راز خوشنامی

یک بار ناطق نوری، آن زمان که براسب قدرت سوار بود و بی مهار می‌تاخت و بی‌محابا الفاظ زشت دربارة نهضت آزادی به کار می‌برد، گویا پس از تار ومار کردن حزب توده، درحالی که دستانش را درهم می‌پیچید، به رهبر انقلاب گفته بود: اگر اجازه بفرمائید تکلیف این نهضتی‌ها را هم یکسره کنیم و کلکشان را بکنیم! و ایشان پاسخ داده بود: اینها با ما نیستند، ولی از خیلی کسانی که ادعا می‌کنند با ما هستند مسلمان‌تراند. ناطق اضافه کرده بود؛ آقا اینها اصلا شما را هم قبول ندارند، گفته بود، نداشته باشند، مگر من خدا و پیغمبر هستم؟ اصرار کرده بود: آقا فلانی جاسوس و سازشکار است و پاسخ شنیده بود: اگر سازشکار بود با من سازش می‌کرد!

در این سال‌ها، موافق و مخالف صدها مقاله و سخنرانی در تعریف و تمجید، یا تعریض و تنقید مهندس مهدی بازرگان نوشته و گفته‌اند. از کتاب دو جلدی مرحوم سرهنگ نجاتی تحت عنوان «شصت سال خدمت و مقاومت» گرفته، که در همان سال درگذشت منتشر شد، تا سلسله مقالات کیهان شریعتمداری تحت عنوان «شصت سال خیانت و جنایت»! که این روزها در آستانة بیستمین سالگرد منتشر می‌شود تا به خیال خود تأثیر ویژه‌نامه‌هائی را که در چند سال گذشته دربارة ایشان منتشر شده و اگر بگذارند امسال هم احتمالا منتشر خواهد شد، خنثی سازند.

خانواده و خویشان نیز بعضاً در وُسع خود مطالبی نگاشته و خاطراتی را ذکر کرده‌ایم که بعد از گذشت دو دهه، کمتر ناگفته و سخن تازه‌ای مانده است، با این حال سعی می‌کنم در این نوشته به سئوالی در حد مقدور پاسخ گویم که در سال ۱۳۸۶ در آستانة صدمین سال زندگی، نویسندة توانائی(۱) تحت عنوان «صد سالگی بازرگان، راز یک خوشنامی» مطرح کرده و چنین آورده بود:

«با وجود ملامت روشنفکران چپ، ملی گرایان، انقلابیون، اسلام گرایان سنتی…. من همچنان در خوشنامی او حیرانم… شاید علت خوشنامی‌اش این باشد که در صدارت هم در حالت اپوزیسیون قرار داشت و هنوز از کاخ نخست وزیری بیرون نیامده، دوباره سرجای اولش در اپوزیسیون قرار گرفت… اما هیچ سیاستمداری به اندازة او خوشنام از بوته آزمایش بیرون نیامده است، راز خوشنامی او را هنوز باید جستجو کرد.»

به نظر بنده عوامل زیادی در خوشنامی یک فرد می‌تواند مؤثر باشد، هرچند بسیاری از دینداران سنتی بر این گمانند که داوری و سخن مردم چندان اهمیت ندارد و مؤمن باید نزد خدا خوشنام باشد! در چنین نگرشی اخلاق و حُسن معاشرت و معامله با دیگران نادیده گرفته می‌شود و ذکر و زیارت و ظواهرآداب و مناسک مذهبی اولویت پیدا می‌کند، اما آنکه «امیرالمؤمنین»اش نامیده‌اند، تأکید کرده است که: «مردم صالح را فقط از آنچه خدا به زبان بندگانش جاری کرده می‌توان شناخت»(۲)، به این ترتیب صالح بودن را با خوشنامی می‌توان محک زد و آن راز را درمعنای عمیق صالح و مصلح بودن پیدا کرد. با چنین فرضی، این نوشته می‌کوشد پاسخی برای آن راز خوشنامی پیدا کند، اشارات زیر به مواردی از آنهاست:

۱- با مردم، ولی مستقل از آنها: بدیهی است که انسان به دلیل نیاز فطری به زندگی و پذیرش اجتماعی، سعی می‌کند با خواسته‌های اکثریت خود را همراه وهماهنگ سازد و اگر توانست، با نمایش باورمندی بیشتر به نمادها و نُرم‌های متداول فرهنگی و مذهبی، محبوب هم واقع شود. معدوداند کسانی که اسیر معتقدات ومُد نمی‌شوند و با استقلال و استغناشان از داوری و دلخواه عوام و دلدادگی‌شان به مطلوب‌های بالاتر، دیگران را به دنبال ارزش‌های خود می‌کشند.

