رستاخیز ملی‌گرایی ایرانیان

شاهنامه فردوسی در کشاکش ناسیونالیسم مدرن ایرانی

ملی مذهبی _  «توسعه» غایت هر دولت ملی‌ در عصر مدرن است، چرا که توسعه خالق «قدرت» است و ملتها برای تضمین حیات خویش در محیط آنارشیک نظام بین الملل گریزی جز توسعه ندارند. بیرحمانه ترین ویژگی عصر مدرن آن است که ملتها را بین دو انتخاب سخت قرار می دهد: یا قدرتمند شوید و یا از بین بروید! در این شرایط هر چرخشی به سوی توسعه، چرخشی گریزناپذیر به سوی «ناسیونالیسم» (ملی گرایی) هم هست. عموم دانشمندان علم سیاست روی این نکته اجماع نظر دارند که توسعه بدون وجود قالبهای فکری کلانی که در برگیرنده الگوهای هویتی ملی باشند امکان‌پذیر نیست، چرا که تحقق این مهم (یعنی توسعه) نیازمند بسیج عظیم نیروهای اجتماعی در سطح ملی است و به حرکت درآوردن امواج عظیم نیروهای انسانی در این سطح بدون خلق یک «مایِ جمعی» گسترده ناممکن است. در سپهر سیاست هر نوعی از تجمیع و تخصیص منابع نیازمند «تبیین منافع» است و این تبیین منافع همان تصویرسازی یکپارچه از زیست‌جهانِ مردم ساکن در یک قلمروی مشخص به مثابه یک مایِ جمعیِ امتداد یافته در بستر تاریخ است تا بدین ترتیب دست در دست هم، کمر به آبادانی و توسعه میهن خویش ببندند.

به گزارش فرارو؛ در این تعریف ناسیونالیسم معنای پیچیده ای ندارد، به زبان ساده و به قول روشنفکران عصر مشروطه همان «حُبّ وطن» است. ناسیونالیسم یعنی این سرزمین و خانه نیاکان‌مان را دوست داریم و برای بهبود شرایط عمومی آن تلاش می کنیم. برای توسعه یک کشور اول باید آن را دوست داشت! کسانی که خودشان را دوست ندارند چگونه می توانند انتظار داشته باشند دیگران آنها را دوست داشته باشند؟ کسانی که به خودشان احترام نمی گذارند چگونه می توانند انتظار داشته باشند دیگران هم به آنها احترام بگذارند؟ اگر خاک وطن تان را دوست داشته باشید کویر و شوره‌زارش را سرسبز می کنید و چنانچه میهن تان را دوست نداشته باشید دشت های سرسبزش را به بیابانهای لم یزرع تبدیل خواهید کرد!

به جرأت می توان گفت که یکی از مهمترین «مرام نامه»‌های ناسیونالیسم مدرن ایرانی در طول تاریخ پر فراز و نشیب‌ یک قرن گذشته، شاهنامه فردوسی بوده است. بررسی شواهد تاریخی نشان می دهد که شاهنامه در ابتدای قرن بیستم و همزمان با جنبش مشروطه خواهان مبنای حُبّ وطن قرار گرفت و چنانکه از شواهد میدانی پیداست بار دیگر در ابتدای قرن بیست و یکم نیز اقبال عمومی به شاهنامه و اندیشه های فردوسی در حال گسترش است. در این یادداشت که به مناسبت فرا رسیدن 25 اردیبهشت (سالروز بزرگداشت فردوسی) نگاشته شده برآنیم تا نگاهی بیندازیم به یک قرن فراز و فرود فردوسی و ناسیونالیسم ایرانی در عصر مدرن!

الف- نخستین موج ناسیونالیسم ایرانی در ابتدای قرن 20 و اقبال به شاهنامه!

