چگونگی سقوط شاه

از سقوط محمدرضاشاه 33 سال می‌گذرد و آن اتفاق اکنون به تاریخ پیوسته است، اما کشف چگونگی شکل‌گیری ‌این واقعه و سیری که محمدرضاشاه پیمود تا به آن فرجام رسید، هنوز مسئله‌ای قابل تأمل و پژوهش است. شاهی که در 1350 حدود 140 تن از رهبران کشورهای دنیا در جشن عظیم تخت جمشید میهمان او بودند و تجملات و اقتدار او را مشاهده کردند و در همان سال همه مخالفین خود از جمله سازمان‌های مخفی چریکی را کاملاً سرکوب کرده بود، چگونه هفت سال بعد، مردم ‌ایران فرار او را از کشور جشن گرفتند و حتی رهبران و پادشاهان هم‌پیمانش اکراه داشتند چند روزی به او پناه دهند!

موقعیت شاه را از زوایای گوناگون می‎توان بررسی کرد. در این نوشتار رابطه شاه را با پارلمان به عنوان نمایندگان مردم و رکن اساسی مشروطیت می‌نگریم که قابل تأمل است. می‌دانیم در انقلاب مشروطیت وقتی قانون اساسی تدوین شد، تمام 51 اصل آن به قوانین مربوط به تشکیل مجلس شورای‌ملی و مجلس سنا و حدود و اختیارات آنها اختصاص یافته بود و یک سال بعد در متمم قانون اساسی موقعیت سلطنت و حدود و اختیارات آن و سایر قوا در 107 اصل مشخص گردید. ‌این سیر نشان از اهمیت مجلس در نگاه مشروطه‌خواهان داشت که حضور و نقش مردم را در حاکمیت نمایندگی می‌کرد.

ناگفته نماند اصل 26 متمم قانون اساسی مشروطه، قوای مملکت (مقننه، قضايیه و اجرايیه) را ناشی از ملت معرفی می‌کرد و حتی اصل 35 سلطنت را هم ودیعه‌ای می‌دانست که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده است. در حقیقت مطابق متن قانون اساسی مشروطه، مشروعیت همه ارکان نظام حتی پادشاه ناشی از مردم بود، اما وقتی پایه‌های قدرت تحکیم یافت، شاه ولی‌نعمت خود را که ملت باشند از یاد برد و حتی مجلس شورای‌ملی و نمایندگان ملت هم انتصابی شدند. داستان انتخابات مجلس در حکومت پهلوی‌ این مسیر را نشان می‌دهد.

مصدق و انتخابات

می‌دانیم شکل‌گیری نهضت ملی‌کردن نفت از مجلس شورای‌ملی و انتخابات بود. بعد از دوران خفقان رضاخانی در 1320 و بازشدن نسبی فضا، دکترمصدق توانست در انتخابات مجلس چهاردهم شرکت کرده و توسط مردم تهران انتخاب شود. در همین مجلس بود که ماده واحده‌ای را طرح و به تصویب نمایندگان رساند تا جلوي امتیازات خودسرانه نفت بدون تصویب مجلس را بگیرد. از ‌این دوران بود که نظر مردم به اهمیت انتخاباتی که در دوران حکومت رضاخان در انحصار حاکمیت بود جلب شد و روز به روز تقویت گرديد. انتخابات مجلس پانزدهم به روال سابق با اعمال نفوذ حاکمیت اجرا شد، اما‌ این بار با واکنش و اعتراض مصدق و یارانش روبه‌رو شد. ‌این اعتراضات ابتدا نتیجه‌ای عملی نداشت و حاکمیت اقتدار را با پایمال‌کردن حقوق ملت همسو می‌دید، اما ‌این چالش‌ها و اعتراض‌ها درانتخابات مجلس شانزدهم نتیجه داد. بی‌اعتنایی حاکمیت به حقوق ملت و برگزاری انتخابات فرمایشی موجب شد وقتی فدايیان اسلام هژیر وزیر دربار را پس از روشدن تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم ترورکردند کسی از ‌این ترور متأسف نشد و حاکمیت نیز ناگزير در 18 آبان 1328 به ابطال انتخابات تهران تن داد. درانتخابات مجدد اسفند 1328 دکترمصدق نماینده اول تهران شد و تعدادی از اعضای جبهه‌ملی به درون مجلس راه یافتند؛ همین مجلس بود که سال بعد به ملی کردن نفت و خلع ید از شرکت نفت انگلیس رأی داد.

