او در کنارِ کار اجرایی، بی وقفه در موضوعات مختلف بخصوص در حوزۀ تاریخ معاصر ایران و اندیشۀ اصلاح دینی مطالعه میکرد. همیشه از انتشار آخرین کتابها در این موضوعات آگاه بود و برای خواندن آنها عطشی سیریناپذیر داشت. از همین رو، مقالات و سخنرانی های او بخصوص پژوهشی که در بارۀ نظریۀ "ولایت فقیه" به انجام رسانده بود؛ مستندات محکم و فراوانی داشت.
من اما در سالن 12 زندان رجایی شهر، بی اختیار با صدای بلند شیون کردم. ساعت ها و روزها، پنهان و آشکار. روزی که مهدیه به ملاقات آمد، همینکه از پشت کابین نگاهمان به هم افتاد؛ چانه هامان لرزید و چشمهایمان سیل آسا و بی وقفه بارید. مهدیه در میان بغض و گریه ماجرا را توضیح داد. با پارسا و پرهام برای تشییع جنازه به ناران رفته بود. با دیدن جنازۀ هاله چندان جیغ و فریاد کشیده بود که همگان وحشت کرده بودند. گویا از وقوع محشر سخن می گفت. با خود گفتم: لا یوم کیومک.....
در حالی که اهل سیاست از توجه به مشکلات اصلی جامعه باز مانده و اهل فکر و اندیشه نیز خود را درگیر مفاهیم انتزاعی کرده است؛ جنازۀ رضا شاه به سخن در آمده و به زبان بی زبانی به همۀ ما می گوید که اگر با همین فرمان برانید؛ باید منتظر ظهور کسی چون من باشید! منی که زبان های دراز را بریدم و دهان همۀ منتقدان را میخکوب کردم، اما در عوض، امور روزمره تان را به سامان آوردم!