یادی از فاطمه امینی؛ معلم عشق، آزادی و شهادت

این بخشی از یک داستان نیست. خاطرات است در نوشته ای به نام ((زیبای خفته)) نوشته بانو سیمین صالحی و منتشر شده در کتاب ((داد و بیداد) )) اثر بانو ویدا حاجبی تبریزی. این یک واقعیت است.

((پوست‌های مرده را می‌چیدم، انگار تارهای قلبم را قیچی می‌کردم. متشنج بودم و دست‌هایم می‌لرزید. ولی اشک‌هایم خشک شده بود. فاطی صبور بود و هیچ نمی‌گفت. حتی تکان نمی‌‌خورد. یک طرف بدنش نیمه‌فلج شده بود. پانسمان لمبرش را تمام کردم و به پاهایش رسیدم. حالا لمبرهای سوختة فاطی آن‌چنان در ذهنم نقش بسته که بدن نیمه‌فلج و زخم‌ پاهایش برایم به خاطره‌ای محو و کم‌رنگ تبدیل شده. روز بعد ازش پرسیدم: “با چی تو رو این جور سوزوندن؟” ساده و کوتاه گفت: “زیر تخت آهنی منقل گذاشته بودن. بازجو رفت رو شکمم ایستاد و پشتم به آهن‌های داغ چسبید. این جوری سوخت. حالا می‌ترسم بازم شکنجه‌ام کنن!”

من هم می‌ترسیدم. با این‌که از او چیزی نمی‌پرسیدم، ولی از فحوای کلامش فهمیدم که خیلی اطلاعات دارد. ساواک هم این را می‌دانست. چند سال بود که در مبارزه بود…))

این بخشی از یک داستان نیست. خاطرات است در نوشته ای به نام ((زیبای خفته)) نوشته بانو سیمین صالحی و منتشر شده در کتاب ((داد و بیداد (1) )) اثر بانو ویدا حاجبی تبریزی. این یک واقعیت است.

پدرش کارمند بود و مادرش خانه دار. اهل مشهد و بانویی شدیدا مذهبی. ((سال 40 در دانشگاه تربيت معلم مشهد در رشته زبان و ادبيات انگليسي قبول شد. يك سال بعد در همان دانشگاه «انجمن اسلامي بانوان» را تشكيل داد و در آن با ساير دختران دانشجوي عضو انجمن، قرآن مي‌خواندند و كتاب‌هاي عقيدتي، تا بيشتر بفهمند.

سال43 فارغ‌التحصيل شد و رفت سراغ شغل معلمي. معلم بود تا سال49 كه با منصور بازرگان ازدواج كرد و مجبور شد از مشهد به تهران بيايد. همسرش از اعضاي سازمان مجاهدين خلق بود و اين‌طوري او هم به شكل رسمي وارد فاز مبارزه مسلحانه شد.

البته 2 سال اولي كه به تهران آمده بود، باز معلمي مي‌كرد و در چند مدرسه دخترانه درس مي‌داد ولي وقتي شوهرش دستگير و زنداني شد، معلمي را رها كرد و كارش شد فقط مبارزه. تا اينكه در 16 اسفند 53 دستگير شد و به كميته مشترك ضدخرابكاري منتقلش كردند.)) (1)

فاطمه امینی در سه سال از ضربه سال 50 تا بازداشتش در سال 53 یکی از اصلی ترین سازمان دهندگان خانواده های مجاهدین زندانی بود. بگذارید خاطرات سالهای پیش از بازداشت فاطمه امینی شهید را از زبان یکی از شاهدان جاوید تاریخ ایران و شهید زنده مجاهد، مهندس لطف الله میثمی دنبال کنیم. مردی که خود همچنان بر سر آرمان انسانیت، برابری و آزادی ایستاده است. این خاطرات را ایشان در شماره 35 نشریه چشم انداز ایران (شماره دی و بهمن 1384) در صفحه دو این شماره نگاشته اند.