معروف است که طلبة تازه‌کاری وارد مجلسی با حضور علمای اعلام شد؛ یکی از بزرگ عمامه‌داران که جویای شناخت اصل و نسب او با سلسلة جلیله روحانیت بود، پرسید؛ آقا از کدام سلسله‌اند؟ پاسخ داد: من خود سرسلسله‌ام! اما سرسلسله بودن، خروج ازخیل خواب ماندگان، خروش بر خائنین، خرج و خدمت کردن، خوشنامی و خلوص خدائی می‌طلبد که کاری است بس سترگ. در این راه باید جسورانه با اعتقادات خرافی عوام و خواص و فرهنگ منحط مقابله کرد و از غوغاسالاری نترسید، باید با جَوزدگی درافتاد و سدشکنی کرد و در یک کلمه، شهامت مقابله با موج، و مدارا با ملامتگران را داشت.

علی(ع) که خود اسوة پارسایان بود، موج شکنان را چنین توصیف کرده است:

«مردمی که ملامت هیچ ملامتگری را در راه خدا به دل نمی‌گیرند، سیمای آنان سیمای صدّیقین و کلام‌شان کلام نیکان است، (خدا را) شب زنده دارند و مردم را چراغ ِ روز. چنگ در ریسمان قرآن زده‌اند و سنّت‌های خدا و رسولش را زنده می‌کنند، نه گردنکشی می‌کنند و نه برتری می‌فروشند، از نادرستی و تبه‌کاری به دورند. دل‌هاشان در بهشت است و دست‌هاشان در کار» (نهج البلاغه انتهای خطبه قاصعه)

۲- ساده زیستی و اخلاق محوری: تحصیل کردة ممتاز فرنگ و رئیس دانشکده فنی بود، ولی دردورانی که هنوز کفش کتانی و امثال آدیداس تولید نشده بود، تابستان‌ها گیوه می‌پوشید و به اینکه نزد استادان و دانشجویان جلوه دهاتی پیدا کند، به خصوص با نیم ریشی که در روزگار طاغوت داشت، اهمیتی نمی‌داد. هر روز صبح قبل از رفتن به سر ِکار، در تمام روزهای عمر، یکی دو صفحه قرآن با صدای ملایمی که بعضاً همسایة مجاورهم متوجه می‌شد می‌خواند، آن هم در شمال شهر و میان همسایگانی که علیرغم دین‌داری سعی می‌کردند آن را پنهان کنند. به اخلاق بیش از اعتقاد ظاهری اهمیت می‌داد و به جای موعظه و اندرز، با خُلق و خوی نیکو در ارتباط با همسر و فرزندان و خویشان و همکاران درس عملی اخلاق می‌داد.

۳- آزاده و بی تعصّب: با همه این ظواهرشرعی، ۵۵ سال پیش وقتی خواهر بزرگترم که هنوز دیپلمش را هم نگرفته بود، تصمیم گرفت به فرنگ برود، برخلاف جوّ مذهبی نیم قرن پیش و محدودیت‌هائی که برای تحصیل دختران وجود داشت، او را به پانسیونی تحت کنترل کلیسا درسوئیس فرستاد، البته پس ازمکاتبه و مطالعه و بررسی دقیق، و نگران هم نشد که پس از این مقدمات، برای تکمیل تحصیلات او را به دانشگاه سوربن در پاریس، که به نظر ظاهربینان مرکز فساد می‌آمد، بفرستد. می‌دانم که شخصاً با این کار چندان موافق نبود و ترجیح می‌داد جوانان پس از شکل‌گیری شخصیت‌شان در وطن، برای تحصیلات عالی به خارج بروند، ولی از آنجائی که عمیقاً به آزادی و اختیار انسان باور داشت، نمی‌خواست این حق خدائی را از فرزند بالغ خود دریغ کند، در ضمن چون خود از نزدیک با فرهنگ غرب آشنا بود، خیلی هم به ادعای فسق و فجور فراگیر آنجا و این که هنر نزد ایرانیان است و بس، باور نداشت.