با ‌این تجربه بود که وقتی مصدق سر کار آمد دو کار اساسی را هدف گرفت: 1ـ ملی‌کردن نفت 2ـ اصلاح قانون انتخابات و برگزاری انتخابات آزاد، یعنی آزادکردن نفت از چنگ انگلیس و آزادکردن مجلس از چنگ دربار و عواملش.

شاهدی از درون، وضعیت انتخابات

16 اسفند 1329 سپهبد حاجیعلی رزم آرا توسط فدايیان اسلام ترورشد و شاه، حسین علاء را به جای او برگزید و علاء 21 اسفند کابینه‌اش را معرفی کرد. حسین علاء تا 6 اردیبهشت 1330 سرکار بود و سپس سکان دولت را به دکترمصدق سپرد. قبل از روی کارآمدن دکترمصدق، وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی‌ ایران برای مردم رضایت‌بخش نبود. کابینه‌ها و وزرا چندان دوامی‌نداشتند و هرکدام از پی یکدیگر می‌رفتند بدون آنکه گرهی از کار مردم بگشایند. وخامت اوضاع برای دولتمردان نیز نگران کننده شده بود و برخی در پی چاره‌اندیشی بودند و از نخبگان سیاسی و صاحبنظران نظرخواهی می‌کردند. از جمله کسانی که مورد پرسش واقع شدند دکترقاسم غنی بود که رساله‌ای در پاسخ به پرسش وزیرخارجه‌ایران درباره اصلاحات عمومی ‌نگاشت. وی علاوه بر تلاش‌های فرهنگی و علمی، سمت‌هايي چون چهار دوره نمایندگی مجلس شورای‌ملی، وزارت فرهنگ و بهداری و سفارت‌ایران در مصر، ترکیه و امریکا را درکارنامه خود داشت و در ماجرای ازدواج و طلاق فوزیه همسر اول شاه، به‌عنوان نماینده ‌ایران و شاه، مسئله را پیگیری می‌کرد. دکتر غنی به‌عنوان یک شخصیت ملی و ‌ایران‌دوست مورد اعتماد حاکمیت بود و از نظر فرهنگی و علمی‌ نیز آوازه‌ای داشت. با ‌این وصف تصویری که وی از شرایط سیاسی آن زمان بویژه حاکمیت ارائه داده بسیار قابل تأمل است. اهمیت آن بیشتر از ‌این جهت است که ‌این سخنان نه از زبان یک منتقد یا مخالف سیاسی حکومت، بلکه از معتمدین حاکمیت و دلسوزان و خیرخواهان کشور است و صبغه بی‌انصافی، غرض‌ورزی و سیاست‌بازی درآن نقشی نداشته است.

‌ایشان در‌ رساله خود باعنوان «بحثی در سیاست» که اول اردیبهشت 1329 نوشته شده و درسال 1334 توسط چاپخانه مجلس منتشر و خطاب به وزیرخارجه وقت است، در صفحه‌هاي پنج و شش درباره وضعیت انتخابات مجلس و مردم می‌نویسد «ازحقایقی که با کمال تأسف در‌ ایران مشاهده می‌شود ‌این است که به‌جای آنکه در شئون اجتماعی تکامل و ترقی تدریجی پیدا شود و به طول زمان، مردم و وکلای مجلس بیشتر و بهتر از وظايف و حقوق حکومت ملی و دموکراسی واقف شوند در هر دوره از دوره‌های مجلس آثار نکث و تقهقر بیشتر محسوس شده است… چندان‌که امروز مردم نوعاً از مشروطیت و آنچه حکومت ملی نامیده می‌شود (و البته به‌هیچ‌وجه من‌الوجوه حکومت ملی نیست) دلسرد شده‌اند و با کمال خونسردی و عدم‌علاقه به آن می‌نگرند. فقط در هر شهری معدودی دلال و هنگامه‌جو در طبقات مختلف پیدا شده‌اند که برای یک‌دسته مردمی‌که وکالت را یک نوع حرفه و شغلی برای خود قرار داده‌اند می‌دوند و به انواع حيله‌ها و خیانتکاری‌ها متوسل می‌شوند که آن عده معدود را به هر نحوی هست، صریح و آشکارا، برخلاف قانون و مقررات و عقل و منطق و باوجود میل اکثریت عظیم مردم، به وکالت برسانند و در سایه آن وکلای دروغی مصنوعی به نوایی برسند و استفاده‌های نامشروع بکنند و به یک‌عده مردم فقیر و عریان زور بگویند. حالا برای‌ این منظور که بدبختانه چند ماه در ‌ایالات و ولایات طول می‌کشد چه بند و بست‌ها می‌شود، چه پول‌های نامشروع به مصرف می‌رسد، چه سروصداهایی بلند می‌شود، چه خون‌هایی ریخته می‌شود، چه فریادهای دروغی به‌نام «قانون» و «ملت» و «مشروطیت» و امثال آن به گوش می‌رسد، چه وعده و وعیدهایی به میان می‌آید، چه صندوق‌ها عوض و سوخته می‌شود و…»

