ملی مذهبی _ جعفر پناهی در شانزده سال اخیر سالهای بسیاری را درگیر ممنوعیت سینمایی، ممنوعیت از سفر، حبس خانگی و حتی حبس در زندان بوده است. با این همه او هر جور که بوده بدون استفاده از مجوزهای حکومتی فیلمهایش را ساخته و پای ثابت مهمترین جشنوارههای جهان بوده، جشنوارههایی که فیلمهایش را نشان دادند و مجبور بودند صندلیاش را خالی نگاه دارند.
آرش عزیزی در همین باره در ایران وایر نوشت: در روز سهشنبه۲۰می (۳۰اردیبهشت۱۴۰۴)، هشتمین روز جشنواره کن، اما پناهی توانست بازگشتی پرافتخار به بزرگترین رویداد سینمایی جهان داشته باشد و اینبار با حضور شخصی. آخرین ساخته او، «یک تصادف ساده»، در سالن بزرگ «لومیر» به نمایش در آمد و پناهی بههمراه عوامل فیلمش و دختر و همکار دیرینهاش، «سولماز پناهی»، روی فرش قرمز حضور یافت. حتی پیش از نمایش فیلم، او با چند دقیقه تشویق حضار روبهرو بود و معلوم بود حرف بسیاری از حاضران در سالن لومیر همان حرفی است که «سیدانت آدلاخا»، منتقد شناختهشده مقیم نیویورک، در صفحه توییترش نوشت: «پناهی اینجا آمده و من احساساتی شدهام.»
در محور «یک تصادف ساده» موضوعی ساده و آشنا قرار گرفته که یک سوال سخت اخلاقی است. اگر شکنجهگر حکومتی خودکامه بهدست قربانیان آن حکومت بیافتد این قربانیان با او چه برخوردی خواهند کرد؟ خطی داستانی که ناخودآگاه یادآور نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» از «آریل دورفمنِ» شیلیایی نیز هست.
مساله «عدالت» و «مجازات» در سالهای اخیر بارها در جریان مبارزات عدالتخواهانه ایرانیان مطرح شده و تعجبی ندارد که پناهی همدرد با جامعه نیز به سراغ آن رفته است. فیلم از تصادفی ساده آغاز میشود: خانوادهای را میبینیم که در جادهای تاریک به اشتباه سگی را میکشند و چون ماشینشان خراب میشود باید در جایی توقف کنند. در این توقفگاه، مرد خانواده (ابراهیم عزیزی) دنبال تعمیر ماشینش است که یکی از کارگران حاضر در محل (وحید با بازی وحید مبصری) با شنیدن صدایش او را میشناسد: همان مردی که زمانی او را در زندان شکنجه میکرده و بهدلیل پای مصنوعیاش، که در جریان جنگ سوریه از دست رفته، به «پا قشنگه» معروف است. وحید کنشگری کارگری بوده که توسط این مرد با نام مستعار «اقبال» مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفته. او حالا از فرصت استفاده میکند و مرد را گیر میاندازد اما به شک میافتد که آیا او همان شکنجهگر مورد نظر اوست یا خیر؟ همین است که به سراغ برخی سایر زندانیان سابق میرود که هر یک داغی از «پا قشنگه» بهدل دارند. آنها در کنار هم حالا باید تصمیم بگیرند که با شکنجهگر چه کنند. بهخصوص که وقتی از بقیه خانواده او (دختر خردسال و همسر باردارش) باخبر میشوند.
موفقیت فیلم در این است که پیچیدگیهای این مساله سخت اخلاقی و پاسخهای مختلفی که به آن داده میشود، پنهان نمیکند. قضیه محدود به تعیین این نیست که این مرد واقعا «اقبال» هست یا نه. زندانیان داغدیده سابق همه میخواهند به نوعی از عدالت برسند اما در بینشان نظرات کاملا متفاوتی در مورد اینکه چه چیزی عدالت محسوب میشود و با اقبال باید چه کاری کرد یا نکرد وجود دارد. اینجا است که پناهی توانسته نظرات مختلف موجود در جامعه ایران را نشان دهد: از حمید (محمدعلی ایلامشهر) که معتقد است «ما در جنگیم» و خواهان برخورد شداد و غلیظ است. تا دیگرانی که خواهان جلوگیری از خشونت هستند و حمید که برخی از آنها را به «قشر خاکستری» بودن متهم میکند. هنر فیلم در این است که تناقضها و مشکلات درون هر موضع (که میتوان آنها را بیانی استعاری از جریانات مختلف سیاسی-اجتماعی در ایران دانست) را در جریان داستان نشان میدهد. قربانیان نمادهای کلیشهای اخلاقی نیستند و هر یک بین انگیزهها و وسوسههای مختلف درگیرند. نه فقط در زمینه چگونگی برخورد با اقبال و خانوادهاش که در جریان زندگی خودشان. اینکه چطور به «روزمرگی» زندگی برگردند و یا نه؟ اینکه با این بیم که در جریان مقابله با قدرتی که مقابل آن هستند به سبعیت خود آن برسند چه کنند؟ گفتوگویی که وحید در این زمینه با یکی از بزرگترهایش دارد، یادآور شکاف نسلی در این زمینه است و حتی شاید یادآور گفتوگوی «فرمان» با پدرش در فیلم «قیصر.»