۴- جدیت در کار و تحصیل: وظیفة اصلی دانشجو را درس خواندن می‌دانست وسخت‌گیری‌اش نسبت به انجام تکالیف زبانزد بود، آنهم در روزگاری که سیاست حرف اول را می‌زد و «خسرو روزبه» ستاره و ایده‌آل جوانان چپ ایران در آن ایام دانشجوی (اعزامی ارتش در) دانشکدة فنی بود و حزب توده و طرفداران نهضت ملی دانشگاه را قبضه کرده بودند. در چنین شرایطی بود که کتاب «بازی جوانان با سیاست» را نوشت، که شناگری خلاف جریان و مغایر مذاق دانشجویان بود.

۵- مقابله با عوام زدگی و احساسات افراطی: مصدّق او را به عنوان سرپرست هیئت اعزامی دولت برای خلع ید از شرکت انگلیسی و ملی کردن صنایع نفت ایران به آبادان فرستاد، پس از پیروزی ملت و احراز حقوق ایران از بریتانیای کبیر! همچون تفرقه و تشتتی که پس از انقلاب ۵۷ حادث شد، تظاهرات افشاگرانه علیه مدیران و کارکنان سابق شرکت نفت برای اخراج و محاکمه آنان، خطّه جنوب را فرا گرفت، درهمان ایام بود که مقالات: «بیگانه رفت، بیگانگی رفت، یگانه باشیم» و «قیمتی‌تر از نفت» را در نشریات جنوب نوشت تا به افراطیون حالی کند ما به کمک همین متخصصان بود که نگذاشتیم پالایشگاه در غیاب انگلیسی‌ها یک روز هم تعطیل شود، آنها برای ملی قیمتی‌تر از نفت هستند!

۶- آزاد اندیشی دینی: پس از استعفاء از ریاست هیئت مدیرة شرکت نفت، به دلیل همان اختلافات و دخالت‌ها، به ریاست سازمان لوله کشی آب تهران گماشته شد تا سیستمی برای آبرسانی این کلان شهر طراحی و اجرا کند که البته پس از کودتای ۲۸ مرداد هشت ماهی را در زندان لشکر دو زرهی گذراند و پس از آزادی، وزیر کشور وقت شرط ابقایش را تعهد برای کنارگذاشتن فعالیت‌های سیاسی شمرد که پاسخ شنید: «من در ساعات اداری کار سیاسی نخواهم کرد ولی اوقات دیگرمتعلق به خودم است» و مسلم بود که با این سخن از آن سمت عزل شود. در آن ایام به او ایراد می‌گرفتند که چرا یک بهائی را به معاونت اداری خود برگزیده است؟ گفت: ما قرار نیست دراینجا شرعیات درس بدهیم، او به کار خودش وارد است و خدمت می‌کند! دین هرکسی به خودش مربوط است و ربطی به شغلش ندارد.

۷- پایبندی به اصل در هر شرایط: در اول بهمن۱۳۴۱ در آستانة انقلاب سفید شاه و ملت! همراه دیگر اعضای رهبری نهضت آزادی و جبهة ملی دستگیر و به ده سال زندان محکوم، ولی پس از پنج سال آزاد شد. رژیم سابق با محکومیت احزاب مسالمت‌جو، عملا شعار: «مبارزة مسلحانه تنها ره رهائی» را در ذهن و ضمیرجوانان مبارز ضروری جلوه داده بود، در آن ایام جوانانی از نهضت آزادی، مثل: حنیف نژاد، سعید محسن و بدیع زادگان و دیگران (که بعدها سازمان مجاهدین را پایه گذاشتند)، بسیار کوشیدند تا مگر ایشان را با خود همراه سازند، اما به رغم علاقة زیادی که به آنها داشت، حاضر نشد از اصول مسالمت‌آمیزی که به آن پایبند بود عدول کند و بازهم با حرکت خلاف جریان، ملامت بهترین جوانان حزب را به جان خرید.