فراز  و فرود جنبش‌های ملی‌گرایانه در ایران معمولاً تابعی از جزر و مدهای ناسیونالیسم در سطح جهانی بوده است. در ابتدای قرن بیستم همزمان با آنچه تاریخ‌پژوهان «بهار دولت-ملتها» خوانده اند، در ایران نیز امواج تفکرات ناسیونالیستی گسترش پیدا کرد. روشنفکران عصر مشروطه و دوران پهلوی اول علیرغم همه اختلاف نظرهایی که با هم داشتند در یک موضوع اشتراک نظر داشتند: «حُبّ وطن»!

اگر «آگاهی از خود» را به زعم «مِری اِوَنز» در کتاب تکوین جهان مدرن، «مهمترین بخش مدرن بودن» بدانیم آنگاه درخواهیم یافت که چرا ارجاع به شاهنامه طی یک و نیم قرن گذشته یعنی از عصر مشروطه تا عصر هوش مصنوعی برای همه مردمان بیدار این سرزمین تا این اندازه جذاب بوده و هست! هر کسی در طی تاریخ از چیستی و کیستی ایران و ایرانی پرسیده است ناگزیر به او آدرس شاهنامه فردوسی را داده اند. شاهنامه علاوه بر اینکه ماهیتاً دغدغه ایران را به عنوان نگین درخشان تاریخ جهان دارد به لحاظ فُرم و شکلیات هم از ابتدا تا انتها متعهد به تکرار نام ایران است. تحلیل محتوای شاهنامه نشان می دهد که در مجموعِ حدود 50 هزار بیت؛ 1254 بار نام ایران و 431 بار ترکیبی که نام ایران در آن به کار رفته (مثل: ز‌ایرانیان، زایران، ایرانشهر و…) تکرار شده است و این چیزی نبود که از چشم نخستین پرچمداران ملی‌گرایی ایرانی که سخت شیفته خودآگاهی نوین بودند، پنهان بماند.

مشروطه خواهان ایرانی وقتی در سال 1285 پیروز شدند برای نخستین بار صدای فریاد «زنده باد ملت ایران» در خیابانهای تهران پیچید. ایرانیان که در قرن 19 برای کسب معرفت و دانش جدید در قالب «کاروانهای معرفت» راهی غرب می شدند و شور ملی گرایی را در ملل مترقی غربی می دیدند، احساسات میهن پرستانه‌شان به جوش می آمد و آنها نیز هویت نوین و آبرومندی در سطح جهان برای خویش طلب می کردند و چه هویتی باشکوه‌تر و پُرغرور‌تر از «ایرانی» بودن!؟ بویژه که در سراسر قرن 19 و ابتدای قرن 20 نسلی پرشمار از خاورشناسان غربی بر روی تاریخ عظیم ایران و بویژه شاهنامه فردوسی پژوهشهای ژرفی انجام داده بودند.

مفهوم ایران میوه رسیده‌ای بود که بر شاخ درخت تناور فرهنگ و علوم انسانی مدرن به ثمر نشسته بود و «فرزندان دارا» آماده بودند تا آن را بچینند.

آثار افرادی چون ترنر ماکان، ژول مُل، هانری ماسه، یوگنی برتلس، ارنست هرتسفلد، تئودور نولدکه، آرتور کریستن‌سن، رابرت چارلز زینر، جیمز دارمستتر، ادوارد براون، آرتور کنت دوگوبینو، رومن گیرشمن، والتر هینتس و دهها شرق شناس و شاهنامه پژوه دیگری که طی بیش از یک قرن به معرفی شاهنامه و هویت باستانی ایران کمر بسته بودند، ایرانیان را بر سر ذوق آورد که با افتخار خود را فرزندان دارا بنامند و به جستجوی هویت مدفون شده خویش در اعماق تاریخ برآیند. به نظر می رسید همزمان با بیرون آمدن تخت جمشید و پارسه از زیر خاک (به کمک ایران شناسانی چون هرتسفلد) هویت باستانی ایرانیان نیز از زیر غبار تاریخ بیرون می آمد و نُوید فرارسیدن عصر جدیدی را می داد.

