ملی مذهبی _ نوشتن و پرداختن به یک انسان زنده، خاصه آنکه سیمایی سیاسی_اجتماعی داشته باشد کار دشواری است. از یک سو با چهره ای عمومی و فهمی بین الاذهانی مواجهیم که موقعیت و جایگاه افراد را را مدام می سنجد و آنها را در یک وضعیات ذهنی می نشاند و فهم می کند. از سوی دیگر سوژه ای زیستا، قابل تغییر و در تکاپو و پوینده می تواند تصویر چهره ای یک پارچه وبی تناقض از افراد را مخدوش کند.
از نظر من کسانی که در مورد میرحسین صحبت می کنند یا مجیز و تمجید را پیش گرفته اند و یا فحش و ناسزا بر او روا می دارند. اما نقد رادیکال و نه حتی منصفانه در مورد او کمتر دیده می شود. به نظر می رسد که این جا باید روایتی دیگر ارائه داد.
میرحسین جوانی انقلابی ، هنرمند و از قماش مصدقی های حسینیه ارشادی است که ناگهان در بارش انقلاب شیفته آیت الله خمینی می شود. شاید آنچه او از چهره عدالتخواه علی میجسته در رهبر حکومت تازه تاسیس انقلابی برایش متجلی می شود. سید حسین موسوی در قامت سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی مورد نقد جناح راست قرار می گیرد که موضع گیری هایش کم و بیش هم راستا با روزنامه امت است. او در همان زمان به تعبیر عبدالحمید دیالمه از تختی و مصدق سخن می گفته است اما کم کم بدل به چهره ای رسمی در ساختار حاکمیت و مقبول رهبری وقت می شود.در میان تمام این گیر و دار ها و نقد ها و سفید شویی ها و سیاه سازی های مختلف که او را عامل اعدام های دهه ۶۰ یا حامی مستضعفین می خوانند به نظر یک چهره از میرحسین موسوی مغفول مانده است. برای من سکانس برتر حضور او در این دهه چیزی نیست جز سخنرانیش در فتح خرمشهر در میان «رزمندگان اسلام» آنگاه که ایستاده در کنار مسجد جامع خرمشهر با بلندگوی دستی اینگونه گفت:
یک سال پیش را در نظر بیارید ... دو سال پیش را در نظر بیارید. ما دوران سختی را پشت سر گذاشتیم.اگر در این نقطه ایستاده ایم در این سنگر مقاومت، تمام اراده ملت ما، ایمان ملت ما بسیج شده…
از نظر من میر حسین در این صحنه در چنان اوجی ایستاده که حتی بلند گو به دست گرفتنش در اجتماع عظیم مردم تهران تلاشی برای بازیابی این صحنه از دست رفته است. و باز هم از ایمان و اراده مردم سخن می گوید.
شاید به کنایه ولی حقیقتا میرحسین در تمامی لحظه پرشور خرداد ۸۸ بدلی بود از مردی که در مسجد جامع خرمشهر جا مانده بود.خود او هم در حضور رزمندگان و پدر شهید جهان آرا می گوید:
تنها عکسي که در اتاق من است، عکسي است که فرداي همان روز ديدار با امام به خرمشهر آمدم.
میرحسین ما را یاد گذشته انداخت یاد دهه شست…
این خاطره قاعدتا برای او و در خاطره ما ایرانیان آنقدر برجسته و پر افتخار است که یحتمل اگر من هم جای او بودم چشم بر دیده و نادیده می بستم و آن لحظه را دوران طلایی میخواندم !
اما میرحسین در همین نقطه تمام شد. ناکارامدی میرحسین از جنس ناکامی عدم بازیابی گذشته بعد از خوردن یک ساندویچ دهه ۶۰ است. ناکامی حاصل از مصرف شدن خاطره و عدم بازیابی لذت در منطق بازار بود. خیلی ساده بگویم میرحسین مصرف شد!
آن چه بیشترین ضربه را به چهره میرحسین وارد کرده است نه فحاشی های سلطنت طلبان بلکه یادبود ها و بزرگداشت های اصللاح طلبان بود. آن ها بدون آن که اشاره ای به باور های این انسان کنند او را در جایگاه شرافتی از جنس شرافت غیرخلقی و بورژوازی می نشانند تا در ستاد ها و نشست هایشان یک تشویق دسته جمعی دیگر را ترتیب دهند و با هر بار بزرگداشت این مرد بیشتر او را از محتوا تهی کنند. میرحسین چه انسان شرافتمندی باشد چه نباشد شخصیتی اصیل و دارای محتوا در تاریخ سیاست ایران است.