مهندس میثمی در شرحی چهره شهید فاطمه امینی را اینگونه تصویر می کند که : ((فاطمه‌ اميني اولين زني است كه در تاريخ مبارزات انقلابي مردم ايران در زير شكنجه به شهادت رسيد. وي زندگي مبارزاتي خود را از سال 1341 وقتي كه در دانشكده ادبيات مشهد مشغول تحصيل بود آغاز كرد و در سال 1343 از دانشگاه فارغ‌التحصيل شد و به تدريس در دبيرستان‌هاي دخترانه مشهد مشغول گرديد. وي پس از پشت سرگذاشتن فرازونشيب‌هاي بسيار و به‌دست آوردن تجاربي ارزنده در محافل مترقي و سياسي، سرانجام به ضرورت كار سازمان‌يافته در كادر سازمان انقلابي پي برد. از اين‌رو هنگامي كه در تهران در ارتباط با مجاهدين قرار گرفت، به سرعت فعال شد و بر اثر پشتكار ستايش‌انگيز و با كسب شايستگي‌هاي انقلابي در سال 1349 به عضويت سازمان درآمد. نخستين‌بار در يكي از رفت‌‌وآمدهايم به منزل زنده‌ياد حنيف‌نژاد ديدم،‌ خانه‌اي واقع در اميرآباد شمالي كه حنيف‌نژاد و همسرش پوران خانم و فاطمه اميني و همسرش منصور بازرگان در آن زندگي مي‌كردند. علت رفت‌وآمد من به خانه آنها، آشنايي و ملاقات با همسر آينده‌ام حوري خانم ـ خواهر منصور بازرگان ـ بود. فاطمه را “فاطي” صدا مي‌زدند. خانمي بود لاغر اندام و كم صحبت. يك‌بار هم در يكي از كوه‌پيمايي‌هاي روز جمعه او را در جمع دوستان ديده بودم.))

با این سخن اولین گام تمایز این زن از مابقی زنان عصرش نمودار می شود. زنی که در اوج فضای سنتی ایران زمین و آنهم از شهری سنتی و به شدت مذهبی مانند مشهد بر می خیزد. اما بر تمامیت توان خود آگاه است و این عنصر آگاهی است که فاطمه را به میانه مبارزه می کشاند. تا جایی که در کنار دیگر زنان مبارز مانند خواهران بازرگان، در صف اول جهاد در برابر تمامیت ظلم و جنایت قرار می گیرد.

او در اوج جنایت بازداشت های شهریور 50 که اولین ضربه ای بود که سازمان مجاهدین خلق متحمل شد، ((مسئوليت برقراري ارتباط با خانواده‌هاي مجاهدين و سازماندهي و بسيج آنان در جهت به ‌راه ‌انداختن حركت‌هاي افشاگرانه و اعتراضي)) را بر عهده داشت و ((در جريان همين فعاليت‌ها و تحت مسئوليت فاطي بود كه بسياري از خواهران مجاهد توانستند اولين مراحل آشنايي با سازمان و فعاليت انقلابي و تشكيلاتي را پشت سر بگذارند و بعدها به عضويت سازمان درآيند.))

در واقع بسیاری از زنان مبارز سازمان که بعدها حماسه ها آفریدند از مکتب آموزشی شهید فاطمه بود که گذشتند و از این معلم شهید آموختند. انگار تقدیر فاطمه امینی معلمی بود. اینجا نیز می آموخت. درس شرف و فدا و مبارزه را.

اما آن را که خبر شد خبری باز نیامد. فاطمه اهل منم نبود. اهل گفتن من آنم که این وآن کرده، نبود. مهندس میثمی نقل می کند که ((با اين حال فاطي هميشه در ملاقات حضوري در زندان شيراز گله مي‌كرد كه ما هيچ كاري انجام نمي‌دهيم. او براي ما كه زنداني شده بوديم نقش زيادي قائل بود، اما براي خودش كه اينچنين حركت ايجاد مي‌كرد نقش چنداني قائل نبود. عامل ارتباط ما با ديگر برادرانمان در زندان‌هاي مختلف مثل زندان قصر تهران و زندان مشهد، فاطي و حوري و پوران بودند.))