با روی کار آمدن مشروطه خواهان وطن‌پرست، سره نویسی و پیرایش زبان فارسی آغاز شد، آموزش تاریخ پرافتخار نیاکان به کودکان در مدارس جدید با اشتیاق دنبال شد، نهاد فرهنگستان زبان و ادب فارسی تأسیس شد و ایران دوستانی چون محمدعلی فروغی، علی اصغر حکمت، ملک الشعرای بهار، تقی زاده، کاظم زاده ایرانشهر، ابراهیم پورداوود، کسروی، مجتبی مینوی و… به نخستین نسل از معماران فرهنگی این هویت جدید تبدیل شدند. شاهنامه فردوسی مرکز ثقل تمام این تلاشهای فرهنگی بود. فردوسی زرادخانه ای از واژگان سلیس فارسی در اختیار این پویندگان نوین هویت ایرانی قرار می داد که کار آنها را برای سره نویسی و روان سازی زبان فارسی ساده می کرد. تأسیس آرامگاه فردوسی و برگزاری هزاره فردوسی در سال 1313 اوج این هویت جویی نوین ایرانیان محسوب می شد.

در زمانه ای که دولت-ملتهای جدید مثل قارچ در اطراف کشور سبز می شدند، ایرانیان با الهام از شاهنامه فردوسی عنوان رسمی «ایران» را در مناسبات و مراودات بین المللی برای کشور خویش برگزیدند و نام «پرشیا» منسوخ گردید. اهمیت این اقدام آنجایی مشخص می شود که نام بسیاری از کشورهای اطراف «قومی» بود و نه «ملی»! نامهایی چون ترکیه، افغانستان، عربستان و… محدود به یک قومیت و زبان خاص بودند و تکثر اجتماعی و فرهنگی موجود در این کشورها را نادیده می گرفتند که این امر مقدمه نسل کشی های دردناکی در این کشورها گردید. ارمنی ها در ترکیه، کردها در عراق و هزاره های فارس زبان در افغانستان جایی در ناسیونالیسم قومی حاکم بر این کشورها نداشتند و قربانیان آن ناسیونالیسم قومی نوظهور گردیدند. انتخاب واژه ملی ایران به جای واژه قومی پرشیا اما یک انتخاب شایسته در زمانی مناسب بود که البته تاکید فردوسی بر تکرار صدها باره واژه ایران برای اشاره به این نیاخاک، قطعاً در این انتخاب احسن نقش تعیین کننده‌ای داشت.

ناسیونالیسم نوپای ایرانی از پستان شاهنامه شیرِ هویت می مکید و گام به گام قوت می گرفت. تا اینجای کار فردوسی هم با زرادخانه 50 هزار بیتی اش کمر زبان فارسی را راست کرده بود و هم یک نام فراقومی و فرانژادی به فرزندان دارا هدیه داده بود! آری، اینگونه بود که جویندگان و پویندگان هویت ملی جدید در ایران بتدریج زنگار حاکمیتهای ملوک الطوایفی و تفرقه افکنی های استعماری را نیز زدودند. از برکت شاهنامه فردوسی رودخانه استراتژیک شط العرب، اروندرود شد. شهری که محمره خوانده می شد، خرمشهر گردید و استانی که انگلیسی‌ها و شرکت نفت شان عربستانِ ایران نام نهاده و نقشه تجزیه آن را در سر داشتند نیز خوزستان شد! هویتی جدید به نام «ملت ایران» در نیمه قرن بیستم آنقدر خاطرخواه داشت که همزمان دال مرکزی گفتمان دو قطب مخالف سیاست (پوزیسیون و اپوزیسیون) بود. همانقدر که ایران وِرد زبان دربار پهلوی بود، دغدغه مصدقی ها و هواداران نهضت ملی نفت نیز ایران بود. فریاد زنده باد ملت ایران در سالهای 1329 تا 1332 از دادگاه لاهه تا سازمان ملل و از خیابانهای تهران تا آبادان شنیده می شد و همین خودآگاهی ملی ایرانیان بود که زمینه ساز گسستن زنجیرهای پوسیده استعمار انگلستان شد. با تسطیح سپهر سیاست در ایران پس از 1332 گفتمان ملی گرایی نیز توسط جریان حاکم مصادره و به تملک دولت درآمد و همین انحصار فرهنگی و دستوری شدن فرهنگِ ملی زمینه افول آن را فراهم ساخت! همه چیز ظاهراً خوب پیش می رفت اما رویدادهایی در لایه های زیرین جامعه ایران در جریان بود که گفتمان هویتی باستان‌گرای پهلوی قادر به رویت آنها نبود.

