اگر از نظر قلیل افراد جنون‌زده‌ای که حتی سوریه‌ای شدن را هم بر شرایط موجود ترجیح می‌دهند؛ صرف‌نظر کنیم؛ در واقع سوریه شدن یا نشدن کشور به رفتار و روحیات تک تک ما ایرانیان در قالب‌های فردی یا جمعی ارتباط دارد. دامن زدن به کین و نفرت از یکدیگر، بی‌تحملی و بی‌اعصابی و پرخاش، سودجویی و زیاده‌خواهی فردی در تقابل با هر نوع منفعت جمعی، بی‌انصافی و پرده‌دری و دروغ‌پردازی و رذائلی از این دست، می‌تواند به راحتی "ما" را دچار فاجعه کند. منظور از ما همین شهروندان عادی است که فعلاً کنترلی بر تصمیم‌های سیاسی داخلی و خارجی نداریم ؛اما نخستین قربانی آن تصمیمات هستیم.

حقایق امروز ایران به همین اندازه تلخ و ناگوارند و یک نیروی ملی در این صحنه عملاً فلج است! این در حالی است که اصلاح‌طلبان نیز به نوبۀ خود در کلاف تناقضات خود گرفتار آمده و حوزۀ مانورشان بی نهایت محدود است. البته من به خلاف برخی دیگر، اصلاح‌طلبان را طاعون سیاه تلقی نمی‌کنم که از هرگونه اشارۀ محترمانه به اسم آنها نیز وحشت داشته باشم! مشکل نیروهای صادق و پاک‌دست آنها استراتژیک است و نه اتهاماتی مثل "خودفروخته" و "خائن" که غیرمنصفانه علیه‌شان رایج شده است

روزی که قرار بود مرا از زندان رجایی شهر به گناباد تبعید کنند؛ زانیار و لقمان تا صبح بیدار ماندند؛ تا هنگام بدرقه‌ام در خواب نباشند. آنها را به امید آزادی و دیدارشان در کنار دریاچۀ زریوار در آغوش گرفتم. کجا می‌دانستم که دیگر دیدارمان به قیامت می‌افتد؟