اما فاطی به دنبال افق هایی وسیع تر بود. زنی ایرانی که در اوج بودن را و فدا را در تمامیتش طلب می کرد. انگار جان او دیگر تاب زندان تن خاکیش را نداشت. حتی توجیهات و سخنان برادرانه و دلسوزانه مهندس میثمی هم او را که میخواست در اوج باشد قانع نمی کرد. مهندس می گوید : ((به او چند بار گوشزد كرده بودم كه شما نقش بسيار مهمي در ارتباط ما با جنبش بيرون داريد و اين اولين‌بار است كه تشكل خانواده‌ها نقش زيادي در مبارزه پيدا كرده است. به نقل از حنيف‌نژاد برايش توضيح دادم كه علت حركت كودتاي “بومدين” عليه “بن‌بلا” پس از پيروزي انقلاب الجزاير اين بود كه اين دو در شرايط مختلف سياسي ـ اجتماعي به سر مي‌بردند. يكي در زندان و ديگري در كوه‌هاي قابيلي و با هم در ارتباط نبودند و تفاهم نداشتند و ما به اين جمع‌بندي رسيده‌ايم كه در شرايط مبارزه،‌ ارتباط زنداني‌هاي زندان‌هاي مختلف از يك‌سو و با جنبش مسلحانه ازسوي ديگر بسيار ضروري است. فاطي قبول مي‌كرد اما قانع نمي‌شد و به‌دنبال افقي بالاتر براي انجام فعاليت‌هاي خود بود. خبر اين‌كه تقي شهرام مي‌تواند و اين امكان را دارد كه از زندان ساري فرار كند را از فاطي شنيدم. بعد از شورش زندان شيراز و اعتصاب غذا و قلع‌وقمع، امكان ملاقات حضوري را از دست داديم. ملاقات‌ها بسيار محدود شد، آن هم تنها از طريق تلفن. شهريور 1352 بعد از آزادي از زندان، فاطي و برادرش مرتضي را ملاقات كردم، داستان فرار و مخفي‌شدن پوران را شنيدم و به عمق حركت‌ خانواده‌ها پي بردم. فاطي در خانة برادرش مرتضي كه پاتوق و مركز ارتباطات بود زندگي مي‌كرد، ارتباط نزديكي داشتيم و جمع‌بندي‌ها را به هم انتقال مي‌داديم. در يكي از همين روزها بود كه شنيدم فاطي گفت؛ اي‌كاش زنده به دست ساواكي‌ها نيفتد.))

فاطی با انسانیت و حریتش همه را مجذوب خود می کرد. حتی مادری پیر را. بگذارید داستان را باز میثمی عزیز روایت کند: ((بعد از چهارماه آزادي از زندان،‌ بايد مخفي مي‌شدم. قبل از مخفي‌شدنم فاطي زياد به خانة ما مي‌آمد. با مادرم دوست شده بود و مادرم بسيار به او علاقه داشت. شبي كه مادرم و حوري، فردايش به سفر خارج مي‌رفتند، فاطي منزل ما بود. اقوام هم براي خداحافظي آمده بودند. برادرم به مادرم گفت: “فاطي‌ كجا مي‌خوابد؟” مادرم گفت: “روي چشمم، پهلوي خودم.” او با روحية ويژة خود،‌ توانسته بود عليرغم جواني و پرشوري، اعتماد مادري پير را جلب كند و او را هم به پشت سنگر مبارزه دعوت كند. براي بدرقه هم فاطي در فرودگاه با ما بود و با هم به شهر برگشتيم.))

و آخرین تصویر برادر فاطمه امینی یعنی مهندس لطف الله میثمی از او. مهندس می گوید: ((پيش از مخفي‌شدنم، وسايلم را به‌تدريج از طريق فاطي به سازمان فرستادم تا روزي كه مي‌خواهم مخفي شوم شك و شبهه ايجاد نكنم. در لحظات آخري كه من در طبقة دوم خانة آب‌منگل بودم و با فاطي خداحافظي مي‌كردم، يك لحظه احساس كردم فاطي حالتي عرفاني و سبكباري روحي خاصي دارد. درست مثل يك فرشته شده بود. روحيه‌اش شگفت‌انگيز بود. گويا در چهره نوراني‌اش، عروج و شهادت نمايان شده بود. وقتي مي‌خواستم از او خداحافظي كنم، دلم مي‌خواست خالصانه و برادرانه پيشاني‌اش را ببوسم. اين آخرين ديدار و چهرة نوراني او براي هميشه در خاطره‌ام ثبت شده است.)) و 13 اسفند 1353 فاطمه امینی بازداشت می شود و روانه شکنجه گاه. گاهی دیگر از زندگی این زن مبارز و ایستاده بر آرمان.

