آقای پرویز ثابتی ، این روزها نوشتن نامه سرگشاده به رهبرجمهوری اسلامی که مسئول مستقیم شکنجه و تجاوز و جنایات بیشماری در میهن ما است مُد روز است و اتفاقاً این قبیل نامهها خوانندگان زیادی دارد، راستش نمیدانم که نامهنگاران به رهبر چقدر امید دارند که بتوانند دیکتاتور تبهکار و افسار گسیختهای مانند خامنهای را با چند نامه سرگشاده به راه “راست” هدایت کنند! اما خودم را میدانم که برگزیدن عنوان “نامه سرگشاده” برای این نوشته، نه به منظور هدایت شما به راه راست ، بلکه از استفاده از طنز و هزل و کنایه و لطایف زبان زیبای فارسی است درجائی که گاهی اوقات میتوان با اشارهای، داستان و مطلبی را به ِجد تداعی نمود. وگرنه قلم، شریفتر از آن است که برای نامهنگاری با شما تراوش نماید. و مخاطب من مردم رنجدیده ایراناند و نسل جوان و خردمند کشورم ، نه شما که سرشکنجه گر پلید و ضدبشری که پس از 33 سال هنوز وجودتان لبریز از شرارت و کینه و تنفر است نسبت به شریفترین فرزندان این مرز و بوم داغدیده و پس از ارتکاب آنهمه جنایت به قول عوام هنوز “دوقورت و نیمتان هم باقی است” .
آقای پرویز ثابتی، باد از کدام سو در حال وزیدن است و چه کسی و کدام قدرت داخلی و یا خارجی چنین مأموریتی را به شما محّول کرده است که پس از 33 سال، امروزه برای مطهر ساختن خود و سازمانی که در خون عزیزان ما غوطهور بوده است وارد میدان گردیدهاید تا بر زخمهای کهنه هزاران هزار قربانی شکنجه در دوران رژیم سرنگون شده شاه نمک بپاشید؟ شاید حجم انبوه کشتارها و شکنجهها واعدامهای جمهوری اسلامی و مقایسهاش با دوران پادشاهی پهلوی، شما و فرماندهان شما را به این نتیجه رسانده است که برای پاک ساختن جنایات ساواک و تبرئه خود و رژیم سابق اینک وقت مناسبی است و در قالب یک برنامه به اصطلاح “پژوهشی و تاریخی” که از صدای امریکا، صدائی که به یمن بیاعتباری رسانههای جمهوری اسلامی و ضعف و ناتوانی رسانههای اپوزیسیون پراکنده و فرقهگرای خارج از کشور محبوبیت و اعتباری در میان ایرانیان بدست آورده است، میتوان شعور نسل جوان ایران را به بازی گرفت! شاید مسئولیتگریزی و توجیهگری و عدم پاسخگوئی احزاب و گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی که روزی دستبوس و مُرید و مدافع سینهچاک “امام ضدامپریالیست” بودهاند و روز دیگر مخالف و دشمن خونی او ، شما را به این باور رسانده است که وقتی روشنفکران و نخبگان جامعه بتوانند به راحتی نقش عوض کنند بدون اینکه به کسی پاسخگو باشند! پس چرا شما نتوانید این کار را بکنید! و شاید هم طی 33 سال گذشته و از درون مخفیگاه خود، رفتار سیاسی ما ایرانیان را رصد کردهاید و به این جمعبندی رسیدهاید که ما ایرانیان به بیماری جدیدی به نام بیماری “انتخاب بین بد و بدتر” مبتلا شدهایم و معیار “خوبی” از سیستم فکری و روانی بمباران شده ما حذف شده است و فعلاً ملاک سنجش ما حد نصاب “بدی” است! و حال که چنین است و ملتی به درد مقایسه و انتخاب بین و بدتر بد عادت کرده است، پس زمان خوبی است که رژیم شاه و ساواکاش ، و تعداد اعدام شدگان و زندانیان سیاسی ایران در زمان شاه را در یک کفه ترازو گذاشت و تعداد اعدامشدگان و زندانیان سیاسی ایران در دوران جمهوری اسلامی را در کفه دیگر تزازو قرار داد، و از مردم ایران خواست که با چشمان باز ببینند و مقایسه کنند که: کدام کفه سنگینتر است!