پناهی البته در فیلم بیطرف نیست و نفس همین نشان دادن صریح مواضع مختلف را میتوان فراخوانی به جدی دانستن این مساله اخلاقی و سرراست ندیدن آن دانست. به بیان دیگر پناهی میخواهد عدم سیاه و سفید بودن دنیا را نشان دهد و اینکه همهمان از طیفهای رنگی مختلف هستیم، حتی شاید از همان قشر خاکستری. شخصیت حمید در فیلم توسط بقیه شخصیتها نقد میشود و این خود میتواند به نوعی نقد تندروی در جریان جنبشهای سیاسی باشد که آنرا باید اقدامی بیباکانه از سوی پناهی بیان کرد که نشان میدهد او میتواند همزمان منتقد حکومت و قربانیانش باشد. یکی از صحنههای به یادماندنی فیلم زمانی است که شیوا (مریم افشاری) که به نظر قبلا دوستدختر حامد بوده او را مورد انتقاد قرار میدهد و از جمله دلایل انتقادش این است که حامد فرق دوست و دشمن را نمیداند. آیا این سوالی نیست که در جریان تحولات چند سال گذشته بارها درمیان ما ایرانیان مطرح شده؟
«یک تصادف ساده» را باید از بهترین فیلمهای سالیان اخیر پناهی دانست. گرچه برخی منتقدین ایرانی حاضر در کن آنرا شعارزده میدانند، اما بهنظر میرسد در مقایسه آن با «سه رخ» یا «تاکسی تهران» نشان میدهد که نگاه پناهی انتقادیتر و چندلایهتر از پیش شده است. او در ضمن به المانهای سینمایی که در فیلمهای اولیهاش باعث موفقیت جهانیاش شده بودند بازگشته است، گرچه همچنان باید تحت محدودیتهای بسیاری کار کند (احتمالا اینکه بسیاری از فیلم در جادههای دوردست میگذرد اتفاقی نیست و مربوط به همین محدودیت است.)
نگاه اولیه بسیاری منتقدان غربی به فیلم نیز مثبت بوده است. «جیدا یوآن»، نویسنده «واشنگتن پست»، این فیلم را «پر از خشم سیاسی و بهطرز سیاهی، خندهدار» خواند و نگاهی عموما مثبت به آن داشت. «پیتر دیبروژ» در «ورایتی» گفت پناهی «دیگر نمیخواهد مخفی باشد و علنا به سرکوبگرانش میخندد.» او این فیلم را «تریلر سیاسی پرزور» خواند. «پیتر بردشا» و «دیوید آیرلیش»، دو منتقد بهنام به ترتیب از روزنامه «گاردین» و وبسایت «اندیوایر» به آن چهار از پنج ستاره دادند. «جُردن مینتزر» در «هالیوود ریپوتر» نیز فیلم را ستود و آنرا خوشپرداخت خواند. این منتقد در ضمن کار فیلمبرداری امین جعفری را تحسین کرد. باید تا فردا صبر کنیم تا ببینیم واکنش سایر منتقدان چه خواهد بود و اینکه آیا پناهی میتواند سودای نخل را داشته باشد؟
جشنواره کن امشب با نمایش فیلم «بیرون» از «ماریو مارتونه» ایتالیایی روز هشتم خود را به پایان میرساند. حالا تنها نمایش هفت فیلم دیگر از بخش مسابقه باقیمانده تا بالاخره تکلیف برنده نخل طلا و سایر جوایز معلوم شود. یکی از این هفت فیلم «زن و بچه» سعید روستایی است که روز پنجشنبه به نمایش درخواهد آمد.