و از آنجا بود که گوهره وجودی فاطمه تمام عیار و بیش از دوران فعالیتش شکوفا شد. مقاومتی تمام عیار و تمام قد در برابر ساواک. در برابر دستگاه امنیتی ای که از هیچ جنایتی ابایی ندارد. عصر روز دستگیریش روزنامه ها نوشتند جسد بانویی به نام فاطمه امینی در کوه پیدا شده است و این دست جالادان را برای شکنجه باز می گذاشت. اما فاطمه امینی داغ حتی یک جواب را بر دل جلادان گذاشت. فاطمه امینی نمونه تمام عیار زن مبارز و حق طلبی شد که برای همیشه تاریخ ایران جاودانه ماند.

او بسیار شکنجه شد. بگذارید داستان تن مجروح فاطمه را از زبان خواهرش سیمین صالحی روایت کنیم. سیمین صالحی در مورد او می گوید : ((فاطی روح والایی داشت، همه عشق بود و عاطفه، بچه‌ها را تک‌تک با تمام قلبش رفیقانه می‌پرستید… فاطی می‌گفت که خودش پیش از پیوستن به مبارزه مسلحانه، از شکنجه وحشت داشته و به همه می‌گفته “چیزی جلوی من نگین که زیر شکنجه طاقت نخواهم آورد.” اما حالا پر از اطلاعات بود… به فاطی گفتم باید راه برود وگرنه خون توی رگ‌ها لخته می‌شود. به کمک من از جا بلند شد. لنگ‌لنگان و آهسته قدم برمی‌داشت. دور دوم سرش گیج رفت. روی زمین درازش کردم یک لحظه بی‌هوش شد. بعد چشم‌های زیبا و پرمهرش را گشود و پرسید: “چی شد؟” گفتم: “بی‌هوش شدی.” آهی کشید و گفت: “اگه مرگ این‌طور باشه، چه راحته!”))

اما و پس از شکنجه های وحشیانه بانو دکتر سیمین صالحی را که خود در بند رژیم جلاد پهلوی بود به سر تخت فاطمه می برند. سیمین صالحی از اولین مواجه اش با پیکر فاطمه چنین روایت می کند که : ((هنوز زخم‌هایش را ندیده بودم. روز بعد وسایل پانسمان و مسکن و آنتی‌بیوتیک خواستم به سرعت همه‌چیز را آوردند. قیچی، چاقوی تیز جراحی، داروی مسکن و… همه آن چیزهایی که یک لحظه هم دست زندانی نمی‌دهند. مات مانده بودم. فکر کردم پرستاری، نگهبانی، کسی مراقبت خواهد کرد. اما هیچ‌کس نبود. همه‌ چیز را داده بودند دست من. با آن قرص‌ها می‌شد به آسانی خودکشی کرد. من از زمان دستگیری‌ام دو بار سابقه خودکشی داشتم. اما جای این فکرها نبود. اول باید زخم‌ها را پانسمان می‌کردم. فاطی را چرخاندم روی شکم. وقتی باندها را از روی لمبرِ سوخته‌اش برداشتم، خشکم زد. به زخم‌ها نگاه می‌کردم و تمام بدنم می‌لرزید. خیلی سوختگی دیده بودم؛ دختر پانزده‌ ساله‌ای که خودسوزی کرده بود و از گردن به پایین همه‌جایش سوخته بود، کارگرهایی که در کارخانه می‌سوختند و به بیمارستان سینا می‌آوردند، اما زخم‌های فاطی چیز دیگری بودند، دلخراش بودند. عمیق و قرمز و برشته بودند. سوختگی درجه سه.))

آری جنایتکاران پهلوی که امروز رنگ دیگری به خود گرفته اند و مستند می سازند و از فراموشکاری تاریخی ملت ما می خواهند استفاده کنند، فاطمه را روی منقل کباب کرده بودند تا از او اعتراف بگیرند. اعترافی که هیچ وقت نگرفتند و فاطمه ای که قهرمانانه ایستاد و رمز ایستادگی زنان ما شد برای همیشه تاریخ در برابر استبداد و جباریت و جنایت.

