باید این خط قرمز جمهوری اسلامی شکسته شود. سکوت در باره آنچه که در دهه ۶۰ رخ داده، وحشتناک است و نمیتوان با بایکوت و سرپوش گذاشتن بر آن، دموکراسی را در جامعه ایران تقویت کرد.
جعفر بهکیش، از بازماندگان خانوادهای است که هفت نفر از اعضای آن قربانی اعدامهای دهه ۶۰ شدند. محمد علی، محمود، محمد رضا، محسن و زهرا بهکیش به همراه سیامک اسدیان همسر زهرا و مهرداد پناهی شبستری، برادر همسر جعفر بهکیش، کشته شدگان این خانواده در دهه ۶۰ هستند که هنوز محل خاکسپاری شان نیز شناسایی نشده است.
منصوره بهکیش، دیگر عضو این خانواده هم، سال گذشته از سوی دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به چهار سال و نیم زندان محکوم شد. بخشی از حکم او به خاطر پیگیریهایش در خصوص تخریب گورستان خاوران به عنوان معیادگاه خانواده قربانیان دهه ۶۰ است.
جعفر بهکیش در گفتوگو با سایت ملی – مذهبی از نحوه برخورد گروههای سیاسی با آنچه که در دهه ۶۰ گذشته است، میگوید و معتقد است که اصلاح طلبان هم باید به سکوت خود در این باره خاتمه دهند. او معتقد است که باید در یک سیستم قضایی مدرن و با رعایت حقوق انسانی همه متهمان، به آنچه که در دهه ۶۰ گذشته است رسیدگی شده و همزمان با آن پرونده ترورهای گروهای سیاسی را هم گشوده شود.
در ادامه متن کامل این گفتگو را می خوانید:
گروههای سیاسی در برخورد با وقایع دهه ۶۰ باید چه رویکردی اتخاذ کنند که به روند دموکراسی در ایران کم کند؟
در برابر این سوال، نمیتوانیم به یک پاسخی کلی بسنده کنیم. اینکه با این جنایتها چگونه برخورد شود، به تمایل گروههای سیاسی و نقشی که آنها در تحولات ایفا میکنند بستگی دارد. ما اگر خرداد ۷۶ را به عنوان دورهای که دموکراسی حداقلی تا آنجایی که قانون اساسی جمهوری اسلامی اجازه میداد در جامعه برقرار شد، در نظر بگیریم، مشاهده میکنیم که نیروهایی که این تحول را مدیریت کردند تمایلی به روبرو شدن با این میراث جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ نداشتند.
به گمان من نیروهایی که رهبری آن دوره را بر عهده داشتند، نقش اصلی را در سیاستهای جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ عهده دار بودند. طبیعی است که که تمایلی برای روبرویی با این موضوع نداشتند و به نظر من همین مساله به روند دموکراسی در ایران زیان رساند. برای این که ما بدون اینکه با میراث گذشته روبرو بشویم نمیتوانیم دموکراسی را در جامعه بسط و توسعه بدهیم. واقعیت این است که هنوز با گذشت سالهای زیاد از آن وقایع، همچنان روایتی که هر دو جناح جمهوری اسلامی تبلیغ میکنند وجود دارد. در حالی که ما نیاز داریم به اینکه یک روایت جایگزین که مبتنی بر دفاع از حقوق قربانیان و شهروندان باشد را به کار بگیریم.
این نکته میتواند در تحولات آینده هم مورد نظر قرار بگیرد. اگر همان نیروها دست بالا را داشته باشند، تمایلی به بازخوانی و برخورد با این موضوع نخواهند داشت و میخواهند که آن گذشته به فراموشی سپرده شود. اما اگر نیروهایی که خواستار دادخواهی و یک روایت جایگزین هستند به فرض، دست بالا را داشته باشند این مساله اهمیت بیشتری پیدا میکند. تمایل قربانیان این است که واقعیت این موضوع بررسی شود، حقیقت قضیه آشکار شود و مسئولان این فاجعه انسانی مورد پرسش و پاسخ گویی قرار بگیرند. تصور من این است که این به روند دموکراسی در جامعه ما کمک کند.