۸- مصلحت فوق محبوبیت: برای خنثی کردن توطئه ساواک که می‌خواست با اخذ تکفیرنامه از مراجع تقلید و روحانیون معروف قم علیه دکتر شریعتی، اعتبار دینی آثار او را زیر سئوال ببرد، مهندس بازرگان و تنی چند از روشنفکران دینی که دوستدار و در بیشتر موارد همفکر شریعتی بودند، تدبیری اندیشیدند، آنها براین باور بودند اگر مطهری متنی بنویسد، نظر او که مورد وثوق مراجع بود، برای خنثی کردن این توطئه در حوزه‌های علمیه بسیار موثر واقع می‌شود، اما مطهری که خود نیز انتقاداتی به دکتر داشت، برای انجام این کار دو شرط قائل شد؛ اول آنکه انتقاداتش را هم ذکر کند، و دوم، مهندس هم متن او را امضاء نماید، داستان حذف و حک و اصلاح انتقادات او و پافشاری مطهری درانتقادات باقیمانده حکایتی طولانی است، ولی سرانجام این جمع به ناچار بین بد و بدتر، نخستین را برگزیدند و این نوشته با دو امضاء، قبل از آنکه به تصویب غائبان جلسه برسد، ناخواسته توسط دست‌های مرموزی منتشر گردید و آتشی در میان هواداران و شیفتگان دکتر بپا کرد و بی‌خبرانی از اصل ماجرا، اتهاماتی از خود بافتند که از قضا سرکنگبین صفرا فزود! مهندس بازرگان می‌دانست در آن شرایطِ به شدّت احساسی پس از درگذشت دکتر، شیفتگانش تحمل شنیدن کوچک‌ترین نقدی علیه معلم محبوب خود را ندارند، اما ملامت این جوانان عزیز را به نیّت تبرئه شریعتی از تکفیر پذیرفت و آنچه مصلحت می‌دید انجام داد.

۹- مخالفت با غلو و گزافه گوئی: در آستانة انقلاب و تجمعات و تظاهرات پرشور بود که ختم سه صلوات، پس از بردن نام خمینی، هیجانی بر می‌انگیخت و مشت‌ها را گره‌دارتر و آتش ضدّیت با شاه و افراط در حُبّ و بغض را شعله‌ورتر می‌ساخت، در تلطیف چنین احساساتی بود که به زبان زیرکانه‌ای گفت: من اگرجای پیامبر بودم گِله می‌کردم که چرا برای من یک صلوات و برای ایشان سه تا صلوات می‌فرستید؟ البته جز برای کسانی که حال و هوای آن ایام را حس کرده‌اند، نسل امروز بعید است باور کند همین حرف سبک و ساده، چه مخالفت‌ها و تلخی‌هائی را، حتی از خودی‌ها، برانگیخت. این که گفته‌اند: پیر در خشت خام چیزی می‌بیند که جوان در آئینه نمی‌بیند، بی‌دلیل نیست؛ مشاهدة همین غلو و گزافه‌گوئی‌ها و فردپرستی‌ها بود که در چند ماه قبل از انقلاب، کتاب «آفات توحید» را نوشت.

۱۰- صداقت در خدمت: به نخست وزیری که برگزیده شد، در سخنرانی دانشگاه تهران، به جای وعدة بهشت و در باغ سبز نشان دادن و از آب و برق و گاز مجانی سخن گفتن با مردم، از ضرورت صبر وسختی‌های در پیش و تفاوت شیوه‌های خود در دوران سازندگی با انتظار آنها و عملکرد رهبری صریحاً سخن گفت و آب پاکی از همان اول روی دست متقاضیان زود و زیاد و ضربتی و تداوم و صدور انقلاب ریخت. امروز کسانی ایراد می‌گیرند که چرا چنان مسئولیتی را پذیرفته و با روحانیت همکاری کرده است، آنها نمی‌دانند که در گزارش به شورای مرکزی نهضت آزادی، در بازگشت از نوفل لوشاتو، از ناممکن بودن همکاری با آن جماعت سخن گفته بود، ولی وقتی به اتکاء نظر مشورتی بقیه دست اندرکاران و مصلحت مملکت، به رغم نظر خود آن وظیفه را پذیرفت، سه بار در همان نه ماهة نخست وزیری استعفا داد وسرانجام دولت را البته به شیفتگان خدمت، نه تشنگان قدرت!! سپرد. به گمانم کسانی که چنان ایرادی می‌گیرند، اگر نپذیرفته بود، امروز می‌گفتند اگر پذیرفته بود روحانیت قدرت را قبضه نمی‌کرد!