میرحسین مسیحا نبود اما دجال را نمایان کرد. او به عنوان سوژه متعهد به رخداد انقلاب ۵۷ و ملتزم به میثاق برامده از حاکمیت انقلابی به خوبی از واژه قلب کلمات استفاده کرد. او نشان داد که در پس ژست های ریاکارانه عدالتخواه و فرم های انقلابی که تجلی آن در احمد نژاد بود بزرگترین برنامه ریزی ها جهت خصوصی سازی و تضعیف مردم در جریان است. میرحسین از قرائت وارانه از اصل ۴۴ استفاده کرد. نئولیبرالیسم نوکیسه ریشو در همین سال ها با بی اعتبار کردن تاثیر تحریم ها از رنج مردم برای خود و طبقه اش منابع بسیار جذب می کند. این در حالی بود که مدام در تبلیغات خود را دولتی مردمی و حامی توده های رنج کشیده معرفی می کرد. میرحسین این ریاکاری بنیادین و ضدانقلابی را برملا کرد اما به قول والتربنیامین مسیحا دجال را مقهور می کند و نیامده است که تنها مسیحا باشد. میرحسین نیامده بود که دجال را مقهور کند!
میرحسین قصد داشت تا چتری فراگیر ایجاد کند و نیرو های مختلف را در سایه انتخابات و سپس جنبش سیاسی، در کنار هم بنشاند اما توجه نداشت که وحدت با برخی نیرو ها تتها در تاریکی ممکن است. میرحسین خط و مرز های بسیاری را در نظر نگرفت همان زمان که اعضای کارگزاران و اعتماد ملی ستاد های خود را جدا می کردند و از اعلام مستقل بودن میرحسین در انتخابات انتقاد می کردند پیشاپیش جدا بودن مسیر ها را نیز علنا اعلام می کردند . همین نیروها ۴ سال بعد در اتحاد برای نرمالیزاسیون میرحسین و حیثیت انقلابی او را مصرف کردند و مسیر نرمالیزاسیون را پیش گرفتند. میرحسین در تلاش برای همه گیری دموکراتیک برخی خط قرمز ها را قربانی کرد تا آنجا که توجه نکرد که شعاری مانند نه غزه ، نه لبنان در تطاهرات روز قدس شعاری انحرافی نیست و برامده از جریانی است که راست ترین سیاست های اپوزیسیون را پیش خواهد برد.
میرحسین در فهم دموکراسی در جنبش ها دچار سوتفاهم بود. بعد ها بسیاری از انسان هایی که از اسم او اعتبار کسب می کردند حامی همان سیاست هایی شدند که او روایت وارانه از اصل ۴۴ می خواند.
میرحسین غالبا از صحبت کردن در مواضع اختلافی سرباز زده است. ترس از شکاف در شبکه ها همواره امری جدیست. می توان اتحاد و وحدت را در هر زمانی با چشم بستن بر اختلافات تجربه رقم زد. اما یادمان باشد این وحدت در تاریکیست و نمی تواند حامل روح حقیقت سیاسی نو در جنبش ها باشد. مجموعه نیرو هایی که امروز به عنوان ۸۸ ای میشناسیم و همگی از یک جنبش سیاسی اعتبار می گیرند انقدر نامتجانسند که نمی توان نقطه اشتراک عمده ای در بسیاری موضوعات را درمیانشان جستجو کرد.
میرحسین برخلاف صحنه اول فرازش در فتح خرمشهر اینبار در کنار رزمندگان مومن نایستاده بود بلکه دوشادوش شهروندانی بود که ترجیه میدادند زندگی را در معنای روزمره و مبارزه را در فهمی موقتی و در جنبش ها درک کنند.
از همین رو مبارزه را امری مقدس ولی موقت دانست و زندگی را امری جاری و دائم … تجربه ثابت کرد که نه مبارزه لزوما امری مقدس است و نه دیگر مبارزان انسان هایی مقدس، بلکه برعکس این خود زندگی بود که تقدس داشت اما برای حفظ قداست و کرامت زیست درخور انسان می بایست میارزه ای دائم و تاریخی را رقم زد.
شهروندان ایرانی در جامعه مصرفی و ضوابطش راه دیگری انتخاب کردند. آنها به امید زندگی, نرمالیزاسیون و آشتی با حاکمیت را پیشگرفتند و به قول یوسف اباذری اتحاد نامقدسی بین حاکمیت و مردم با روی کار آمدن حسن روحانی برملا شد.
