ضیاء نبوی

یادمه توی همون روزها بود که تصمیم گرفتم متنی در مورد محمدعلی بنویسم و بدم بیرون. یادمه متن رو یه روز قبل بیرون فرستادن بهش نشون دادم تا اگه منعی داره بهم بگه. شب که دیدمش با چشمهای قرمز یه گوشه هواخوری در حال سیگارکشیدن بود و بهم گفت: موقع خوندنش مدام مادرم جلوی چشمم بود که بعد اعدامم این متن رو می خونه و اینکه چه احساسی داره...

 ضیاء نبوی

سئوالی که شاید در عرصه عمومی طرح نشود اما در خفا ذهن را مشغول می‌دارد؛ اینکه واقعا آیا ارزشش را دارد؟ آیا اینگونه فعالیتهای پرهزینه، تباه کردن زندگی شخصی نیست؟ پس تکلیف خوشبختی فردی انسانها چه می‌شود؟

راستش تو این چند روز اخیر خیلی سعی کردم راهی برای جمع‌بندی و بازنمایی کردن کلیت تجربه زندانم پیدا کنم و متن درخور و مناسبی براش بنویسم اما خب، در توانم نبود. شاید تنها جمله‌ای که به ذهنم رسید و باهاش کمترین مشکل رو داشتم این بود: ما تلاش کردیم زندگی کنیم و زمان هم گذشت.

اینکه سعی نمائیم دولت فرضی آقای رئیسی را در آینده‌ی پس از انتخابات تجسم کنیم! وضعیت اقتصادی معیشتی‌اش، سیاست خارجی‌اش، آزادی‌های سیاسی و اجتماعی‌اش و تولیدات فرهنگی و هنری‌اش را به تخیل در آوریم! سخنرانی‌اش را در نشست خبری بعد انتخابات و یا در جمع عمومی سازمان ملل از ذهنمان عبور دهیم! احساس دردناکی و استیصال‌آوری که از این تخیل به ما دست می‌دهد‌، در عالم واقع هم چندان دور از تصور نیست! اصلا باورم نمی‌شود اگر کسی بگوید ممانعت از چنین فاجعه‌ای ارزش رأی دادن را ندارد!!

:هرگز وزن منتقدان تااین حدسنگین نبوده ومنطقاً می بایداکثریت آراء را به سبد تغییر طلبان واریز کند/هیچ کاندیدای توده پسندی در بین رقبا به چشم نمی آید/ مجری انتخابات نیز کاندیدایی ندارد...

: شجاعت ویژگی ارزشمندی است اما مشکل اینه که این صفت، از معدود ویژگی های مثبت افراد درون عرصه سیاست باشه! این شرایط این خطر رو داره که سیاسیونی رو برجسته کنه که جز تهور، تقریبا چیزی در چنته ندارند.