ب- افول ناسیونالیسم ایرانی در سپهر سیاست و ادب در نیمه دوم قرن بیستم!

در عرصه بین المللی بعد از جنگ جهانی دوم اندیشه های ملی گرایانه که مسیری اشتباه (شوونیسم و نظامی گری) را در پیش گرفته بودند به محاق رفتند و جای خود را به اندیشه های انترناسیونالیستی یا فراملی‌گرایانه دادند. جنگ سرد عرصه تقابل دو ایدئولوژی فراملیِ راست و چپ در سراسر جهان بود.

در یک سو «انترناسیونالیسم مارکسیستی» با شعار اتحاد خلقهای تحت ستم بر طبل رهایی طبقه پرولتاریای جهانی می کوبید و در دیگر سو «کاپیتالیسم لیبرال» با آرمانهای جهان وطنانه حقوق بشری بر کوره لیبرالیسم جهان‌گستر می دمید. اینگونه بود که در نیمه دوم قرن بیستم هویتهای فراملی جایگزین هویتهای تند و تیز ملی‌گرایانه نیمه نخست قرن بیستم شد. به تبعیت از این تغییر مختصات هویتی در جهان، ایرانیان نیز لباس ملی گرایی را کهنه پنداشتند و عَلَمِ فراملی گرایی برداشتند. «بازگشت به خویشتن»‌ی که جلال آل احمد و علی شریعتی افاده می کردند با «خویشتن» فروغی و ملک الشعرای بهار متفاوت بود، و به همین نحو شاهنامه فردوسی نیز جایی در «قیام ظهوری» احمد فردید نداشت. به نظر می رسید خوانشی ایدئولوژیک و عمدتاً چپ گرایانه از یک لایه هویت مذهبی بتدریج جایگزین گفتمان ملی گرایی سابق می شد. به این ترتیب اسلام گرایی و چپ گرایی جهان‌وطنانه جایگزین هویت و اندیشه های ملی گرایانه شدند. با پیروزی انقلاب اسلامی، لایه های هویتی‌ای که باستان گرایی پهلوی نادیده گرفته و حتی سرکوب کرده بود، جانی تازه یافتند و فردوسی و شاهنامه اش نیز از آتش خشم آنها بی نصیب نماند.

جویندگان و پویندگان هویت جدید بعد از پیروزی انقلاب به صورت گسترده ای سازه های سخت افزاری و نرم افزاری هویت باستان گرایانه‌ رژیم سابق را مورد هجمه قرار دادند. تلاشها برای تخریب تخت جمشید و آرامگاه فردوسی با هوشیاری عقلای قوم ناکام ماند اما هجمه به فردوسی و شاهنامه دست کم برای یک دهه از چپ و راست بی وقفه در رسانه ها ادامه داشت. افراد رادیکال که درک درستی از محتوای شاهنامه نداشتند صرفاً چون کلمه «شاه» را در عنوان این اثر می دیدند، آن را اثری طاغوتی پنداشته و شمشیر تکفیر از نیام می کشیدند.

