ملی مذهبی _ در اتاقی از زندان اوین، کنار من جوانی زندگی میکند که هر روز مقابل چشمانم آب میشود. نامش «مطلب احمدیان» است. ۱۶ سال است که در زندان بهسر میبرد. وقتی بازداشت شد، بیش از ۲۵ سال نداشت؛ حالا ۴۲ ساله است. تمام جوانیاش را میان دیوارهای بلند و سلولهای سرد گذرانده. هیچ قتل و جنایتی در پروندهاش نیست. هیچ خونی بر زمین نریخته. اما چنان تاوانی میپردازد که گویی دستگاه امنیتی و قضایی تصمیم گرفتهاند انتقام همهی اعتراضات و تمام نافرمانیها را یکجا از او بگیرند.
مطلب، فرزند روستاست؛ زادهی کوه و دشت. از کودکی کار کرده و نگذاشته سختیها زندگیاش را بشکنند، زندان هم او را نشکسته است اما شکنجهگران استخوانبندیاش را، سلامتیاش را، شکستهاند و امروز، او با بدنی پر از زخم و درد ــ حاصل دو سال سلول انفرادی، تودهای در اثنیعشر، دستگاه گوارشی ویران، فتق پارهشده و کمری که در همان سلولها شکست ــ در میانهی بحرانی حیاتی قرار دارد.
پزشکی قانونی به صراحت اعلام کرده که ادامه حبس برای او ممکن نیست و باید برای درمان فورا از زندان مرخص شود؛ حتی پزشکان معتمد دستگاه قضایی نیز همین را تأیید کردهاند. اما دادستان، با لجاجتی دونِ شأن انسان، همچنان با توقف موقت حکم مطلب مخالفت میکند.
آیا عدالت چنین است؟
آیا آنانی که میلیاردها تومان از بیتالمال دزدیدند، جان و مال مردم را به یغما بردند و با وثیقههای سنگین، مرخصیهای متعدد و «عفوهای ویژه» آزاد شدند، از مطلب بیگناهتر بودند؟
آیا جرم مطلب، تنها روستازاده بودن است؟
اینکه خانوادهاش برای تأمین وثیقهی ۵ میلیارد تومانی، تمام خانههای سادهی خواهر، برادر و مادرش را رهن گذاشتهاند اما هنوز کافی نیست، چون دادستان میگوید: «پول بیشتری بیاورید»؟
چرا دستگاه قضا فقط با فقرا قاطع است، و فقط با بیقدرتان قانونمدار؟
در این سالها، دهها مفسد با سلام و صلوات و تبریک عید، از زندان آزاد شدند. اما مطلب، با بدنی که زیر شکنجه خم شده، با آنکه همهی دارایی خانوادهاش را وثیقه گذاشتهاند و هفت نفر از وکلا و کارمندان دولت را به عنوان کفیل معرفی کرده، و با وجود هشدارهای پزشکان مورد اعتماد قوه قضاییه، همچنان در زندان است و حکمش حتی موقتا متوقف نمیشود.
حالا که آخرین روزنهها نیز بسته شده، تصمیم گرفته از شنبه دست به اعتصاب غذا بزند؛ اعتصاب تر. یعنی فقط آب، نمک و چند حبه قند؛ و نه چیز دیگر. این تصمیم کسی است که هر آنچه داشته از او گرفتهاند، و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
ما را ببخشید اگر فریادمان تلخ است.
ما را ببخشید اگر زبانمان آغشته به خشم شده است.
اما دستگاه قضایی و امنیتی، دیگر نه قانون اجرا میکند و نه عدالت. فقط انتقام میگیرد؛ انتقام از صداهایی که باید خاموش میشدند، اما هنوز حرف میزنند؛ از انسانهایی که باید له میشدند، اما هنوز نفس میکشند.
این انتقام، رسم جمهوری اسلامیست. اگر نیست، پس بگویید: چرا مطلب احمدیان هنوز در زندان است؟
نام او «مطلب» است، اما هزاران فریاد ناگفته را در دل دارد.
من اینجا هستم، در همان اتاق، و هر روز میبینم که چگونه دارد آب میشود.
بدانید که اینبار نیز، نه فقط یک «خطا»، بلکه در حال ارتکاب «جنایتی» دیگر هستید.
جناب دادستان این جنایت را متوقف کنید و اجازه بدهید درمان مطلب احمدیان که به گفته پزشکی قانونی، پزشکان زندان و پزشکان معتمدتان در زندان امکان پذیر نیست در بیرون زندان ادامه پیدا کند، دست از لجاجت بردارید؛ جان یک انسان در خطر است.