دکتر صالحی در ادامه روایت می کند که : ((فاطی حال‌ِ‌ نزار مرا حس کرد، گفت: “شروع کن!” دست‌هایم می‌لرزید و قلبم تیر می‌کشید. نمی‌دانم عمقِ سوختگی بود یا عمقِ قساوت که این‌چنین مرا منقلب کرده بود. باورم نمی‌شد انسانی بتواند انسانی دیگر را به عمد این چنین بی‌رحمانه بسوزاند؟ در تمام ۹ ماهی که زیر بازجویی بودم، نعره‌های دردآلودِ‌ بسیاری را شنیده بودم، پاهای ورم‌کرده و زخمی خودم و زندانیان دیگر را دیده بودم، دخترم را در زندان و شرایطی سخت به‌دنیا آورده بودم، دو بار دست به خودکشی زده بودم. دیگر خشونت و درد جزیی از زندگی روزمره‌ام شده بود، اما وضع فاطی حکایت دیگری بود؛ تک و تنها، تکیده و ضعیف… یک مشت آدمِ رذلِ جنون‌زده او را تا سر حد مرگ شکنجه کرده بودند… حالا که در برابر مقاومت فاطی شکست خورده بودند می‌خواستند حالش را خوب کنند تا دوباره او را شکنجه کنند.))

آری! ساواک شاه می دانست که فاطمه امینی منبع اطلاعات است. همسر منصور بازرگان از رهبران سازمان است و باید از او اطلاعات گرفت. اما فاطمه تمام قد ایستاد. حتی زمانی که دکتر صالحی او را به گفتن فرا می خواند و قرار 24 ساعته سازمانی که اگر در آن زمان چیزی گفته نشود همه اطلاعات فرد می سوزد، را به او گوشزد می کند، فاطمه در جواب، در اوج درد و رنج و با بدنی سوخته اما عاشقانه چنین می گوید : ((درخت کهنسالی با شاخه‌هایی زیبا در اون خونه هست که نمی‌خوام به دست اینا بیفته!))

مگر جز این است که چنین سخنانی تنها از زبان یک عاشق جاری می شود. یک عاشق انسان و همه مخلوقات. آنانی که شهیدان سازمان مجاهدین خلق و همه سازمانهای چریکی را جماعتی بی احساس می خوانند، در برابر این همه عاشقی چه جوابی دارند؟ در برابر روایت هایی که از انسانیت شهید بنیانگذار محمد حنیف نژاد شده است چه پاسخی دارند؟ نام فاطمه امینی بر تارک تاریخ ایران درخشیده است. حتی اگر بدخواهان نخواهند.

بخشی از متن بازجویی فاطمه امینی چنین است :

هویت خود را بیان نمایید: -من مجاهد خلقم. -مشخصات پدر و مادر خود را معرفی کنید: -من فرزند خلقم. _محل کار و سکونت پدر و سایر بستگان خود را مشخص کنید: -همان‌طور که گفتم من فرزند خلقم و محل سکونتم نزد خلق است.

آری! او فرزند خلق بود و در کنار خلق ماند تا آخر. تا آخرین لحظه و با فدای حداکثری و تمام قد و تمام عیار.

فاطمه امینی در زمانی عضو سازمان می شود، در زمانی مجاهدت می کند و تمام قد می ایستد که زن در ایران از کمترین حقوق برخوردار است. کمتر سازمان فعال مبارزاتی است که زنان در آن از چنین جایگاهی برخوردارند. در زمانی فاطمه امینی، این بانوی مسلمان ومبارز، تمام قد و تمام عیار می ایستد که زنان ایرانی چه در قاموس روحانیت و چه در قاموس حکومت، ابزارند. روحانیت آنها را در پرده و پستو می خواهد و حاکمیت پهلوی آن ها را عروسکانی که زینب بخش مجالس باشند و ابزار لهو و لعب ایشان. در واقع هر دو دو تیپ شبیه به هم را می طلبند. یکی زن در در پستو می برد و حتی با رای زنان مخالف است و دیگری زن را ابزار تبلیغات می خواهد. زن ایده آل دومی ((زن روز)) است. زنی که تماما از سنتهای جامعه خود بریده و به قول تقی زاده از فرق سر تا نوک پا فرنگی شده. دیگری نیز زنی را می خواهد دقیقا مطابق ایده آل خودش در پستو و در خانه. و هر دو از واقعیت زن فراری اند.