از سوی دیگر در محافل و نهادهای فرهنگی تلاش می شد خوانشهای عرفانی از اسلام (با محوریت تفاسیر دموکراتیک و پلورالیستی از اندیشه های مولانا و حافظ) جایگزین گفتمان حماسی و ملی سابق شود. تئوریسینهایی چون الاهی قمشه ای، سروش دباغ، مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان، کدیور و… تریبون یافتند و تلاش می کردند قرائتی معنویت گرایانه و البته همسو با مردمسالاری و حقوق بشر از سنت و عرفان ایرانی ارائه دهند که هم از گفتمان ملی گرایانه سابق فاصله داشت و هم نگاهی انتقادی نسبت به تصلُب مذهبی و تعصبات دینی محافظه کارانه داشت. در این دوره فترت، جریان روشنفکری مذهبی تلاش می کرد شاهنامه را نادیده بگیرد و به جای آن به حافظ و مولانا بپردازد اما جریان چپ تلاش داشت ماهیت شاهنامه را با ایدئولوژی کمونیستی خودش به خوانش بگیرد و با ارائه تفاسیر طبقاتی و ماتریالیستی، این اثر را به نفع گفتمان فکری خود مصادره کند.

بغض جامعه اما با سخنرانی احمد شاملو در دانشگاه برکلی امریکا ترکید. در فروردین سال 1369 شاملو در جریان یک سخنرانی جنجالی در این دانشگاه، فردوسی را به دفاع از دیکتاتوری و فئودالیسم متهم کرد و تلاش کرد خوانش چپ گرایانه نوینی از شاهنامه ارائه دهد. او «حضرت ضحاک» را مدافع طبقه کارگر و پرچمدار جامعه بی طبقه توحیدی نامید و قیام کاوه آهنگر را یک کودتا علیه این جامعه آرمانی بی طبقه معرفی کرد. تفسیر شاملو قرائتی معکوس از اسطوره اهریمنی ضحاک و دستبردی نامعتبر به تاریخ هخامنشیان با هدف دفاع از گئومات مغ (بردیای دروغین) بود که البته این ایده مغشوش را از مقاله فردی گمنام به نام علی حصوری در سال 1356 الهام گرفته بود. خلاصه هرچه که بود، هجمه شاملو به فردوسی سکوت عمومی در باب فردوسی که بیش از یک دهه به درازا کشیده بود را به یکباره شکست و بسیاری از روشنفکران بی غرض (با سلیقه های مختلف فکری از اخوان ثالث تا عطاء‌الله مهاجرانی) به دفاع از فردوسی برخاستند و در نهایت سخنرانی شاملو مصداق آن مَثل شد که «عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد»! در همان سالها به تدریج مجموعه مجلدات تصحیح جدید جلال خالقی مطلق از شاهنامه فردوسی که بر اساس آخرین نُسخ کشف شده به نگارش درآمده بود نیز به بازار آمد و با نامگذاری سال 1369 از سوی یونسکو به نام سال فردوسی، بار دیگر شاهنامه فردوسی پس از یک دهه نیمکت نشینی دوباره به میدان سیاست و فرهنگ آمد و فاتح قلب نسل جدید شد. به این ترتیب دوره ای جدید از حیات شاهنامه در جامعه ایران آغاز شد که تا امروز ادامه دارد.

ج- شاهنامه فردوسی و موج جدید ناسیونالیسم ایرانی در قرن 21

با فروپاشی شوروی و تقسیم آن به 14 واحد سیاسی مجزا، یک دوجین کشور جدید در همسایگی ایران مثل قارچ از زمین روئیدند. کشورهایی که سخت افزار یک دولت (قلمرو و جمعیت) را داشتند اما فاقد نرم افزار هویتی و مشروعیت بخش بودند. آنها در جستجوی خودآگاهی نوینی بودند که معرف هویت جدیدشان باشد تا استقلال‌شان از مسکو را در سپهر فرهنگی و گفتمانی نیز به اثبات رسانند.

