41 سال بعد از شریعتی را با خود مرور می کنم.
معلم رهائی برای من بود.
با شریعتی با نظریه ولایت فقیه مرز بستم. می دانم بسیاری هم با ولایت فقیه با توجیه شریعتی همراه شدند.
اما ایشان شریعتی را با مطهری یا خمینی می خوانند. برای این افراد شریعتی کمک درسی بود و متن اصلی مطهری و خمینی بود.
با شریعتی با مشی چریکی مرز بستم . بسیاری با توجیه شریعتی به مجاهدین خلق پیوستند. اما شریعتی برای این افراد ایستگاه گذار بود تا در مسعود رجوی ذوب شوند.همان گونه که عده ای از شریعتی عبور کردند تا در ولایت ذوب شوند.
با شریعتی با تحلیل طبقاتی محض مرز بستم اما عدالت را باور دارم. اما افرادی هم با شریعتی به تحلیل طبقاتی رسیدند شریعتی را هم ایستگاه گذار دانستند.
در دوره اصلاحات شریعتی باعث شد که در تغییر پاردایمی ناگهانی به سوی لبیرالیسم،لبیرالیسم را خورشت قورمه سبزی ندانم که توان حل همه مشکلات ما را داشته باشد.
اگر شریعتی با مصدق و سحابی همراه شود نوعی عدالت با دموکراسی ملی را سپهر سازی می کند که برای ما راه گشا است.
اما به نظر من که امروز 14 سال از شریعتی بیشتر عمر کرده ام ودر 40 ساله گی موازنه قوا در سیاست را بهتر درک کرده ام .
شریعتی نماد التقاط هم است.اگر چه التقاط برخی ناجور است اما التقاط شریعتی جور است.اما هنجار نیست.
به عبارتی شریعتی به ما نشان می دهد که تا کجا آمده ایم اما چگونه باید ادامه دهیم را نه، با تقلید و نه با عبور از شریعتی بلکه به شیوه خوانش انتقادی وی انجام دهیم.