ایشان وضعیت نمایندگان انتصابی را با ذکر این حکایت در ص 13 تشریح می‌کند «کار به جایی رسیده که ظریفی که برادرش وکیل مجلس شده بود وقتی یکی از او پرسیده بود تو که برادر بزرگتر هستی چرا تو نکوشیده‌ای وکیل شوی؟ آن شخص ظریف بذله‌گو گفته بود علت ‌این است که پدر من درسال آخر عمر خود که احساس ضعف و نکث می‌کرد روزی من و برادرم را طلبیده گفت: پسرهای عزیزم، من شما را بزرگ کرده‌ام و به‌خوبی می‌شناسم، پس از مرگ من پیرامون کاری که مستلزم عقل، درایت و شعور باشد نگردید، زیرا طبعاً سرمایه عقلی و فکری شما بسیار محدود است.» پس از مرگ پدر من به خیال ‌اینکه لازمه وکالت مجلس دارابودن عقل و شعور است، مخالف وصیت پدر شمردم که داوطلب وکالت شوم. برادرم وکیل شد. از او پرسیدم تو چرا برخلاف وصیت پدر عمل کردی؟ جواب داد نه ‌این است که پدر ما وصیت کرد که پیرامون کاری نروید که مستلزم عقل و درایت باشد؟ گفتم بلی. گفت من پس از تأمل بسیار، استنباطم ‌این شد که هر کاری مستلزم عقل و شعور است و مسئولیت‌‌های وجدانی و قانونی دارد جز وکالت مجلس که تابع هیچ شرط و اساسی نیست، ‌این است که وکیل شدم. حالا من و برادرم هر دو برآن عقیده‌ایم که مطابق وصیت پدر عمل کرده‌ایم، منتها من عقل را شرط لازم وکالت شمرده‌ام و او بی‌عقلی را. ‌این حکایت و امثال آن به‌ظاهر خنده‌آوراست، ولی در عین حال حکایت از حقايقی می‌کند که متأسفانه در بسیاری از موارد صادق می‌آید.»

انزوای نخبگان، سقوط اخلاقی

دکتر غنی دراین زمان(اوايل 1329) در نیویورک به سرمی‌برد، ولی نسبت به وضعیت اجتماعی ‌ایران اِشراف کامل داشت. او از وجود نخبگان سیاسی و شخصیت‌های سالم و دلسوز باخبر بود و از‌ اینکه از وجود آنان استفاده نمی‌شد شدیداً رنج می‌برد، براي نمونه در صفحه هفت مي‌‌نويسد: «در همین جامعه متزلزل سرگردان افراد فوق‌العاده شریف، پاک، خوش‌نیت و وظیفه‌شناس وجود دارند که نظاير آنها درکمتر جايی دیده می‌شود، ولی بدبختانه گردش‌ این دستگاه در جامعه امروز به محوری افتاده که آن افراد شریف غیرمؤثرند و کاری نمی‌توانند از پیش ببرند و سیل فساد را برگردانند.»

ایشان نتیجه ‌این دخالت‌های بیجا و غیرقانونی در امر انتخابات را در اخلاقیات جامعه می‌بیند و از رواج بداخلاقی‌های سیاسی ـ فرهنگی چنین می‌نالد؛ «وکیل می‌داند که نماینده آرا و تمایلات طبیعی مردم نیست (البته استثنا را باید کنار گذاشت و به حکم کلی ناظر بود) مردم هم می‌دانند که ‌این وکیل محصول رأی و عقیده آنها نیست. وزیر نیز به‌خوبی می‌داند که هویت اکثریتی که به او رأی اعتماد داده‌اند چیست و روی چه ترکیب و ترتیبی وزیر شده. ‌این تشکیلات دروغ اندر دروغ اندر دروغ وضعی پیش آورده که هم خنده‌آوراست و هم مایه تألم و تأثر عمیق. از زیان‌های بسیار بزرگ که تدارک جبران آن به ‌این آسانی ممکن نیست، انحطاط اخلاقی غریبی است که در مردم پیدا شده و روز‌به‌روز بیشتر می‌شود، یعنی مردم و وکیل و وزیر همه در درون خود می‌دانند که اساس کارشان دروغ بوده و هست و همه هم با کمال وقاحت لغات و تعبیرات بدون واقعیتی از قبیل: ملت، مملکت، دموکراسی، حکومت ملی، حقوق مردم، وطن، حق، شرافت، اسلام، پیغمبر و خدا به زبان می‌آورند…»