از همان روز ها تا امروز مدام چشم ما به تابلوهای قیمت سکه و دلار است و فهممان از سیاست طرفداری از تغییراتیست که به حفظ زندگی فردی ما و سرمایه خردمان کمک کند.
سید حسین موسوی هیچگاه شکست جنبش سبز را نپذیرفت و زهرا رهنورد آن را جنبشی شبرو توصیف کرد.هرچند پیام تاریخی جنبش ها در تاریخ می ماند اما تاکید بر عدم شکست تاکتیکی برای عدم فراموشی آن جنبش نیست. برای اینکه امکان بازیابی آن روح تاریخی فراهم شود باید شکست را پذیرفت و باور داشت که شرایط جامعه ایران و موقعیت جهانی و زیست بوم ما دچار تحول اساسی شده است روح جنبش سبز باید تجلی سابژکتیو خود را در جهانی اکنونی ، اینجایی و امروزی جستجو کند. سوژه های جدیدی که با نماد های سابق این جنبش از فعالان اصلاح طلب تا فعالان حقوق بشر آن تمایزی عمده دارند و به نظر نمی رسد فعالان سابق هم تمایلی به این داشته باشند که دوباره در سطح اجتماعی این جنبش را نمایندگی کنند.
در چنین شرایطی تاکید بر زنده بودن جنبش سبز تنها تاکیدی گذشته گرایانه و نوستالوژیک است.
تفریبا همه مدافعان میرحسین موسوی در دفاع از او تغییراتش پس از جنبش خیابانی را مدرکی برای ارزشمندی او و گذار او از سیستم فعلی میدانند ولی به خوبی میدانیم که چطور جناح راست این جنبش در همدستی با حاکمیت و در غیاب مردم دست به نرمالیزاسیون با ایده اعتدال و وفاق ملی زدند یا اینکه در آغوش اپوزیسیون راست گرا و ارتجاعی غلطیدند .
برای سبز بودن نیازی به تکرار هویت خواهانه ی آن و تبلیغات در خصوص آن نیست زیرا این هویت در بسیاری موارد آلوده شده است بلکه باید به شاخص های آن برگردیم .
میرحسین در نخستین نطق انتخاباتیش گفت:”آمدهام تا حامی مستضعفین باشم. آنانی که فشار تورم قامتشان را خم کرده و سیاستهای نادرست اقتصادی عزتشان را نشانه رفته است”.
باید از این سیاست های نادرست اقتصادی گفت. برای سبز بودن باید شکل این سیاست ها را در امروز خودمان دریابیم .
میرحسین موسوی به دنبال فراخوان در همبستگی با جنبش های منطقه و بهار عربی از بهمن ۸۹ در حصر خانگیست باید به این حس هم سرنوشتی برگشت. باید فهم دموکراتیک نسبت به دیگران و همسایگان داشت و خودمان را تافته ای جدابافته در جهان ندانیم. ما در این گوشه جهان ایستاده ایم و نباید توهم داشت که سرنوشتی جدا از این محیط خواهیم داست.
میرحسین موسوی تاکید داشت:
«ما نه آمریکایی هستیم نه انگلیسی نه کارت تبریکی برای رؤسای کشورهای بزرگ فرستادهایم ما میگوییم منافع ملت در یک فساد بزرگ در حال غرق شدن است ما هشدار میدهیم که رقیبان بزرگی در منطقه در حال ظهورند و روز به روز قویتر میشوند».
امروز میتوانیم درستی این نگاه ضد استعماری و پیشبینی ۱۵ سال قبل او را ببینیم نگاهی که بینشی مصدقی بر میآید.
میر حسین با تمام فراز و فرود هایش قابلیت و موضوعیت گفتگو را دارد . هرچند مواضع او پس از انتخابات همواره یا موضوع ستایش بوده یا موجب فحاشی شده است اما در پایان این میخواهم شجاعت این را داشته باشم که بگویم برای من میرحسین در دهه ۶۰ رشک برانگیز است. آنجا که به عنوان یک انقلابی اهمیت تاسیس دولت انقلابی را می فهمد و با سیاست هایش در راستای مدیریت جنگ ، مدیریت تحریم ، حمایت از مستضعفان و زنده نگهداشتن انقلاب در فضایی واقعی قدم هایی شدنی برمیدارد.
برخلاف بسیاری از دوستان می توانم میرحسین این سه دهه را نقد کنم ولی در برابر میرحسین عدالتخواه دهه ۶۰ کلاه از سر برمیدارم.