آیا شعار ببخش اما فراموش نکن، میتواند به صورت همزمان هم به دادخواهی و حق ستانی خانواده قربانیان و هم به جلوگیری از بازتولید خشونت در ایران، کمک کند؟
چند ابهام بزرگ در این بحث وجود دارد. اول ما باید خشونت را تعریف کنیم. خشونت به این معنا است که اعدام و مجازاتهای غیر انسانی داشته باشیم، متهمان را از حقوق و دسترسی به دادرسی عادلانه محروم کنیم و اجازه بدهیم که عدالت به شکل فردی تحقق پیدا کند تا آن اتفاق شرم آور جمهوری اسلامی تکرار شود. شما اگر به گفتههای آقای خلخالی دقت کنید، ایشان وقتی که حکمش را از آقای خمینی دریافت میکند، میرود و میگوید: این وظیفه خون دارد، آقای خمینی هم در پاسخ میگوید؛ برو من تو را حمایت میکنم. طبیعی است که جلوی این خشونت باید گرفته شود.
اما اگر منظور از خشونت، دادرسی و مجازات عادلانه است، اشتباهی بیش نیست. ما میدانیم که در همه جوامع چنانچه فردی قراردادهای اجتماعی را نقض میکند، باید پاسخگوی این عمل خود باشد. این فرد با رعایت همه حقوق انسانی و حقوق متهمین، مورد مجازات قرار میگیرد. این را نمیتوانیم خشونت بدانیم.
اگر سر این تعریف توافق داشته باشیم، بحث خشونت حل میشود. واقعیت این است که ما میخواهیم حادثهای همانند خلخالی و ترور کور افراد از سوی گروههای سیاسی که همان خصوصیتها را دارد، تکرار نشود. من با این تصور متوجه نمیشوم که منظور کسانی که چرخه خشونت را تکرار میکنند، کدام خشونت است؟
یکی از خواستهای ما از دوران مشورطه عدالتخانه است به این معنا که عدالتخانه یک سیستم قضایی مستقل است که امکان دخالت و مجازات خودسرانه را از کسانی که قدرت دارند میگیرد. در این سیستم، بخشش هیچ معنایی ندارد. اینکه بستگان مقتول ببخشند یا نه، تاثیری بر حکم ندارد. ما در واقع امر، این قضیه آنقدر جدی است که حتی خانواده قربانی هم نمیتوانند مانع شوند. دادستان و مدعی العموم هستند که پیگیر نقض حقوق انسانی شهروندان و قربانیان میشوند.
من به این گفتمان که گروهی تلاش دارند تا شکل بگیرد، یک نقد جدی دارم که هیج یک از تعاریف و جایگاه مفاهیم مشخص نیست. همین سبب میشود که بر نگرانیهای افرادی همچون من افزوده شود. من معتقدم آنچه که به عنوان ببخش و فراموش نکن مطرح میشود، تمایل افرادی است که فکر میکنند برای اینکه این تحول آرام و و مسالمت آمیز باشد، ضرورت دارد که ما به مسئولان رژیم قبل این تعهد را بدهیم که شما را مجازات و مجبور به پاسخگویی نمیکنیم. برای اینکه به لحاظ اخلاقی این مساله را توجیه کنند، مجبور هستند که از بخشش صحبت کنند و از خانواده قربانیان بخواهند که شما بیاید ببخشید.
این افراد تمایل دارند که برای مشروعیت بخشیدن به مصالح سیاسی خود این درخواست از خانواده قربانیان را مطرح کنند. اگر جنایتی صورت گرفته هر رژیمی موظف است به این جنایت رسیدگی کند و عاملان و مسئولان را پای میز محاکمه بکشاند و با رعایت همه حقوق متهمان به جنایت های آن دوره و نقش هر یک از افراد رسیدگی کنند. در دستگاه قضایی مدرن، بخشش خانواده قربانیان دلیلی بر توقف برقراری عدالت مدرن نیست.