به گفته ‌این وزیر فرهنگ سابق وقتی افراد بی‌صلاحیت و بی‌اخلاق به وکالت می‌رسند و مجلسی فرمایشی تشکیل می‌شود، برخلاف پیش‌بینی که موجب یکدست و یکپارچه‌شدن قدرت بشود، شکاف و انشقاق جدیدی میان آنها شکل‌گرفته و وکیلان دولتی خود به کشاکش با دولت برمی‌خیزند. در صفحه 89 مي‌نويسد: «در چند سال اخیر هیچ ملاک و میزانی اساس کار نبوده است، نه مردم آزاد بوده‌اند که هر که را خود می‌پسندند انتخاب کنند، نه دولت مرام مخصوصی داشته که برای آن مرام و هدف، اشخاص مخصوصی را که داراي شروط خاصی باشند کمک کند که وکیل شوند؛ نتیجه لجام‌گسیختگی امروزی شده که یک‌عده غیرمسئول به نام وکیل غالباً به‌دست دولت و به کمک دولت و گاهی به قیمت فداکردن حیثیت دولت، جماعتی را به خیالات واهی به وکالت برسانند و از عجايب ‌این است که حتی یکبار هم دیده نشده که‌ این عده حتی یک ماه با همان دولتی که آنها را به وکالت رسانده و به زور و عنف گاهی برخلاف میل صریح مردم از صندوق انتخابات بیرون آورده، همکاری کنند و صفا و حُسن معامله داشته باشند، بلکه به محض رسیدن به کار، به علل مختلف با همان دولت مخالفت و اعلام جرم کرده و دولتیان را مورد حمله شدید قرار داده‌اند که چرا انتخابات را آزاد نگذاشته‌اند و مردم را مجبور كردند، مثل ‌اینکه خود آنها به آزادی انتخاب شده باشند و…»

راه چاره

غنی که خود با اغلب دولتمردان و درباریان حشرو نشر داشته و پيشتر در این‌باره گفت‌وگو کرده است، از مبانی فکری و منطق آنان باخبر است. توجیهاتی را که برای مداخله در انتخابات می‌آورند می‌داند و در صفحه‌هاي 12 و 13 این رساله به نقد آنها می‌پردازد و تنها راه را بازگشتن به قانون‌اساسی مشروطه و آزادی انتخابات و مبارزه با فساد مالی و اداری می‌داند: «غالباً از دهان مردمی ‌بی‌خبر یا مغرض شنیده می‌شود که می‌گویند برای انتخاب وکیل اگر مردم کاملاً آزاد باشند هر «حاجی حسن» و «حاجی حسین» سرگذر را انتخاب خواهند کرد، درحالی‌که ‌این حاجی حسن‌ها و حاجی حسین‌ها به‌طور قطع بیشتر داراي عقل و شعورند، زیرا از فطرت طبیعی خداداده منحرف نشده‌اند، به مصالح مردم محل بیشتر واقفند، اصول و آداب‌ ایرانیت بیشتر در نهاد آنها متمکن است، مذهب دارند، دین دارند، بستگی به مبادی دارند، غیرت دارند، ناموس دارند، با خارجی سروکار نداشته و ندارند، بر‌ این عزیزان بلا‌جهت که نه اخلاق دارند، نه به صفای طبیعی باقی‌مانده‌اند، نه علم و معرفتی دارند، نه سواد خارجی پیدا کرده‌اند و نه به معارف ملی خود آشنا هستند، ترجیح دارند.»

