندهی همین گستره و حمایت نیروهای اجتماعی از بخش مبارزهی ضداستبدادی مصدق بود که در اعتراض به شاه و دربار، به خاطرِ عدمِ واگذاریِ وزارت جنگ به او، استعفا کرده بود. با یک بیان و ادبیات کلاسیک، این قیام را باید نقطهی اوجِ "وحدت درون خلقی" در حمایت از نهضت ملّی و دکتر مصدق تلقّی کرد
ساختار قدرت در ایران بوضوح معیوب است و چنانچه کسی تصور کند با اتخاذ یک مشی سیاسیِ رفرمیستی و بدون حداقلی از اندیشه و ساز و کار مقاومت میتوان از این مهلکه خلاصی یافت،لابد که جمعبندی روشنی از تاریخ چهلسالهی اخیرِ ایران ندارد.اما این عنصر مقاومت در هیچ جریان سیاسی با رجزخوانی و خط و نشان کشیدنهای از راه دور خلق نخواهد شد.جنبش سبز این مقاومت را به شکلی عینی و بارز نشان داد و رهبران و پویندگان جنبش،صلاحیت خود را با پاپسنکشیدن از مواضع اصولی خود به اثبات رساندند.
اکنون هدی صابر در تاریخ ما بیش از آنکه به نام اندیشمند، فعّال سیاسی، روزنامهنگار یا محقق شناخته شود به عنوان پهلوان شهرت دارد، زیرا پهلوان آن کس است که در عصر تراژدی و زوالِ اخلاق و تباهیِ جهان، با وجود همهی تنهاییها و بییاوریها، قامت برمیافرازد و تیرهای کینهتوز بلا یکایک بر جان او فرومیایند تا اثبات کنند که روزگار جوانمردی و امید به رهایی به پایان رسیدهاست. پهلوان امّا یکه و تنها میایستد و فوران خونِ او بر باران تیربارها ریشخند میزند زیرا ایستادگی او بهانهی عجز و نتوانستن را از ما میگیرد و در لحظهای از هستی، یادآور میشود انسان همان موجودی است که آسمان بر وی نماز میگزارد و جباریت و ارتجاع، یارای غلبهی بر او را ندارند.
جهان سحابیها مصافی درازدامن بود که شریعتی آن را با عنوان مذهب علیه مذهب صورتبندی کرد. مذهب ابراهیمی و ضدِ عبودیت بردهوار در تقابل با مذهب بتوارهای که اجسادِ متحرّک و تراشیده شده به دست خویش را در جایگاه خداوند قرار میدهد و چنان بدان رنگ تقدّس میبخشد که فراموش میکند که این بتهای سنگیِ بیروح را خود از کنج زاویهها بیرون کشیده و به صورتی باژگونه و دگرگون خلق کردهاست. این بخشی عمده از منازعهی بزرگ تاریخ ایران است که سحابیها در ثقل آن قرار داشتند و از تودهوار بودن هجومِ همهجانبهی دروغی که با نام ایمان بسیج میکرد نهراسیدند.