آقای پرویز ثابتی! با دیدن مصاحبه تلویزونی شما در برنامه “افق” صدای امریکا، بر هر کسی که بهره ناچیزی از بشریت و وجدان در وجود خود داشته باشد، ثابت گردید که شما پس از 33 سال از مخفیگاه خود سر بیرون نیاوردهاید که از مردم ایران و هزاران قربانی زنده و کشتهی شکنجه در دوران حکومت پهلویها، پوزش بخواهید و به افشای شکنجههای مخوفی که در دوران مسئولیت شما در ساواک رایج بوده است بپردازید، بلکه آمدهاید به مردم ستمدیده ایران و قربانیان شکنجه بگوئید که: اشتباه ساواک در این بوده است که میبایستی زیادتر شکنجه میکرده و زیادتر میکشته است تا از وقوع انقلاب جلوگیری شود! شما آمدهاید به مردم ایران بگوئید که: اگر امروزه دچار هیولائی به نام جمهوری اسلامی هستید به خاطر این است که سردمداران نظام سلطنتی به توصیههای شما مبنی بر اعمال دستگیریهای بیشتر و خشونت بیشتر توجهی نکردند! و از آنجائی که دروغگو کمحافظه است، در همان مصاحبه و چند لحظه بعد، حتی اعمال خشنونت و وجود شکنجه و ضرب و شتم را توسط ساواکی که خود در رآس آن بودهاید به سخره گرفتید و آن را از بیخ و بن انکار نمودید و از درون مخفیگاه خود مشتی خاک به چشم قربانیان زنده شکنجه پاشیدید و با همتایان خود در جمهوری اسلامی که 33 سال است وجود شکنجه را در نظام الهی – اسلامی خود منکر میشوند همصدا گردیدید.
آقای ثابتی، با این مقدمه که به درازا کشید برویم بر سر اصل موضوع ، یعنی انکار شکنجه در دوران رژیم پهلوی، گمان میکنم که نام مرا به یاد داشته باشید، چون در اولین نمایش تلویزیونی خودتان در دی ماه 1349 ، که با اسم مستعار “مقام امنیتی” ظاهر شدید از من و برخی از دوستانم که موفق شده بودیم از چنگ مأموران شما فرار کنیم با مشخصات کامل نام بردید، و حتماً فراموش نکردهاید که داستان فرار ما و دستگیری دوستانمان توسط ساواک به یک سال قبل از آن تاریخ و نخستین نمایش تلوزیونی شما برمی گشت، یعنی به بهمن ماه 1348، بر این تاریخ از آن جهت تأکید می گذارم که شما در آخرین نمایش تلویزیونی خودتان که چند روز پیش از صدای امریکا پخش شد، موذیانه چندین بار از گروههای “خرابکار و تروریستی” (بخوانید دو سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق) یاد کردید و چنین القاء نمودید که گویا فعالیتها و اقدامات ساواک فقط در ارتباط با گروههای چریکی و به تعبیر شما “خرابکار” بوده است و سپس بیآزرمی و وقاحت خود را تا بدانجا کشاندید که شکنجه را به دولت ملی دکتر مصدق نسبت دادید و دولت مصدق را مسئول شکنجه در ایران دانستید! به هرحال باز گردیم به زمستان سال 1348، یعنی به تاریخی که هنوز گروههای چریکی فدائیان خلق و مجاهدین خلق در ایران تشکیل نشده بودند که بهانهی “مبارزه با تروریستها و خرابکاران” را در دست داشته باشید .