به نظر دکتر غنی عدم‌مشارکت مردم در تعیین سرنوشتشان باعث ازهم‌گسیختگی اجتماعی شده ‌است. در صفحه 15آمده «مردم زندگی انفرادی دارند. روح تشکیلات اجتماعی و با یکدیگر کارکردن درآنها مرده است. فرد فرد آنها خوبند، ولی حالت مجموع و ترکیبی آنها بد. هر سری فکری دارد، ولی دور هم جمع نمی‌شوند که مسائل فکری و جسمی‌خود را مشترکاً به‌کار انداخته از آن حاصلی ببرند. دوای همه ‌این مفاسد اخلاقی این است که مکتب دموکراسی و مشروطیت باز شود و مردم به‌تدریج ‌این مکتب را سیر نمايند و رشد اجتماعی پیدا کنند. تا جایی‌که بنده می‌بینم دوای بزرگ‌ این است که انتخابات به‌طوری‌که گفته شد کاملاً آزاد شود و دولت فقط مجری قوانین انتخابات و ناظر بر حسن جریان انتخابات باشد و بس.»

يا در صفحه 34 آمده است «باید مجازات‌های شدید که در نفس قوانین فعلی مملکت پیش‌بینی شده است اجرا شود. فلان هیاهوی قاچاق یا دزدی و اختلاس یا ارتشا راه می‌افتد، می‌گویند، می‌نویسند، داد می‌زنند، مستنطق می‌فرستند، تحقیق می‌کنند، دوسیه درست می‌شود… و یکدفعه همه هیاهو‌ها می‌خوابد، بدون آنکه معلوم شود حقیقت امر چه بوده. مردم حق دارند بدبین و ظنین شوند که اگر دروغ و تهمت بوده چرا دروغگو و تهمت‌زن تعقیب نمی‌شود و اگر راست بوده چرا دزد به مجازات نرسیده است. با کارهای ملی و عمومی‌ نمی‌توان شوخی و مسامحه کرد، چه بالاخره تاروپود زندگی ملی و عمومی ‌به باد داده خواهد شد و وقتی پشیمان خواهیم شد که دیگر پشیمانی سودی نخواهد داشت و دردی دوا نخواهدکرد.»

این تحلیل بیطرفانه و منصفانه نشان می‌دهد که ظهور مصدق و حکومت ملی یک نیاز زمانه بود که حتی دلسوزان نظام نیز بر آن واقف بودند، اما گویا دربار و شاه گوششان را به نصایح خیرخواهانه دکترغنی هم بسته‌اند، درحالی‌که اگر آنها به پیشنهادات دلسوزانه گوش می‌دادند و به‌جای کارشکنی و کودتا علیه حکومت مصدق با آن همدلی و همکاری می‌کردند و دست بیگانگان را در اداره کشور نمی‌گشودند،‌ ایران به زودی به پیشرفت‌های شگرفی نائل می‌شد.

بیراهه

دکترغنی در سال 1331 درگذشت و نصایحش شنیده نشد. حکومت مصدق یک سال بعد توسط عوامل درباری و انگلیسی و امریکایی سرنگون شد، اما نارضایتی مردم همچنان تداوم یافت و مخالفت با حاکمیت بار دیگر شدت گرفت. در این سال‌ها دیگر سخن‌گفتن از انتخابات آزاد مفهومی ‌نداشت. به‌جای انتخابات آزاد در سال 1335 ساواک تشکیل شد تا نیروهای آزادیخواه را شناسایی و سرکوب کند. مردم هم نظاره‌گر رفتار حاکمیت و منتظر فرصت بودند. تشدید نارضایتی‌ها‌ این‌بار امریکايی‌ها را که بر سرنوشت ملت ‌ایران حاکم شده بودند و شریان‌های اقتصادی و نفتی را در اختیار داشتند نگران کرد، از اين‌رو به شاه فشار آوردند که برای جلوگیری از قدرت‌گرفتن دوباره نیروهای ملی و مخالف، دست به اصلاحاتی اقتصادی اجتماعی بزند. سال‌های 1338 تا 1341 دوران پرالتهابی بود؛ مجلس بیستم در اردیبهشت 1340 به‌دلیل تقلب‌هاي گسترده و اعتراض مردم و نیروهای ملی به تعطیل کشانده‌شد. شاه از برگزاری انتخابات مجدد هراس داشت و آن را به تعویق انداخت. دربهمن 1341 شاه رأساً لوایحی را به‌عنوان اصلاحات شاهانه مطرح کرد و آنها را به رفراندوم گذاشت تا اصلاحات مورد نظر امریکايی‌ها را خود به اجرا گذارد. او ‌این رفراندوم و ‌این لوایح را آن‌قدر بزرگنمایی کرد و تبلیغات وسیع برایش به‌راه انداخت که تمامی ‌برنامه‌های کشور را منوط و محدود به آن ساخت و آن را «انقلاب سفید شاه و ملت» نامید.