۱۱- بیزار از تغییرات ظاهری و ریاکاری: پس از انقلاب وقتی نام بنیاد پهلوی را به بنیاد علوی تبدیل کردند، سخت اعتراض کرد که اگر آن بنیاد خیانت کرده، چرا نام علی(ع) را خراب می‌کنید؟ و اگر خدمت کرده، بگذارید به نام مؤسسش بماند، با تغییر نام مسجد سپهسالار، به مدرسه عالی شهید مطهری، و دانشگاه ملی به دانشگاه شهید بهشتی هم، که شاید یکبارهم درعمرش بدانجا پا نگذاشته بود، مخالفت می‌کرد. تغییرات را درعمق نفوس و شخصیت مردم می‌دانست و از همان اوان جوانی بر مشارکت مردمی و دموکراسی تأکید می‌کرد و عملا با سازمان‌های مردمی مستقلی که در تأسیس آن مشارکت کرد، می‌توان او را از بنیانگزاران جامعة مدنی در ایران محسوب کرد.

۱۲- سپر بلای دوست و دشمن: وقتی سرمقالة «فرزندان مکتبی و مجاهدم» را در روزنامة میزان نوشت تا دو طرف را به آتش بس و پرهیز از برادرکشی تشویق کند، با آنکه هردو جناح را فرزندان خود شمرده بود، در آن هیجانات هیستریک، انگ «پدر مجاهدین» را به او چسباندند تا بهانة بیشتری برای حمله داشته باشند، جالب است که در نامة جعلی منتسب به رهبری انقلاب علیه نهضت آزادی نیز، که هنوز هم دستاویز تمامیّت طلبان برای غیر قانونی شمردن نهضت است، از همین انگ استفاده می‌شود. موقع نوشتن این نامه برخی از دوستان به عواقب نوشتن چنین متنی در وسط کشاکش خونین مجاهد و مکتبی که عقل‌ها تعطیل می‌شود، هشدار داده بودند، ولی مصلحت ملت برای او مهم‌تر بود.

۱۳- شهامت حضور به هنگام خطر: پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و کشته شدن جمع زیادی از نمایندگان آن حزب در مجلس، نمایندگان عضو نهضت و بقیه فراکسیون اقلیت می‌توانستند به بهانة ناامنی که برای آنها وجود داشت، از رفتن به مجلس خودداری کنند و در آن شرایط بحرانی، مجلس را از اکثریت و امکان تصمیم‌گیری بیندازند، اما چنین نکردند، حرکتی که هاشمی هم بعدها به مردانه بودن آن اعتراف کرد، اما «فخرالدین حجازی» در نطق پیش از دستور خود چنان مجلسیان را به خونخواهی حزب جمهوری علیه ایشان و همفکرانشان با انگ «پدر مجاهدین» تحریک کرد که چیزی نمانده بود نمایندگان متعصّب با پاسداران‌شان آنها را به رگبار ببندند!

۱۴- موج شکنی به جای موج سواری: دانشجویانی که به هدایت خوئینی‌ها سفارت آمریکا را اشغال کرده بودند، رهبری، شورای انقلاب و دولت موقت را در برابرکاری انجام شده قرار دادند، موضوع درشورای انقلاب مطرح واعضاء آن، به خصوص دکتر بهشتی، با این خودسری در آغاز به شدت مخالفت کردند و در کسب تکلیف از رهبری دستور یافتند آنها را از سفارت بیرون بریزید، اما وقتی تظاهرات توده‌های تحریک شده مردم توسط جریانات چپ را دیدند، رهبری آن را انقلاب دوم نامید و تصمیم گرفتند به جای قرار گرفتن در برابر موج، برآن سوار شوند و به مسیری که می‌خواهند ببرند، هرچند ۴۴۴ روز به طول انجامد و دودش با جنگ هشت ساله و مصادره اموال میلیاردی ایران به چشم ملت رود. اما آن کسی که این کار غیراخلاقی درعرف بین‌المللی را شدیداً مورد انتقاد قرار داد و آن جوانان خودسر را «دانشجویان خط شیطان» نامید! به زودی مورد انتقام آنان با تحریف و سوء استفاده از اسناد سفارت قرار گرفت.