آقای ثابتی ، ظاهراً شما فارغالتحصیل دانشکده حقوق هستید و میبایستی با قانون آشنائی داشته باشید، برای خواندن یک کتاب که از نظر ساواک “غیرمجاز” تلقی میشد در سالهای 1340 و تا پیش از آغاز مبارزه چریکی در ایران، در قوانین جزائی دوران پهلوی چه مجازاتی و تحمل چند سال زندان در نظر گرفته شده بود؟! و آیا اصولاً قانونی وجود داشته است که شهروندان ایرانی را از خواندان کتابهای سیاسی و اقتصادی و فلسفی منع کرده باشد؟! با اطمینان میتوان گفت که تمام گروهها و محافلی که تا پیش از جنبش چریکی در ایران توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدند، همگی محافل و هستههای مطالعاتی بودند. تا قبل از اعلام موجودیت سازمان چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق به جز کتاب و مطالعه و یا حداکثر برپا کردن اعتصابات و تظاهرات چیز دیگری در میان فعالان داشجوئی و روشنفکری ایران رایج نبود . برای نمونه:
آقای ثابتی در بهمن ماه 1348، “مرد هزارچهره”ی شما عباس شهریاری (مسئول تشکیلات حزب توده ایران در داخل کشور که بعد از کودتای 28 مرداد خود را به ساواک فروخته بود و تا زمانی که توسط چریکهای فدائی خلق شناسائی و ترور شد دهها گروه و محفل روشنفکری و کارگری ایران را لو داد و به زیر شکنجه ساواک برد) گروهی از روشنفکران و داشجویان فعال دانشگاه تهران، که بعدها به “گروه فلسطین” شهرت پیدا کردند (چون چند تن از افراد آن گروه قصد پیوستن به جنبش فلسطین را داشتند) دامی را برای دستگیری آن گروه روشنفکری گسترد.
بیش از 50 نفر را که عمدتاً از فعالان جنبش دانشجوئی در آن سالها بودند دستگیر کردید و برای گرفتن اعترافات قلابی به زیر وحشیانهترین شکنجهها بردید. از شما سئوال میکنم که گویا درس حقوق خواندهاید و قانون را میدانید آقای ثابتی؟! طبق قوانین جزائی رژیم سابق، عبور غیر مجاز از مرز چقدر مجازات داشت؟ گمان میکنم حداکثر تا دو ماه زندان قابل خرید، تازه این برای وقتی است که عمل خلاف عبور از مرز انجام گرفته باشد، افرادی که موسوم به گروه فلسطین شدند و در زمستان سال 1348 توسط ساواک دستگیر شدند، مورد وحشیانهترین شکنجههای ساواک قرار گرفتند.
حسن نیک داوودی ، مهندس جوانی که شاید روحاش هم اطلاع نداشت که چند تن از دوستانش قصد خروج از کشور و پیوستن به جنبش فلسطین را دارند به دست شکنجهگرانی که شما در رأس آنان قرار داشتید کشته شد! ناصر کاخساز یکی دیگر از متهمان آن پرونده، قاضی جوانی که به تازگی ازدواج کرده و در یکی از شهرهای شمال به کار قضاوت مشغول شده بود و هیچ ارتباط و اطلاعی از تصمیم چند تن از دوستانش مبنی بر خروج غیر مجاز از مرز را نداشت در زیر شکنجههای مأموران تحت امر شما آنقدر شکنجه شد که بینائی یک چشم خود را برای همیشه از دست داد؟ از آپارتمان کوچک او جز تعدادی کتاب فلسفی و تاریخی و چند جلد کتاب قانون چه بدست آوردید که او را مستحق مجازات اعدام تشخیص دادید آقای ثابتی؟ صدور سه حکم اعدام برای متهمان ردیف اول و حبسهای طولانی مدت برای سایر متهمان پروندهای که بجز یک مشت کتاب و ترجمه و جزوهی دستنویس چیز دیگری به عنوان مدرک جرم در پروندهشان مشاهده نمیشد با کدام قانون مطابقت داشت آقای ثابتی؟ که اگر دفاع کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در خارج از کشور در آن سالها از آنان نمیبود، احکام اعدام متهمان ردیف اول پرونده گروه فلسیطین در دادگاه تجدیدنظر به حبس ابد تبدیل نمیشد.
آری آقای ثابتی، شما و مأموران تحت فرمانتان سالها قبل از اینکه گروههای چریکی در ایران شکل بگیرند و خبری از مبارزه مسلحانه در میان باشد، روشنفکران ایران را به جرم کتاب خواندن در زیر شکنجه می کشتید.