یکی از ‌این لوایح، اصلاح قانون انتخابات بود، یعنی همان کاری که مصدق در نظر داشت، اما به‌جای سازوکارهایی برای آزادی انتخابات و رفع موانع مشارکت مردم، تنها برای زنان نیز حق رأی‌دادن و انتخاب‌شدن قائل شدند که تا آن زمان از اين حق محروم بودند. طرح لوایح و برنامه اصلاحات شاهانه در شرایطی طرح شد که در مقابل حکومت خودکامه شاه، بخشی از روحانیت مبارز و نیروهای ملی و آزادیخواه ‌ایستاده بودند و شاه دست به سرکوب آنها زده بود.

درسال 1345 برای تبیین و تشریح ‌این لوایح، کتابی به‌نام «انقلاب سفید» به قلم محمدرضا پهلوی توسط کتابخانه سلطنتی پهلوی منتشر و مقرر شد به‌عنوان کتاب درسی در تمامي رشته‌های دبیرستان تدریس شود. در این کتاب شاه برای ‌اینکه‌ این اصول و لوایح خود را بزرگ و تأثیرگذار معرفی کند، نسبت به وضعیت گذشته انتقاد و بلکه اعتراف‌هايی کرده که کمتر به آن توجه شده است. او در صفحه 103‌ این کتاب درباره انتخابات، دموکراسی، مشروطیت و نفوذ مالکان و متنفذین در انتخابات مجلس داد سخن می‌دهد: «مفهوم واقعی یک دموکراسی چیست؟ مسلماً و قبل از هر چیز، ‌این است که درآن همه افراد کشور حق داشته باشند در مسائلی که مربوط به سرنوشت آنهاست اظهارنظرکنند و رأی بدهند، ولی در مشروطیت نه‌تنها نیمی ‌از همه مردم کشور یعنی زنان مملکت حق رأی نداشتند، بلکه از افراد آن نیم دیگر نیز عملاً فقط متنفذین و مالکان و صاحبان سرمایه و به‌طورکلی افراد طبقه حاکمه بودند که مجلس یعنی کانون مشروطیت را در دست خود داشتند. مقررات مربوط به انتخابات طوری بود که هیچ‌گاه مثلاً یک زارع ساده یا یک خرده‌مالک کوچک یا یک کارگر به نمایندگی مجلس انتخاب نمی‌شد و حتی در انتخاب دیگران نیز واقعاً دخالتی نمی‌توانست داشته باشد، زیرا غالباً ‌اینان سواد نداشتند و آراي آنها آرايی بود که عملاً از راه خرید و فروش در اختیار متنفذین معینی قرار می‌گرفت.»

شاید خواننده اين سطور تصور کند ‌این تحلیل شاه مربوط به دوران گذشته پيش از پهلوی است، اما توضیحات بعدی وی نشان می‌دهد این گفته همه دوره‌های مجلس تا سال 1341 را شامل می‌شود. براي نمونه در صفحه 104 مي‌نويسد: «نتيجه ‌این وضع چه بود؟ طبعاً ‌این بود که در چنین مجلسی هیچ‌گاه قوانینی که به نفع اکثریت، ولی به زیان منافع اقلیت متنفذ کشور بود به تصویب نمی‌رسید و غالباً حتی امکان مطرح‌شدن نیز به آنها داده نمی‌شد. تاریخ مشروطه ما آکنده از شواهدی است که از‌ این واقعیت در دست است و کافی است، براي نمونه به آخرین آنها اشاره شود که لایحه قانونی مربوط به اصلاحات ارضی بود و چنانکه پيشتر گفته شد پارلمان آن‌ را به صورتی مسخ کرد که به‌کلی ناقض هدف اصلی از وضع‌ این لایحه بود. ‌این اقلیت کوچک و غالباً فاسد تقریباً همیشه در خدمت منافع خارجی بود…»‌ (منظور قانون اصلاحات ارضی مصوب 1338 مجلس نوزدهم).

