اعدام‌های رجایی‌شهر به روایت فرهاد میثمی

باز هم صدای آن ارابه‌ی مرگ، همان کامیونتِ سفید یخچال‌دارتان می‌آید؛ همان که به‌جای یک درب پشتی، ۳ درب در کناره‌ی سمت راستش دارد تا جنازه‌ها را پس از اعدام، طَبَق‌طَبَق در آن بگذارید. این ماشین را هم بازنشسته کنید؛ اصلاً بفرستیدش به اوراقی، همراه با همه‌ی آن اندیشه‌هایی که باید به اوراقی فرستاده شوند. البته، امیدوارم که هیچ‌یک از شما پیش از این وجدانش را به آن اوراقی نفرستاده باشد.

جناب آقای سازمان زندان‌ها! بدین وسیله به اطلاع می‌رسانیم که: ما «بی قدرتان» تصمیم گرفته‌ایم حق «زندگی» را پس بگیریم؛ به کمک همه…حتی به کمک بسیاری از خود شما؛ و شاید تعجب کنید که بگویم حتی به کمک همکاران، اعضای خانواده و خود آن اقایی که «اشتباهی» است؛ چرا که «اشتباهی» بودن در یک سِمَت، به هیچ وجه به آن معنا نیست که آدم قابلیت درک ناب‌ترین صحنه‌های انسانی را که مقابل دیدگانش به دارند، نداشته باشد.