۱۵- ابتکار برای رهگشائی در دفع خطر: پذیرش شاه توسط آمریکا، گروگانگیری، حمله عراق و حوادث دیگر ایران را در آستانة خطری عظیم قرار داده بود؛ نامه نوشتن به شاه و دعوت او به بازگشت داوطلبانه و شجاعانه به ایران برای ختم این خطرات و نشان دادن دلسوزی برای وطن و آمادگی برای محاکمه و دفاع از خود، ریسک بزرگی در آن ایام بود که می‌توانست افراطیون را به تشدید تهدیدات و تهاجمات وادارد، اما چه باک اگر روزنه‌ای برای نجات از جنگ و عوارض گروگانگیری می‌گشود؟ وشگفت از هاشمی که خود در جریان بود، بعدها همین را مستمسکی برای انتقاد به ایشان قرار داد.

۱۶- مروت و مردانگی: وقتی ماندلای ماندگار و مظلوم ایران، مهندس امیرانتظام را در یورش جناح‌های تازه نفس و تشنة قدرت، به اتهام جاسوسی قربانی گرفتند، رئیس دولت موقت بود که برای دفاع از معاونش به دادگاه رفت و گفت؛ همة اتهاماتی که می‌شمارید با اطلاع و به دستور من بوده و او جز انجام وظیفه کاری نکرده است. اگر قرار است برای این کارها کسی زندانی شود مرا زندانی کنید. البته قبلا نزد قدوسی دادستان انقلاب همین سخنان را گفته، و درجواب این سئوال که فردا چه پاسخی نزد خدا برای زندانی کردن یک خدمتگزار بی‌گناه دارید، شنیده بود که آقا فرموده‌اند: چون فکرانحلال مجلس خبرگان را داشته ومطالبی علیه روحانیت گفته بهتر است مدتی بماند تا متنبه شود. بسیاری ازخودی‌ها در آن ایام حساب‌شان را از امیرانتظام، که البته انتقاداتی هم به شیوه‌هایش داشتند، جدا می‌کردند تا این وصله‌ها به آنها نچسبد، ولی همان که از اول مدافعش بود، تا آخرین روز هم به او وفادار ماند. یادش به خیر روزی که از زندان مرخصی گرفته بود تا به دیدار معلم و مدافعش که اینک در بستر بیماری افتاده نائل شود و خدایش شفا دهد امروز که خود به بستر بیماری افتاده است.

۱۷- ایستاده برای حقوق مخالفان: صادق قطب‌زاده، گر چه درفرانسه عضو نهضت آزادی خارج از کشور بود، ولی وقتی با آقای خمینی به تهران برگشت، تغییرموضع داد و شیفتة خلق و خوی انقلابی رهبر شد و در جعبة جادوئی سیمای جمهوری‌اش سخت با دولت موقت، به بهانة غیرانقلابی بودن درافتاد و حتی وقتی هم که رئیس دولت از رهبر، که دولت موقت را دولت امام زمان نامیده بود! خواست تا حکمی را که برای ریاست قطب‌زاده داده لغو کند، پاسخ شنید: «تلویزیون اگر دراختیار دولت باشد دیکتاتور می‌شود!» با این حال وقتی در ۱۶ آذرماه ۱۳۵۹ صادق قطب‌زاده را پس از شرکت در یک مناظرة تلویزیونی با «مبلغی اسلامی»، به علت طرح مسائل اختلاف برانگیز و ایجاد تشویش و بدبینی تحت تعقیب قرار داده و به حکم لاجوردی دادستان انقلاب مرکز و توسط پاسداران دادسرای انقلاب دستگیر و به زندان اوین منتقل کردند، تنها سرمقالة «دیکتاتوری شاخ و دم ندارد» مهندس بازرگان در روزنامة میزان و جوّی که این روزنامه ایجاد کرده بود، حاکمان را مجبور کرد او را از زندان آزاد سازند، البته قطب‌زاده که باور نمی‌کرد تنها مدافعینش محکومین دیروزخود او باشند، سخت شرمنده شده بود و پس از آزادی بلافاصله برای قدردانی به دفتر روزنامه آمد. گرچه او نمی‌دانست این دفاع نه به خاطرشخص او، که به خاطردفاع از آزادی عقیده بود. قطب‌زاده بار دیگرهم برای عذرخواهی به دیدار ایشان آمد؛ در بیمارستان و بستر بیماری. گفت: «استاد تو درست می گفتی، ما خطا رفتیم.»