«…کما ‌اینکه دیدیم که چطور پس از رفتن پدرم مدتی مدید کارها در ظاهر به‌دست یک عده ‌ایرانی، ولی در عمل قسمتی به‌دست سفارت انگلستان و قسمت دیگر به‌دست سفارت روس انجام می‌گرفت و به‌طوری که در کتاب مأموریت برای وطنم شرح داده‌ام صبح مستشار سفارت انگلستان با یک ليست انتخاباتی به سراغ مراجع مربوطه می‌آمد و عصر همان‌روز کاردار سفارت روس با لیست دیگری می‌آمد. حتی هنوز هم ما احساس می‌کنیم که سیاست‌های خارجی که می‌بینند در ‌ایران نفوذ ندارند فکر می‌کنند که شاید بتوانند با به‌راه‌انداختن احزابی ساخته و پرداخته دست خود و از راه ‌ایجاد تشتت و تفرقه و به‌اصطلاح سیاستمدارانی را به راه بیندازند و سرنخ را بکشند و یا احیاناً در پارلمان ‌ایران نفوذ بکنند. متأسفانه من 20 سال تمام از دوران سلطنت خودم با چنین مجلس‌هایی سروکار داشتم و همیشه می‌دیدم که در آنها در برابر هر اقدام اصلاحی که متضمن نفع اکثریت ملت بود، ولی به نحوی از انحا به منافع اقلیت حاکمه لطمه می‌زد، سدی از مخالفت‌ها و کارشکنی‌ها پدید می‌آمد که آن اقدام را خنثی و بی‌اثر می‌کرد.»

جالب است که شاه خود معترف است 20 سال از حکومتش را با مجالس غیرمردمی ‌و انتخابات ناعادلانه و فرمایشی گذرانده است و جالب‌تر اینکه در این نوشتار نیروهای منتقد خود را به خارجی‌ها منتسب می‌کند. شاه در صفحه 105 و 106 كتاب خود به‌طور مشخص از مجلس هفدهم نام می‌برد؛ همان مجلسی‌که با تقلب عوامل دربار تشکیل شد و در برابر دولت مصدق کارشکنی می‌کردند و مصدق مجبور شد آن را از طریق رفراندوم منحل کند تا انتخابات مجدد برگزار شود. این اعتراف‌ها سند حقانیت دکترمصدق است: «بدیهی است از نظر ‌این متنفذین توسل به هرگونه وسیله‌ای برای حفظ موقعیت و نفوذ خود در مرکز مقننه کشور، مشروع و مجاز بود. درنتیجه همواره انتخابات با انواع تقلب‌ها، سوء‌استفاده‌ها، تهدید‌ها و تطمیع‌هایی همراه بود که نه‌تنها در جریان انتخابات انجام می‌گرفت، بلکه حتی امر قرائت آرا را نیز شامل می‌شد. بخصوص آخرین انتخاباتی که پيش از قیام ملی مرداد1332 انجام یافت گذشته از انواع تهدید، تطمیع و تقلب، با چنان صحنه‌های فجیعی از قتل، کشتار و بی‌نظمی‌توأم بود که حتی تصورآن دشوار است.»

«در همه ‌این انتخابات، توده‌های عظیم کشاورزان و کارگران، آلت فعلی بیش نبودند. آراي آنها یا به عبارت بهتر آرايی به نام آنها، دسته‌دسته به صندوق‌ها ریخته می‌شد، درحالی‌که به‌اصطلاح معروف روح خود آنها از ماهیت آن خبر نداشت.»

اصلاحات شاهانه

شاه در‌ صفحه 106 و 107 این کتاب مدعی است که با اصلاح قانون انتخابات و شرکت زنان در مجلس همه موانع برطرف شده و مجلسی کاملاً مردمی ‌و انتخاباتی کاملاً آزاد برگزار شده است: «قانون انتخابات ما تا قبل از انقلاب ششم بهمن قانونی بود که به‌هیچ‌وجه منافع طبقات زحمتکش یعنی اکثریت ملت ‌ایران را تأمین نمی‌کرد. ازجمله مواد ‌این قانون ‌این بود که انجمن‌های نظارت انتخابات فقط از اعیان، مالکین و ثروتمندان تشکیل می‌شد و طبیعی است که در چنین وضعی دست‌ این عده باز بود که جریان انتخابات را به هر نحو که مقتضی بدانند به نفع طبقه خود بگردانند و در صورت تمایل هر صندوقی را که ممکن بود با وجود پرکردن تقلبی، به میل آنها نباشد اساساً باطل کنند…»

این سخنان و بهتر است بگویم اعتراف‌ها در آن شرایط برای‌ این طرح می‌شد که میان مبارزان شکاف انداخته و نظر بخشی از مردم را نسبت به حاکمیت تغییردهد و با ‌این شعارها و ادعاها ‌این نگاه تقویت شود که به راستی شاه درصدد اصلاحات و نجات کشور است و مخالفین از روی غرض سخن می‌گویند.

