احسان شریعتی

چهره‌ای که بویژه در روزگار عسرت ناشی از کشتار جمعی بیماری همه‌گیر و تنگنای اقتصادی-معیشتی کنونی، بیش از هر زمان شایسته‌ی یادآوری ملی و ارج‌شناسی اخلاقی است. روا‌ن‌پزشکی که طرح ملی‌ شدن طب، با هدف همگانی و رایگان‌سازی نظام درمانی کشور پس از انقلاب مدیون اوست. روشنفکری متعهد و تلاش‌گری پیگیر در جبهه‌ی ملی و مردمی که در طول زندگی خویش به آرمان‌های «استقلال و آزادی‌، عدالت‌، توسعه و تعالی» وفادار ماند و نادم نشد. یکتاپرستی نواندیش و موّحدی مردمی که همراه وهمدوش رفیق هم‌رزمش علی شریعتی، از عنفوان جونی در مشهد و از آغازهای «کانون نشر حقایق اسلامی» و «خداپرستان سوسیالیست» تا نهضت بیداری فکری، نوزایی فرهنگی و نوپیرایی مذهبی، بویژه طی سالهای سخت‌کوشی حسینیه‌ی ارشاد در دهه‌ی ۵۰، همواره حضوری فعال داشت.

احسان شریعتی

خطاب به چنین مسلمان‌نمایان جاهلی می‌شایست باردیگر نهیب زد که "بریده باد دست ابی‌لهب‌"های روزگار، و دور باد لکهٔ ننگ دین «کفر» و «شرک» از دامانِ دین «سلم» و «توحید»! دین شما برای خودتان و دین ما برای خودمان. لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ!

احسان شریعتی

زندگی در ذات خود خود پدیده‌ی است حیرت‌انگیز، یگانه و ارج‌مند. نفسِ حیات، و به تعبیر حکمایی حیات فی‌نفسه، در جهان‌بینی توحید امری قدسی و تجلی الوهی است و از همین‌رو، در اینجا میان زندگی، میل زیستی از سویی و استعلا و معنویت از دیگر سو، هیچ‌گونه دوگانگی‌ای متصور نیست. از میان انواع زندگی، حیات نفس یا روان و شخصیت انسانی، برترین شکل زیستی و دارای شایستگی ذاتی یا «کرامتی» خداداد است و از همین‌رو، کسی جز خدا یا طبیعت نمی‌تواند آن‌را از دیگری بگیرد. زیرا با گرفتن جان کسی (کشتن نفسی بی آن‌که کسی را کشته باشد یا در همین حد تبهکاری‌ کرده باشد)، گویی جان همه‌ی مردم را یکجا می‌گیرد. صدور حکم اعدام (و ترور) اشخاص چنین امر خطیری است: نشستن برجای خداوند و تصمیم به گرفتن برترین «هبه»‌ای که باری به بشر اعطا کرده است: جان (نفس) او.

احسان شریعتی

 «ضرورت» یعنی آنچه که نمی‌تواند نباشد، ممکن نیست نباشد، محتمل و متناقض نیست، مانند علّت یا دلیلِ وجودی یک چیزِ موجود؛ خواه چونان ضرورتِ منطقی در قیاس و نسبت میانِ‌ قضایا، و خواه همچون نسبتِ میان اهداف و وسایلِ نیلِ به آن‌ها. ضرورتِ تاریخی، برخاسته از متنِ هستی و ادوارِ زمانی است و نه محصولِ ذهنِ متفکران و اراده‌ی روشنفکران؛ و بل‌که عکسِ آن صادق است: نفسِ پیدایش پدیده، پروژه، و گرایشِ «روشنفکریِ دین‌پیرا» نشانگرِ ضرورت یک دوران و مرحله‌ای از زندگی ومرگِ یک دین یا ایدئولوژی است.

پدیدار شناسی اعتراض‌های منطقه و ایران - احسان شریعتی

به نظر من جامعه ما از نظر آگاهی پیشرفته‌تر از همسایگان و سایر کشورهای خاورمیانه است.ما جامعه محتاط‌ تر ولی نسبت به مخاطرات راه آگاه‌تری داریم/از نشانه‌های رشد جامعه‌، عدم استقبال از خشونت و فروپاشی عمومی است. دوستان مصری‌ام به من می‌گویند شما ایرانیان از ما پخته‌تر عمل کرده‌اید.