اینگونه بود که موج جدیدی از ناسیونالیسم (متاسفانه بازهم از نوع قومگرایانه) بار دیگر منطقه را با چالش های فرهنگی و سیاسی نوینی روبرو ساخت. آذربایجان، ارمن‌ستان، ترکمن‌ستان، گرج‌ستان و… نماینده تفکرات ناسیونالیستی جدیدی بودند که می توانیم آن را چرخشی دوباره به سوی ملی گرایی یا «نئوناسیونالیسم» بنامیم. از دیگر نشانه های این رستاخیز ژئوکالچری جدید می توان به برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا)، گردش به راست جوامع اروپای قاره ای و امریکای شمالی با اقبال نسبت به احزاب ملی گرا، دو بار پیروزی ترامپ با شعار «اول امریکا»، نوعثمانی گرایی در ترکیه، قدرت گیری اوراسیاگرایان ضدغرب و مخالف جهانی شدن در روسیه، احیاء هندوئیسم در هندوستان و مواردی از این دست در گوشه و کنار جهان اشاره کرد. امواج این ملی‌گرایی جدید امروزه در سومین دهه قرن 21 با افول «گلوبالیسم لیبرال» پژواکی گسترده‌تر به وسعت تمام جهان یافته است و طبیعتاً جامعه ایران نیز از این تحولات و دگردیسی های هویتی متاثر شده است که نشانه های آن را به سادگی می توان در رسانه های ارتباط جمعی و شبکه های اجتماعی مشاهده کرد. آخرین مورد از این رستاخیز ملی‌گرایی ایرانیان را به خوبی می توان در واکنش یکپارچه و متحد تمام ایرانی‌ها از سراسر جهان به طرح دولت امریکا برای تغییر نام خلیج فارس به نام جعلی خلیج ع‌ربی مشاهده کرد؛ واکنشی چنان متحد و مستحکم که بلافاصله باعث عقب نشینی دونالد ترامپ و خارج شدن این طرح ابلهانه از روی میز دولت امریکا شد.

آنچه ناظران در ایران «نسل شیک پاسارگادی» یا همان نسل Z می خوانند از اوایل دهه 1390 بدین سو در حال بازیابی هویت ملی اصیل خویش است. نمادهای این هویت جویی نوین را به سادگی می توان در سپهر رسانه، حوزه های مختلف آموزشی و اجتماعی و حتی نامگذاری کودکان مشاهده نمود. تغییر در الگوی گردشگری و اقبال بیشتر مردم به اماکن تاریخی چون تخت جمشید، پارسه و آرامگاه فردوسی همه و همه حکایت از یک دگردیسی فرهنگی نرم در لایه های زیرین هویت ایرانی دارد. به نظر می رسد بار دیگر شاهنامه فردوسی و تاریخ باستان در حال تبدیل شدن به رکن مهمی از هویت‌جویی ملی‌ ایرانیان است. پرسش مهم آن است که آیا متولیان رسمی فرهنگ کشور که تصوری «دستوری» از هویت دارند می توانند این دگردیسی در خودآگاهی نسل Z را درک کنند؟ آیا این بار ایرانیان می توانند از تاریخ درس بگیرند و تعادل و توازن را در شاکله‌های هویتی خویش برقرار کنند؟ یا مثل بزنگاههای حساس تاریخی در گذشته، یک لایه هویت ایرانی بر دیگر لایه های هویت او چیره می شود؟