یکی از راهکارهایی که خانواده قربانیان مطرح میکنند، تشکیل کمیته حقیقت یاب برای کشف واقعیت و رسیدگی به این پرونده است، آیا کمیته حقیقت یاب، میتواند به تحقق عدالت در این مساله کمک کند؟
اگر به تجربه جهانی نگاه کنیم کمیسیون حقیقت یکی از مکانیزمهایی است که در کشورهایی که گذار دموکراتیک و تغییر حکومت داشتهاند، گروههای سیاسی و حقوق بشری، برای برخورد با میراث گذشته تشکیل دادهاند. این کمیسیونهای حقیقت با وظایف مختلفی شکل گرفته و نهادهای مختلفی – چه نهادهای غیر دولتی و مذهبی تا دولتها و نهادهای بین المللی – در آن دخیل بودهاند. با این حال، باز هم من معتقدم که در این رابطه یک ابهام جدی وجود دارد و این گمان وجود دارد که شما «حقیقت» را تنها میتوانید از «کمیسیون حقیقت» به دست بیاورید. در حالی که مکانیزمهای دیگری چون دادخواهی وجود دارد.
اگر ما رویارویی با گذشته را به این معنی که روایت دیگری و عدالت حاکم شود، در نظر بگیریم، “کمیسیون حقیقت” ممکن است تناقض پیدا کند با “دادخواهی” و “محاکم قضایی”. نمونه این تناقضها را میتوان در کشورهایی که همزمان هم کمیسیون حقیقت یاب و هم محاکمه شکل گرفت، مشاهده کرد. در افریقای جنوبی برای اینکه متهمان، تشویق شوند که در کمیته حقیقت یاب شهادت بدهند، مورد عفو قرار گرفتند. در واقع یک بخشی از قدرت قضایی را به کمیسیون حقیقت منتقل کردند و وظیفه دوگانهای را برایش تعریف کردند که در واقع اختیار دستگاه قضاوت بود، چرا که عفو کردن نیازمند قضاوت است. افرادی که در کمیسیون حقیقت شهادت دادند، همان زمان در دادگاه پرونده داشتند. دادگاه نمیتوانست از شهادتهای این افراد علیه خودشان در دادگاه استفاده کند. این افراد برای اینکه خودشان را از پیگیری معاف کنند، در دادگاه شهادت دادند. در بوسنی پس از جنگ هم همین تناقضها را دیدهایم. دولتهایی که حکومت دوره گذار را عهده دار میشوند، باید این تناقض را حل کنند.
اما در باره ایران به گمان من خیلی زود است که در باره این مسائل صحبت کنیم. این به روند حوادث و چگونگی تغییر و تحولات در ایران و نحوه مواجهه ما با میراث گذشته، مربوط میشود. شما نگاه کنید آقای گنجی معیار خوبی است برای این مساله، ایشان دو سال قبل نامه نوشتند به کمیساریای حقوق بشر سازمان ملل و خواستار تعقیب آقای خامنهای و احمدینژاد به عنوان جنایتکار علیه بشریت شدند، حال با توجه به حوادث و نگرانی که ممکن است این مساله دستاویز حمله امریکا و شرکایش به ایران قرار بگیرد، تغیر موضع دادهاند. برای همین من معتقدم که چگونگی روبرو شدن با این جنایتها به روند حوادث ایران بستگی دارد.
ناکید من بر این است که اگر ی سیاست آینده در ایران مبتنی بر حقوق بشر باشد، با توجه به اینکه بازیگران آن متفاوت هستند که با توجه به نقش و پیشینهای که دارند با این مساله برخورد میکنند. از نظر من سازمان مجاهدین خلق هم به خاطر ترورهایی که بدون هیچ گونه ضابطهای در ایران انجام دادهاند، متهم هستند و طبیعی است که علاقهای به باز شدن این بخش از پرونده نداشته باشند. همانطور که وقتی در ابعاد گسترده ترنگاه میکنید، دولتی که با تمام امکانات دولتی این سیاست سرکوب و کشتار را دنبال کرده، تمایلی به بررسی آن نخواهد داشت. اینها سعی میکنند مکانیزمی پیدا کنند که در برابر این پرونده سکوت در پیش بگیرند.
تشکیل دادگاههای نمادین را در رسیدگی به خواست خانواده قربانیان چقدر موثر ارزیابی میکنید؟
این دادگاهها طبیعی است که یک تریبونی را در اختیار بخشی از خانواده قربانیان قرار میدهد تا روایت خودشان را بازگو کنند. اما نکتهای که اهمیت دارد همین شکل گیری سیاست دادخواهی و حقوق بشر در جامعه ایران است. واکنش نیروهای سیاسی به این مساله جالب و قابل پیگیری است. یک سوال جدی برای من این است که چرا فعالان حقوق بشر شناخته شده ایرانی، به جز تعداد اندکی، حاضر نشدند که با این مساله همراه شوند.