منظور اما از طرح آن انتقاد، نه به تلویزیون، که خطاب به سیاست‌گذاران تبلیغی-ترویجی نظام، و فقط این تذکر بود که «ترا که خانه نیین‌ست بازی نه‌این است». برای نمونه، به‌جای آتش‌بازی با به میدان آوردن انواع گفتمان‌های مسئولان رژیم گذشته، علیه میراث ملی (از سنخ مصدقی)، و روشن‌اندیشی مذهبی (به‌روش شریعتی)، و همهٔ نمادهای مردمی آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی، آیا مصلحت یا خیر عمومی کشور حکم نمی‌کند که فضا برای یک آغاز یک گفتگوی انتقادی سالم و سازنده میان افق‌های فکری و سیاسی گوناگون مطرح در جامعه (و نیز در خود نظام)، گشوده شود؟

بعدها به این نتیجه رسیدم که از منظر تبارشناسی فکری ، تفکر و موضع فقهی-سیاسی آیة‌الله خمینی در میانهٔ دو مکتب نجف (آخوند خراسانی -ملا محمدکاظم – و ..، شاگردش نائینی، حامیان مشروطه)، و مکتب سامرا (شیخ فضل‌الله نوری، شاگرد میرزای شیرازی، حامی «مشروطهٔ مشروعه»)، قرار داشته و ترکیب و تألیفی از آن دو آبشخور تاریخی و فقاهتی بوده است. پیش از انقلاب روشنفکران و مردم بیشتر با وجه اول این سنت و میراث در خانوادهٔ فکری روحانیت سیاسی و مبارز آشنایی داشتند، و پس از انقلاب به‌تدریج وجه دوم غلبه یافت و به گفتمان رسمی جناح غالب نظام تبدیل شد، و این دوگانگی تبارشناختی فکری-تاریخی در قانون اساسی فعلی نیز بیش از پیش تجلی بارزتری یافت.

امروزه زیاد می‌شنویم که اشتباه امیرکبیرها و مصدق‌ها و...، «سازش‌ناپذیری» ( یا انقلابی بودن) آنها بوده است که موجب زودرنجی شاهان و قدرت‌ها شده است؛ در مقابل، مشی و منش امثال فروغی‌ها و قوام‌ها (و هاشمی‌ها و..)، که اهل «گفت-و-گو» (بده-بستان) بودند، برای ما مفیدتر بوده است، زیرا اگر هم امتیازها و سرزمین‌ها و ..، بسیاری را هم می‌داده‌ایم، اما اساس مملکت از دست نمی‌رفته و..، چیزی برایمان باقی می‌مانده و..؛ اما آیا از خود نمی‌پرسند که از این سازش‌ها، مماشات‌ها، و قربانی کردن‌های «حقیقت» برای «مصلحت»، امروز براستی چه چیز برای ما باقی مانده است؟

گزارش سفر به خوزستان شهید

در برابر تسلسل سرسام‌آور مسائل و مصائب جاری، آنچه هنوز امیدبخش است خواست و ارادهٔ عمومی است به ادامهٔ نبرد برای بقای ملی و همزیستی در این کشور و بر این سرزمین. برای نمونه، واقعیتی که در این سفر فراسوی همه مشکلات نظر ما را به خود جلب کرد، وجود هویت فرهنگی عرب‌های ایرانی بود که از شمال‌ تا جنوب غربی خوزستان می‌زیند و شاید برای مرکزنشینان پدیده‌ای ناشناخته باشند. «عرب ایرانی» که شاید بیش از سایر اقوام ایرانی در برابر تجاوز یک ارتش خارجی مدعی دفاع از عربیت قربانی شده و مقاومت کرده باشد تا «ایده» یا آرمانی از ایران (تعبیر گراردو نیولی، ایرانشناس شهیر ایتالیایی) را به‌گونه‌ و روایتی دیگر نمایندگی کند. ایرانی گونه گون و چندصدا، در برابر آن نوع ایرانشهری که گوهرش استیلای انحصاری و پارسی‌سرایی «آریامهری» و تشیع «صفوی»(قزل‌باشی چگینی) است و در مخیله‌اش «ایرانی عرب» ترکیبی ممتنع و محال می‌نماید!