ایرانیان باید بدانند که «منظومه هویتی» آنان با ناسیونالیسم های قومی و تک بُعدی همسایگان‌شان متفاوت است. شاکله هویت ملت ایران به عنوان یکی از کهن ترین ملتهای تاریخ، چند لایه و بسیار پیچیده است. هویت ایرانی دارای دست کم سه لایه اصلی است: نخست «لایه هویت باستانی» که تاریخ باشکوه قبل از اسلام، زبان فارسی، جشنهای ملی چون نوروز و یلدا تجلی این بخش از هویت ماست و البته شاهنامه فردوسی هم به همین لایه تعلق می گیرد. دوم «لایه هویت دینی» که دین اسلام و آداب و مناسک مذهبی مان تجلی‌بخش آن هستند و سرانجام سومین بخش که «لایه هویت مدرن» است و شامل ارزشهای چون آزادی، برابری، دموکراسی، قانون، حقوق بشر، توسعه، تکنولوژی و علوم مدرن می شود. لایه نخست هویت ایرانی دست کم 2500 سال عمر دارد، لایه دوم 1400 سال و از عمر لایه سوم هم حداقل 200 سال می گذرد.

آنچه باعث بقاء جامعه ایران (با همین مختصات فعلی) گردیده برهمکنشی این سه لایه با یکدیگر در طی تاریخ بوده است، سه لایه ای که هر گاه یکدیگر را به چالش کشیده اند باعث گسست هویتی در جامعه شده و به فرایند همزیستی جمعی و توسعه کشور آسیب زده اند. تجلی واقعی ناسیونالیسم ایرانی زمانی ظهور خواهد یافت که هر سه این لایه ها با یکدیگر به یک هم‌افزایی ارگانیک و پویا برسند. آیا می توانیم امیدوار باشیم که سرانجام این سه لایه هویتی پیوندی هارمونیک یافته و با هم به آشتی برسند!؟ این پرسشی است که شاید هنوز برای پاسخ به آن کمی زود باشد.

اما دو نکته مهمی که هر ایرانی وطن پرستی باید در خاطر خویش داشته باشد آن است که اولاً هر دو لایه هویت ملی و مذهبی برای تداوم حیات‌شان در عصر جدید نیازمند اتصال به لایه مدرن هستند و دوم اینکه هیچ یک از این سه لایه هویتی هرگز به تنهایی نمی تواند مبنای تشکیل ملت در ایران قرار گیرند. توسعه و رفاه و آبادانی همه ما ایرانیان در گرو هم افزایی و پیوند مسالمت آمیز هر سه‌ این هویتهاست! این مهمترین درس تاریخ مدرن ایران و فراز و فرودهای ناسیونالیسم ایرانی در کشاکش دست کم 120 سال افت و خیز سیاسی و تپندگی فرهنگی و هویتی است و البته مهمترین پیام شاهنامه فردوسی نیز همین همزیستی هویتهای متکثر در ذیل یک چتر فرهنگی واحد به نام ایران است.

ایرانِ شاهنامه هرآینه تجلی وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است.

دریغ است ایران که ویران شود// کنام پلنگان و شیران شود!

25 اردیبهشت سالروز بزرگداشت ابوالقاسم فردوسی گرامی باد!

مطالب مرتبط

«گنجشک درنده» چگونه نظام مالی ایران را مختل کرد؟

هکرها در عملیات علیه «نوبیتکس» کلیدهای کیف‌پول‌های رمزارزی این صرافی را که در اختیار افراد کلیدی در شرکت بود، به‌دست آورند. به گفته آقای راد، این کلیدها در اختیار کارکنان معتمد بوده است

دریای خزر در حال کوچک شدن است

فعالان محیط زیست قزاقستان می‌گویند حتی با چشم غیرمسلح هم می‌توان دید که دریای خزر در حال کوچک شدن است. مطالعات می‌گویند تا پایان این سده ممکن است ۳۴ درصد از مساحت دریای خزر از دست برود.

به بهانه هشتادمین سالگرد تأسیس سازمان ملل

۸۰ سال پیش در چنین روزی سازمان ملل با امضای منشور ملل متحد تأسیس شد. در مقر این سازمان در نیویورک، این مناسبت در نشست ویژه مجمع عمومی جشن گرفته می‌شود. با این حال، بسیاری سازمان ملل را گرفتار بحرانی ارزشی می‌بینند

مطالب پربازدید

مقاله