گروههای سیاسی هم به حسب موضع سیاسی که داشتند با این تریبونال برخورد کردند. سعی کردند که این تریبونال را به بهانه اینکه وابسته به امریکا است محکوم کنند و یا با تبلیغاتی با این محور که به حمله نظامی به ایران ختم شود، سکوتشان را توجیه کنند. توجیهاتی که من را یاد دهه ۶۰ میاندازد، بخشی از نیروهای سیاسی به این بهانه که جمهوری اسلامی در حال مبارزه ضد امپریالیستی با امریکا است، این واقعیت و جنایتها را پوشاندند.
من معتقدم نباید این اقدامات بایکوت شود، باید این صدای دادخواهی شنیده شود. اگر ما صدای رادیکال را بایکوت و خفه کنیم، میتواند عواقب خطرناکی داشته باشد. من وحشت میکنم وقتی به تعداد اعدامیها در جمهوری اسلامی نگاه میکنم، شاید تنها کمتر از پنج درصد از خانواده قربانیان حاضر هستند که بیایند و داستان را روایت کنند و دنبال دادخواهی بروند. کسی که چهل سال صدایش خفه شده، ممکن است در اولین فرصتی که به دست میآورد، خودش به دنبال اجرا عدالت و انتقام برود.
تجربه جهانی نشان داده که ما باید این صداهای مختلف را بشنویم. یک عدهای حق دارند فکر کنند که عدالت بدون سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ممکن نیست. یک عدهای حق دارند که بگویند مسئولان جمهوری اسلامی جنایتکار بودند و خواستار محاکمه آنها شوند.
من شخصا دلم میخواهد شکایتم را در همین دادگاه جمهوری اسلامی مطرح کنم. اما دلیل ندارد که صدای اینها را خفه کنم. من نگاه میکردم ببینم کدام رسانه دوست دارد این صدا شنیده شود، چرا باید صدای کسی که میگوید ببخش و فراموش نکن را بشنویم اما کسی که خواستار محاکمه است، را نه. نکتهای که من را نگران میکند این است علیرغم شعارهایی که میدهیم، هنگامی که زمان عمل میرسد صدای مخالف را بایکوت میکنیم.
ما در برخورد با این واقعه که نباید بر اساس دیدگاه سیاسی افراد و گروهها قضاوت کنیم و صداها را بشنویم. مگر آنهایی که «راهکار ببخش فراموش نکن»، را مطرح میکنند، نگاه سیاسی ندارند. چرا باید صدای اینها شنیده شود، اما آنهایی که خواستار محاکمه هستند نه؟ علیرغم اینکه همه ما میدانیم که اساسنامه دادگاه بین المللی میگوید؛ کسانی که جنایت علیه بشریت مرتکب شدهاند، نباید بدون مجازات باقی بمانند.
من از سکوت رسانههای نزدیک به اصلاح طلبان در برخورد با این مساله واقعا وحشت دارم. وقتی که افشای جنایتهای جمهوری اسلامی یکی از وظایف فعالان حقوق بشر است، باید سعی کنیم این جنبش را چنان قدرتمند کنیم که هم صدایش تقویت شود و به گوش برسد و هم در برابر سیاستهای امریکا و سیاستهای سلطه طلبانه بایستد.
مگر انتشار اخبار زندانیان سیاسی در شرایط فعلی برای این نیست که نشان بدهیم که جمهوری اسلامی حقوق اساسی زندانیان و شهروندان را رعایت نمیکند و چهره هیولایی این رژیم را نشان بدهیم، پس چرا باید در برابر صدای این افراد که پیشتر قربانی شدهاند، سکوت کنیم و راهکار بایکوت را در پیش بگیریم. دوستان اصلاح طلب که در آن سالها در مصدر کار بودهاند، چرا سکوت کردهاند و چیزی به دانستههای ما اضافه نمیکنند تا بدانیم واقعا چه اتفاقی افتاده است. این سکوت کردن در باره آنچه که خط قرمز نظام جمهوری اسلامی است، وحشتناک است و به روند دموکراسی و اصلاحات در ایران زیان میرساند.
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.