آقای پرویز ثابتی، برای شما که پس از 33 سال از مخفیگاه خود بیرون خزیدهاید که خود و سازمان مخوفی که در رأس آن قرار داشتید را از شکنجه و اعمال غیرقانونی مبرا سازید! و برای شما که سه دهه شکنجه و جنایت ساواک شاهی و بعد از آن هم سه دهه شکنجه و جنایت ساواک اسلامی هنوز نتوانسته است خراش کوچکی بر وجدانتان وارد سازد، در اینجا قسمتی از سخنان دوست به خون خفته و عزیزمان “ُشکری” را که در دادگاه نظامی ایراد کرده است نقل میکنم، شاید عرق شرم بر پیشانیات نشیند آقای ثابتی. ضمناً کاری که شما و پدر تاجدارتان نتوانسته بودید انجام دهید آیتالله خمینی به نیابت از جانب شما و ساواکتان انجام داد و شکرالله پاکنژاد و هزاران تن عاشقان آزادی و بهروزی ایران که با قیام مردم از شکنجهگاههای ساواک آزاد شده بودند را دوباره دستگیر و از دَم تیغ گذراند .
قسمتی از سخنان زندهیاد شکرالله پاک در دادگاه نظامی رژیم سرنگون شده پهلوی:
« آقای رئیس دادگاه، برای اين که بدانيد با آزادیخواهان ايران چگونه رفتار ميشود، برای اين که ارزش بازجوئیهائی که به آنها استناد میشود معلوم گردد بايد قسمتی از شکنجههائی که درمورد شخص من انجام شده را شرح دهم:
پس ازدستگيری درتاريخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فورا مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازديد بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهر تا يک بعد از نيمه شب بازجوئی توام با مشت و لگد ادامه يافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و در يکی ازمستراحهای آن زندان محبوس کردند. يک هفته در اين مستراح تنها با يک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با يک وعده غذا گذراندم. روز هشتم با دستهای بسته در يک لندرور سازمان امنيت به تهران در زندان اوين منتقل شدم.
در بدو ورود به زندان اوين بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدين ترتيب که دو نفر به نامهای رضا عطارپور معروف به دکتر حسينزاده و بيگلری مشهور به مهندس يوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب يک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت ميز نشانده و از من خواستند بنويسم کمونيست هستم و به کار جاسوسی اشتغال داشتهام و چون من امتناع کردم به دستور رضا عطارپور دو نفر درجهدار آمده و مرا روی زمين خوابانيدند و با شلاق سيمی سياه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بيگلری بيش از سه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتيب نوبت عوض کرده و رفع خستگی مینمودند. در جريان زدن شلاق من دوبار بیهوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون از پشت من به راه افتاده بود.
بازجوئی روز اول به همين جا خاتمه يافت و روز دوم عينا تکرار شد. به اضافه اين که چند بار به من دستبند قپانی زده، مرا روی چهار پايه قرارداده، و وادار کردند يک پايم را در هوا نگهدارم و هر چند دقيقه يک بار با لگد چهارپايه را از زيرپای من پرت کرده و مرا روی زمين میانداختند. روز سوم در اثر کشيدههای محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من به راه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من به کلی قوه شنوائی خود را از دست داده است. میتوانيد معاينه کنيد. همان روزسوم تقريبا ده بعدازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوين بيرون کشيده و به داخل باغ زندان بردند. در حالي که چشمهايم هم چنان بسته بود، مرا به جلو می راندند. صدای عطارپور و بيگلری را شنيدم که پچ پچ کردند و گاهی میشنيدم که درباره من حرف میزدند. قارقار کلاغ ها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاقها و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بيگلری جلادان ساواک که مرتبا همديگر را دکتر و مهندس صدا میزدند سخت آزار دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عدهای همراه با دستورهای خشکی که صادر میشد، روشن میکرد که جوخه اعدام صدا زدهاند. عطارپور رای دادگاه مرا میخواند که شکرالله پاکنژاد به جرم سوء قصد به جان اعليحضرت همايونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شده است. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتبا يادآوری میکرد که تو در کنار مرز عراق دستگيرشدهای و کسی از توقيف تو اطلاعی ندارد. همه فکر میکنند تو به عراق رفتهای و هيچ کس از اعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچپچ، عطارپور فرياد زد: اين چه وضعی است؟ چرا دستور صادر میکنند و بعد لغو میکنند؟ مگر مسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت باز کرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام اين صحنهسازیها برای اين بود که من اعترافاتی مطابق ميل آنها بکنم، در جريان بازجوئیهای بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشيدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمين انداختند. دشنامهائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من میدادند تنها لايق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آنها شرم دارم. سه بار و هر بار ۴۸ ساعت به من بیخوابی دادند.
از شکنجههای گرسنگی طولانی و ازدياد نور که بارها انجام شد سخنی نمی گويم. شکنجه ۱۸ روزادامه يافت.