و اینجاست که زن ایرانی تمام عیار می ایستد. مدل مذهبی‌اش می شود فاطمه امینی و مدل غیرمذهبی‌اش می شود مرضیه احمدی اسکویی. هر دو ایستاده و تمام قد و تمام عیار. زن در صحنه مبارزه و در صحنه اجتماع اما دارای مرز با ارتجاع کهنه و نو. زنی که زمانی در چهره فاطمه امینی و زمانی در چهره محبوبه متحدین و زمانی در چهره مرضیه احمدی اسکویی و در ده ها چهره قابل رد یابی و رصد است. زن ایستاده و تمام قد و تمام عیار و مبارز در تمامیت خود.

یکبار که فاطمه از بیمارستان برگشته بود به منوچهری جلاد ساواک گفته بود : ((شماها هنوز اين را نفهميده‌ايد كه اگر من مي‌خواستم حرف بزنم و اين حساب‌ها را بكنم، اين همه شكنجه را تحمل نمي‌كردم و همان موقع كه سالم بودم بچه‌ها را لو مي‌دادم. مي‌خواهيد همرزمان‌ام را معرفي كنم تا شما آنها را هم مثل من شكنجه كنيد؟!)) و این یعنی ایستادگی و قهرمانی و انسانیت در اوج اش. لو نمی دهد چون برای هم رزمانش دل می سوزاند که ایشان شکنجه نشوند. دل سوزی برای یاران حتی در اوج شکنجه انسانیتی تام و تمام می خواهد که فاطمه امینی آن را دارد.

نام فاطمه امینی اسم رمز است. اسم رمز نسلی که فدا را تا رویش جنگلی از سپیدار ایستادگی و عظمت آبیاری کرد. نامش بی نام ترین نامهاست در تک تک خانه ها و در هجوم توحشی که سالهاست خانه های ایرانیان را با دستار و با تاج نشانه رفته است. اما نام فاطمه امینی ها همواره برقرار است.

اما این شکنجه ها تمام نشد. جلادان تاجدار با منقل می سوزاندند ومی کشتند و جلادان حکومت شیخان تجاوز می کردند و بعد مهریه و خبر اعدام و لباسهای دخترکان را یکجا تحویل خانواده اعدامی می دادند. تبار استبدادیان یکسان است. ممکن است سرشان تاج باشد یا دستار. تبار جنایت، تبار یکسانی است. هر دو جنایت پیشه اند. از آتیلا و هون تا چنگیز و هیتلر و قذافی و اسد و حاکمان تاجدار و دستار دار ایران و هر که استبداد ورزیده است، جنایت کرده است و آنچه بر تارک تاریخ نقش می بندد نام آزادگان و مبارزان راه آزادی است. چرا که به قول یاسپرس تاریخ شرح تلاش آدمی برای آزادی است. فاطمه امینی شهید راه آزادی بود. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

ارجاعات :

1- http://women.tavanir.org.ir/sardar.asp

2- http://enghelabe-eslami.com/component/content/article/8-maghalat/15974-2012-08-10-10-23-25.html

سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه‌های گوناگون است.

مطالب مرتبط

ایرج سبحانی، استاد علوم پزشکی دانشگاه کرتی پاریس، فرانسه


در سال‌های اخیر، نظم بین‌الملل که روزگاری بر پایه احترام به قواعد و گونه‌ای اخلاق جمعی بنا شده بود، با بحران بی‌سابقه‌ای مواجه شده است. نه تنها ارزش‌های مشترک مانند حقوق بشر، دموکراسی و حاکمیت قانون تضعیف شده، بلکه نهادهای جهانی که وظیفه‌ی پاسداری از این ارزش‌ها را داشتند، به شدت مورد بی‌اعتمادی و تردید قرار گرفته‌اند.

جمال کنج*

وقتی آن حسابرسی فرا برسد، مورخان مسیر را ردیابی خواهند کرد که نشان می‌دهد چگونه قوی‌ترین ملت روی زمین اجازه داده است قدرت نظامی و سیاست خارجی‌اش برای خدمت به یک کشور خارجی برون‌سپاری شود

مطالب پربازدید

مقاله