سرانجام کار

اما شاه که می‌گفت تا سال 40 هیچ انتخابات آزاد و مردمی‌اي ‌برگزار نکرده و مجالس قانونگذاری همه با تقلب و اعمال نفوذ تشکیل شده است و از ‌این به بعد مردم طعم آزادی را خواهند چشید، باز هم راه گذشته را به شکلی دیگر پیمود و در سال 41 و 42 به دستگیری وسیع نیروهای ملی و آزادیخواه و نیز روحانیون مبارز مبادرت کرد و وقتی انتخابات مجلس بیست‌ویکم در سال 42 برگزار شد، هیچ نیروی منتقدی امکان شرکت در انتخابات را نداشت. مردم تفاوت چشمگیری با گذشته ندیدند، درنتیجه نسبت به شعارها و تبلیغات هم بی‌اعتمادتر شدند.

درآن زمان تنها دو حزب دولتی مردم و مليّون فعالیت انتخاباتی داشتند. من خود درآن زمان دانش‌آموز بودم و به دلیل شرکت یکی از خویشان نزدیک در انتخابات مجالس بيست‌ويكم تا بيست‌وسوم از نزدیک شاهد ماجرا بودم. در انتخابات مجلس بیست‌ودوم سال 1346 من و برادرم برای نوشتن آرا برای وی که از حزب‌ ایران‌نوین بود در دفترش به‌کار گرفته شدیم؛ آرایی که از صندوق بیرون آمد و وی را به نمایندگی مجلس شورای ملی رساند. من درس دبیرستان را تمام کرده و به دانشگاه رفتم و او همچنان در دوره‌های بعد نماینده مجلس شد. در سال 53 در سلول‌های کمیته ضدخرابکاری ساواک بودم که شنیدم به دستورشاه همان دو حزب نیم‌بند دولتی را هم برچیدند و تنها یک حزب رستاخیز که بله قربان‌گوی شاه بود حاکمیت یافته است، اما در سال 57 که از زندان آزادشدم، حیرت‌زده متوجه شدم مردمی‌که طی 37 سال حکومت شاه، از حق قانونی انتخاب‌کردن نماینده محروم شده بودند چنان کینه‌ای نسبت به شاه و عواملش دارند که فرد زندانی‌اي چون من نداشت. روز رفتن شاه جعبه‌های شیرینی، نقل و شکلات توسط مردم در خیابان‌ها توزیع می‌شد. همزمان با رفتن شاه بسیاری از آن نماینده‌های مجلس هم از‌ ایران فرار کردند. شاه در 26 دی‌ماه درحالی‌که چشمانش را حلقه‌های اشک پوشانده بود و نظامیان حاضر در فرودگاه برای سرنوشت نامعلومش می‌گریستند، آخرین سفرش از ‌ایران را آغاز کرد، درحالی‌که اگر ‌این نصیحت خیرخواهانه قاسم غنی را در سال 1329 شنیده بود از مصادیق بارز و عبرت‌انگیز آن نمی‌شد جمله‌اي كه پيش از اين نيز به آن اشاره كرديم: «با کارهای ملی و عمومی ‌نمی‌توان شوخی و مسامحه کرد. چه بالاخره تار و پود زندگی ملی و عمومی‌ به باد داده خواهد شد و وقتی پشیمان خواهیم شد که دیگر پشیمانی سودی نخواهد داشت و دردی دوا نخواهد کرد.»

منبع: چشم‌ انداز ایران

سایت ملی-مذهبی محلی برای ارائه دیدگاه‌های گوناگون است.

مطالب مرتبط

ایرج سبحانی، استاد علوم پزشکی دانشگاه کرتی پاریس، فرانسه


در سال‌های اخیر، نظم بین‌الملل که روزگاری بر پایه احترام به قواعد و گونه‌ای اخلاق جمعی بنا شده بود، با بحران بی‌سابقه‌ای مواجه شده است. نه تنها ارزش‌های مشترک مانند حقوق بشر، دموکراسی و حاکمیت قانون تضعیف شده، بلکه نهادهای جهانی که وظیفه‌ی پاسداری از این ارزش‌ها را داشتند، به شدت مورد بی‌اعتمادی و تردید قرار گرفته‌اند.

جمال کنج*

وقتی آن حسابرسی فرا برسد، مورخان مسیر را ردیابی خواهند کرد که نشان می‌دهد چگونه قوی‌ترین ملت روی زمین اجازه داده است قدرت نظامی و سیاست خارجی‌اش برای خدمت به یک کشور خارجی برون‌سپاری شود

مطالب پربازدید

مقاله