آقای رئيس دادگاه! يکی از دلايل دير فرستادن ما به دادگاه اين است که بايد آثار شکنجه از بين برود . قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رويت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان. چون قصد اعتراض داشتم و آنها میخواستند من حتی بدون ذکر قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم. شرح شکنجهها برای اين است که رفتار غيرقانونی مامورين سازمان امنيت و اصولا آتمسفری که پرونده اين گروه در آن تشکيل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئیهائی که به آنها استناد میگردد معلوم باشد.
آقای رئيس دادگاه من تنها کسی نيستم که شکنجه شدهام . تمام متهمين که در اين جا حضور دارند شکنجه شدهاند. در بين ۱۸ نفر متهمين حاضر حتی يک نفر هم نيست که شکنجه نشده باشد. برای مثال، پرونده خونريزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زيادی کسب کرده است. خود وی حاضر است و جريان شکنجهها را تشريح میکند. تمام افراد وابسته به گروه فلسطين بدون استثناء شکنجه شدهاند. مهندس حسن نيک داودی در اثر شدت ضربات وارده در زندان کشته شده است.
جريان کشته شدن وی برملا شده است. جلادان ساواک وقتی میبينند که مهندس حسن نيک داودی در اثر شکنجههای مداوم رو به مرگ دارد، فورا او را از زندان قزلقلعه به زندان قصر انتقال میدهند تا وانمود کنند که در اثر شکنجه نمرده است. پس از انتقال به زندان قصر چون حال وی وخيم بوده به بيمارستان شهربانی منتقل میشود. ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان میميرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه ديدن نخاع تشخيص داده شده. تمام پزشکان معالج وی تصديق کردهاند که مرگ نيک داودی در اثر شکنجه در قزل قلعه صورت گرفته است.
جرم نيک داودی خواندن کتاب بوده است. تنها نيک داودی و وابستگان به اين پرونده نيستند که در اثر شکنجههای مامورين ساواک کشته شده يا در حال مرگاند. آيتالله سعيدی هم در سلول انفرادی قزل قلعه در اثر شکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظير نيک داودی پيدا نکردند. اشرفالسادات خراسانی نيز در اثر شکنجههای مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پيش روی برانکارد از بيمارستان زندان قصر به يکی از بيمارستانهای خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شده است تا او هم در زندان نميرد. در حقيقت ساواک مرده او را آزاد کرده است. چه به تصديق رئيس بهداری زندان قصر اميدی به ادامه حيات او وجود نداشت.
آقای رئيس دادگاه آقايان قضات، انجام چنين شکنجههائی در عصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نيست؟»
و سخن پایانی این که آقای پرویز ثابتی ، شکنجه و جنایت و نسلکشی شامل مرور زمان نمیگردد و هزاران سند زنده گواهی میدهند که شما یکی از آمران شکنجه و قتل آزادیخواهان ایران در زمان حکومت پهلوی دوم بودهاید و میبایستی در دادگاهی عادله به جرم ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه شوید. ضمناً اینجانب به عنوان یکی از قربانیان زنده شکنجه در دو رژیم پهلوی و اسلامی همین جا از آقای رضای پهلوی که چندی پیش در فراخوانی به درستی سید علی خامنهای را متهم به جنایت علیه بشریت نموده و خواهان طرح دادخواستی در دادگاه بینالمللی برای رسیدگی به جنایات او گردیده است درخواست میکنم که نام آقای پرویز ثابتی و سایر آمران شکنجهگر ساواک را نیز ضمیمه پروندهای که قرار است در آن به مسئله شکنجه و نقض حقوق بشر در ایران پرداخته شود اضافه بنمایند و بدین ترتیب حسن نیت خود را برای کاری که در پیش گرفتهاند به مردم ایران نشان دهند، چرا که شکنجه شکنجه است و نمیتوان آن را به بد و خوب تقسیم نمود ، هر نوع شکنجهای و توسط هر رژیمی که صورت بگیرد و یا گرفته باشد محکوم و ضدبشری است و باید آمران آن را به پای میز محاکمه کشاند.
آقای پرویز ثابتی در فرصتی دیگر و در نامه ای دیگر داستان “شایعه” شکنجه گروه بیژن جزنی را به یاد شما خواهم آورد .
منبع: عصر نو