۱۸- تأیید مواضع حق مخالف: روزنامه «انقلاب اسلامی» بنی‌صدر هم در آن ایام همسوی افراطیون بود و به عناوین مختلف، به خصوص در انتخاب مسئولان کشوری و لشکری، افشاگری‌هائی در مورد گزینش‌ها علیه دولت موقت می‌کرد و آب به آسیاب تضعیف کنندگان دولت می‌ریخت، اما هنگامی که نوبت ریاست جمهوری بنی‌صدر شد، اولین کسانی که دور او حلقه زدند و صمیمانه اعلام حمایت کردند، همان کسانی بودند که مورد انتقادش قرار داشتند، همان رئیس دولتی که در ابتدای انقلاب گفته بود: «دستة چاقو را به ما داده و تیغه را خودشان نگه داشته‌اند»، پس از انتخاب بنی‌صدر، چون برنامة او را منطبق با همان اهداف دولت موقت می‌دید، صریحاً گفت: «ما تیغة رئیس جمهور را تیز می‌کنیم»! و چه آتشی این حرف به دل و زبان طرف مقابل انداخت که اینها را ببین که چقدر متملقانه برای نزدیک شدن به قدرت به مخالف دیروزی‌شان روی آورده‌اند! این طایفه هم نفهمیده بود مسئله جای دیگری است وگرنه کسی که پذیرش استعفای خود از دولت موقت را عروسی دوم خود نامیده بود، چه نیازی داشت که دوباره به عزا برگردد!؟

۱۹- مقابله با ولایت فقیه و جنگ تهاجمی: هنگامی که مسئله «ولایت فقیه» در دستور مجلس و در آستانة تصویب قرار داشت، با همکاران نهضت جزوه‌ای در ۸۰ صفحه در رَد ولایت فقیه ازنظر قرآن و سنّت و عقل و اجماع منتشر کردند که مقابلة مستقیم با شخص رهبرمحسوب می‌شد و عواقبی خانمانسوز داشت. پس از فتح خرمشهر نیز وقتی کشتیبان را سیاستی دیگر آمد و با شعار: «راه قدس ازکربلا می‌گذرد» و «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»، مقابله دفاعی به مقاتله تهاجمی تبدیل شد، سیل بیانیه‌های مشفقانه نهضت بود که به خون و خرابی و خسران در دنیا و آخرت هشدار می‌داد و به استقبال حملات مستمر به دفتر و دستگیری‌ها و شکنجه‌ها می‌رفت. ای کاش سردمداران دیروز ستاد فرماندهی جنگ که امروز با فرافکنی تصمیم ادامة جنگ را به گردن دیگری می‌اندازند، این شهامت را داشتند که لااقل از تهمت‌های خیانت و جاسوسی که به هشدار دهندگان می‌زدند عذرخواهی کنند.

۲۰- سازشکار با اهلش: شنیدیم یک بار ناطق نوری، آن زمان که براسب قدرت سوار بود و بی مهار می‌تاخت و بی‌محابا الفاظ زشت دربارة نهضت آزادی به کار می‌برد، گویا پس از تار ومار کردن حزب توده، درحالی که دستانش را درهم می‌پیچید، به رهبر انقلاب گفته بود: اگر اجازه بفرمائید تکلیف این نهضتی‌ها را هم یکسره کنیم و کلکشان را بکنیم! و ایشان پاسخ داده بود: اینها با ما نیستند، ولی از خیلی کسانی که ادعا می‌کنند با ما هستند مسلمان‌تراند. ناطق اضافه کرده بود؛ آقا اینها اصلا شما را هم قبول ندارند، گفته بود، نداشته باشند، مگر من خدا و پیغمبر هستم؟ اصرار کرده بود: آقا فلانی جاسوس و سازشکار است و پاسخ شنیده بود: اگر سازشکار بود با من سازش می‌کرد!

«از نشانه‌های کسانی که دوستدار خدایند و خداشان نیز آنان را دوست دارد، ملایمت و مدارا با دوستان و استواری و استقلال در برابر دشمنان است، آنها در راه حق از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌ای نمی‌هراسند، این فضیلتی است از سوی خدا بر کسانی که شایسته باشند» (مائده ۵۴)

عبدالعلی بازرگان

دی ماه ۱۳۹۳

۱- مقالة صد سالگی بازرگان، راز یک خوشنامی از آقای سیروس علی نژاد، منتشر شده در ۲۶ دی ماه ۱۳۸۶

0- نهج البلاغه نامة ۵۳ (معروف به منشور حکومتی امام علی)، هنگام اعزام مالک اشتر برای ادارة سرزمین پهناور مصر

منبع: ندای آزادی

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله