د. منصف مرزوقی | مترجم : علی سرداری

چگونه می توان از دوگانگی سکولاریسم و اسلام سیاسی خلاص شد؟

از دهه ۱۹۹۰، من تکرار کرده‌ام که ما باید – از نظر فکری و سیاسی – مرز جدایی را نه بین سکولارها و اسلام‌گرایان، بلکه بین دموکرات‌ها و اقتدارگرایان ترسیم کنیم. این میدان باید دموکرات‌های بیشتری را، چه اسلام‌گرا یا سکولار، در برابر اقتدارگرایان، از جمله سکولارها و اسلام‌گرایان، گرد هم آورد. این اعتقادی بود که من در دهه ۱۹۸۰ به آن رسیدم و به یک برنامه اقدام سیاسی تبدیل شد که راه را برای حکومت ترویکا در تونس پس از پیروزی انقلاب یاسمین هموار کرد. کمتر کسی می‌داند یا به خاطر می‌آورد که توافق شد برای اولین بار بر روی کار مشترک و حتی تدوین سندی که پیش‌نویس مهم‌ترین محصول انقلاب، یعنی قانون اساسی ۲۰۱۴ بود.

این ائتلاف بین حزب النهضه و دو حزب سکولار (کنگره و التکاتول) نتیجه یک جلسه مهم بود که من در سال ۲۰۰۳ در شهر اکس فرانسه برگزار کردم و همه مخالفان دولت پلیسی را به آن دعوت کردم. درست است که اتحاد سه‌جانبه دوام نیاورد، اما این به دلیل اختلافات ایدئولوژیک نبود. النهضه به محض اینکه به قدرت رسید، خواستار اعمال شریعت نشد و من به عنوان رئیس دولت برای خلاصی از شر النهضه با سکولارهای رادیکال وارد اتحاد نشدم. اختلاف نظر صرفاً سیاسی بر سر برخورد با بقایای رژیم استبدادی بود.

به یاد دارم که در سه جلسه‌ای که با رئیس‌جمهور محمد مرسی داشتم، در مورد لزوم فراتر رفتن از دوگانگی عقیم صحبت کردم و او را کاملاً متقاعد کردم که خط جدایی بین دموکرات‌ها و خودکامگان است. زیرا نتوانستند بر نرم‌افزارهای قدیمی فکری و کینه‌های ریشه‌دار غلبه کنند.

قبل از ادامه، اجازه دهید تعریف کنیم که در مورد چه چیزی صحبت می‌کنیم. شخصی از من تعریف ساده‌ای از سکولاریسم خواست و من این را محکوم کردم که به معنای بی‌خدایی است. به شوخی گفتم: سیل کتاب و مقاله در مورد پدیده‌ای که در آن این همه مکاتب متناقض وجود دارد، سرازیر شده است و شما از من تعریف می‌خواهید و اصرار می‌کنید که ساده باشد! ناگهان دختری محجبه از جلوی ما رد شد و من به شوخی گفتم: سکولاریسم – حداقل چیزی که من به آن اعتقاد دارم – امتناع از تحمیل حجاب به زور، همان‌طور که دولت در ایران انجام می‌دهد، و از بین بردن آن به زور، مانند دولت تونس (دوران بن‌علی) یا محدود کردن آن و حتی جلوگیری از آن در مکان‌های تحصیل، مانند فرانسه امروز است.

سپس به جدیت برگشتم: اگر ریشه‌های سکولاریسم را ندانید، نمی‌فهمید که سکولاریسم چیست. این انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ بود که در خصومت شدید با کشیشان کاتولیک به وجود آمد. زیرا با اشراف، یکی از دو رکن استبداد سلطنت مطلقه بود که در برابر آن قیام کرد. این انقلاب همچنین با بریدن ۱۱۱۹ سر، از جمله سرهای شاه و ملکه، به کلیسای کاتولیک، راهبان و ساختمان‌های متبلور سکولار افراطی آسیب زد و نفرت از کشیش‌های ارتجاعی و ضد انقلاب به نفرت از خود دین تبدیل شد. این سکولاریسمی است که متأسفانه بسیاری از روشنفکران ما، به ویژه در منطقه مغرب، آن را پذیرفته‌اند و در پشت نفرت خود از اسلام‌گرایان، نفرت خود را از اسلام پنهان می‌کنند.

اما این نفرت به تدریج حتی در فرانسه فروکش کرد تا اینکه قانون ۱۹۰۵ سکولاریسم را به عنوان بی‌طرفی دولت نسبت به دین – هر مذهبی – تعریف کرد، تا جایی که آن را آزار نمی‌دهد، اما قوانین و سیاست‌های خود را بر اساس آن استوار نمی‌کند. این سکولاریسمی است که من پذیرفته‌ام و می‌توان آن را این‌طور خلاصه کرد: عدم دخالت سیاست در مسائل دینی و عدم مجوز برای دین در جنگ‌های سیاسی، همان‌طور که به اصطلاح اسلام سیاسی انجام می‌دهد.

او گفت: آیا از اسلام سیاسی تعریف روشن و ساده‌ای وجود دارد؟

گفتم: ای مرد، از خدا بترس! سیل کتاب‌ها و مقالاتی که سعی در تعریف این اصطلاح دارند – که قبلاً توسط بسیاری از اسلام‌گرایان رد شده است – وجود دارد و شما یک تعریف ساده از من می‌خواهید. همچنین، طیف وسیعی از افکار و اعمال است که از سخت‌گیری و بسته‌بودن تا انعطاف‌پذیری و گشودگی گسترده است. در این طیف، کسانی را می‌یابید که پس از نماز جمعه به قطع دست و سنگسار زناکاران می‌پردازند و کسانی که به دنبال پل‌سازی و برخورد سازنده با اندیشه‌های عصر، مانند سوسیالیسم دیروز و دموکراسی امروز هستند.

او گفت: به من بگو وجه اشتراک همه اجزای این طیف چیست و تو در امان هستی.

من گفتم: وجه اشتراک این است که صلاحیت قانون‌گذاری و ارزش‌هایی که به دنبال ایجاد بنیان دولت و جامعه است، کلام خداست، نه گفتار انسان.

او پرسید: چرا می‌گویی این ادعاست؟

گفتم: چون متن قرآنی، که منبع اولیه است، توسط بسیاری از مردم تفسیر می‌شود؛ تفسیرهایی که گاه صادقانه و گاه بر اساس هوس و علایقشان است. از همین رو، تعدد، پیچیدگی و تضاد میان سازمان‌ها و مکاتب فکری با همین نام به وجود آمده است.

او پرسید: در همین زمینه، سکولارها چه وجه اشتراکی دارند؟

گفتم: اعتقاد آن‌ها این است که کلمات انسانی به تنهایی برای پی‌ریزی یک جامعه با فضیلت کافی است. اما همان‌طور که می‌دانید، گفتار بشری به هر سمتی می‌رود و از این رو جای تعجب نیست که شاهد سکولاریسم‌های افراطی و میانه‌رو، سوسیالیستی و لیبرال، اقتدارگرا و دموکراتیک هستیم.

من مسائل تعریف را به مورخان و محققان علوم سیاسی واگذار می‌کنم، زیرا آن‌ها بهتر از من از پیچیدگی موضوع آگاهند. آنچه مرا به عنوان یک سیاستمدار نگران می‌کند، کشمکشی است که به ارث برده‌ام و بیش از نیم قرن است که بین سکولارها، با همه فرقه‌ها و گرایش‌هایشان، و اسلام‌گرایان، با همه فرقه‌ها و گرایش‌هایشان، جریان دارد – و من در آن مشارکت داشته‌ام. تأثیر این درگیری بر مردمان ما که به آن دچار شده‌اند، بسیار عمیق است.

تازه‌ترین جلوه این درگیری، زمانی بود که عده‌ای اندک پس از پیروزی انقلاب سوریه در میدان اموی بیرون آمدند و خواستار تشکیل دولت سکولار شدند. خشم اصولگرایان در چهره‌هایشان آشکار شد و به آن‌ها یادآوری کردند که هر کس پیروز شود، تصمیم‌گیرنده است و بنابراین سوریه اسلامی خواهد بود، چه مورد علاقه برخی باشد و چه نباشد.

حادثه‌ای دیگر در جشن چهاردهمین سالگرد انقلاب تونس رخ داد؛ زمانی که حزب النهضه و عده‌ای از سکولارها در ظهر مقابل تئاتر شهرداری تجمع کردند، در حالی که بخش‌هایی از چپ سکولار اصرار داشتند در همان مکان، اما در ساعت چهار بعدازظهر تجمع کنند. این نشان می‌دهد که قطب‌بندی خام ایدئولوژیک همچنان موضع غالب است.

مهم‌تر از این رویدادهای فولکلوریک، نقاط عطف تاریخی هستند که شاهد پیروزی‌های طنین‌انداز یا شکست‌های تحقیرآمیز این یا آن جریان بوده‌اند. شاید مهم‌ترین پیروزی سکولاریسم در جهان اسلام، حمله گسترده کمال آتاتورک برای ریشه‌کن کردن میراث مذهبی ترکیه بود که با لغو خلافت در سال ۱۹۲۴ به اوج خود رسید.

بورقیبه در سال ۱۹۵۶ با اعلام قانون احوال شخصیه، که احکام اسلامی را باطل می‌کرد، همین سیاست را دنبال کرد و سپس در سه خطبه در فوریه ۱۹۶۰ بر لزوم ترک یکی از ارکان اسلام، یعنی روزه ماه رمضان، تأکید کرد.

در جهت مخالف، پیروزی انقلاب اسلامی ایران در فوریه ۱۹۷۹ را می‌بینیم که به دهه‌ها استکبار سکولار در حکومت محمدرضا پهلوی پایان داد. یا پیروزی احزاب اسلامی در افغانستان بر همه رژیم‌های سکولاری که شوروی و آمریکایی‌ها سعی در ایجاد آن داشتند، که آخرین آن پیروزی طالبان در سال ۲۰۲۱ بود.

اعلامیه ابوبکر البغدادی، رهبر داعش، در ژوئن ۲۰۱۴ در شهر موصل مبنی بر بازگشت خلافت را نیز به این لیست اضافه کنید.

مظاهر این شکست‌ها در زمان و مکان متفاوت است، اما دلیل آن یکی است. چرا؟

فرانسیس بیکن، پدر علوم تجربی، می‌گوید: “شما اراده خود را به طبیعت دیکته نمی‌کنید مگر اینکه از قوانین آن پیروی کنید.” آنچه در مورد علم صادق است، در مورد سیاست نیز صادق است. اما افراط‌گرایان سکولار و اسلام‌گرایان بر این باورند که می‌توان اراده جوامع را بدون اطاعت از قوانین حاکم بر آن‌ها یا حتی برخلاف آن‌ها دیکته کرد. از جمله این قوانین:

هر جامعه بشری موظف است با حفظ آداب، سنت‌ها و اعتقادات خود با گذشته خود ارتباط برقرار کند تا ثبات خود را تضمین کند؛ در غیر این صورت، به نزاع و هرج‌ومرج دچار خواهد شد. این شرط اساسی برای بقا توسط تعداد زیادی از نظریه‌ها، نهادها و افرادی که مخالفانشان آن‌ها را محافظه‌کار، مرتجع، تاریک‌اندیش، عقب‌مانده یا هر لقب دیگری می‌خوانند، متبلور شده است.

هر جامعه بشری موظف است با به‌روزرسانی و احیای مستمر اندیشه‌ها و نهادهای خود – چه از طریق اصلاحات تدریجی و چه از طریق انقلاب – آینده خود را تضمین کند تا بتواند همگام با چالش‌های دنیایی که هیچ چیز در آن ثابت نیست، پیش برود. در غیر این صورت، جامعه رو به زوال و ناپدید شدن خواهد رفت. این شرط اساسی برای بقا توسط انبوهی از نظریه‌ها، نهادها و افرادی که خود را مترقی و مدرنیست می‌نامند (و مخالفانشان آن‌ها را غرب‌گرا یا هر لقب دیگری خطاب می‌کنند)، متبلور می‌شود.

هر جامعه انسانی ملزم به پاسخگویی به دو نیاز اساسی است، حتی اگر این نیازها در ظاهر متضاد به نظر برسند، زیرا مکمل یکدیگرند و برای حفظ تعادل جامعه ضروری هستند. این تعادل تنها با آشتی دادن ثبات و حرکت به دست می‌آید. این نیاز مانند خودرویی است که در مسیر پر دست‌انداز با استفاده از گاز و ترمز راه خود را باز می‌کند. اگر راننده – که در اینجا نماد نظام سیاسی است – بیش از حد از ترمز استفاده کند، خودرو در رسیدن به هدف معطل می‌شود و اگر بیش از حد از پدال گاز استفاده کند، جان خود و ایمنی خودرو را به خطر می‌اندازد.

این‌ها بدیهیاتی هستند که افراط‌گرایان در هر دو طرف (سکولار و مذهبی) از آن بی‌خبرند یا نادیده می‌گیرند. یکی از پیامدهای این ناآگاهی یا غفلت، مقاومت بخش محافظه‌کار جامعه در برابر تغییرات تحمیلی رژیم‌های سکولار افراطی است. این مقاومت، که گاه خاموش و گاه پر سر و صدا و حتی خشونت‌آمیز است، ناشی از «عقب‌ماندگی» یا «تاریک‌اندیشی» نیست، بلکه ضرورت حفظ تداوم جامعه‌ای است که هیچ حال و آینده‌ای ندارد، مگر اینکه مبتنی بر گذشته باشد.

در مورد رژیم‌های مذهبی افراطی، توقف در گذشته و درگیری با بخش پویای جامعه که مسئول مقاومت است، ناشی از «بیگانگی» یا «انکار هویت» نیست، بلکه ضرورت احیای جامعه‌ای است که هیچ سودی از گذشته‌اش نمی‌برد، مگر اینکه آینده‌ای متفاوت از گذشته داشته باشد.

انتخاب یکی از این دو نیاز ضروری (ثبات یا تغییر) دیر یا زود منجر به شکست یک طرف می‌شود و پس از رد و بدل شدن نقش‌ها، چرخه در همان دور باطل تجدید می‌شود. شکی نیست که آتاتورک در حال چرخیدن در قبر خود است، زیرا می‌بیند ترک‌ها با قدرت به هر چیزی که او سعی در خلاصی از آن‌ها داشت، بازگشته‌اند. او معتقد بود که «عقب‌ماندگی آن‌ها ناشی از وابستگی به شرق‌شناسی و اسلام است.» تبدیل مسجد ایاصوفیه به موزه و سپس بازگشت آن به مسجد در سال ۲۰۲۰ تحت حکومت اردوغان، نمونه‌ای از این بازگشت است.

شکی نیست که بورقیبه نیز در قبر خود می‌چرخد، زیرا جنبش النهضه اسلامی در اولین انتخابات دموکراتیک تونس در سال ۲۰۱۱ پیروز شد. سکولاریسم او، که ناخواسته از تاریخ ملت دیگری برگرفته شده بود، نتوانست به صورت عمقی تأثیری بر جامعه بگذارد.

با توجه به ناکامی اجتناب‌ناپذیر رهبران ایران و افغانستان در تحمیل بنیادگرایی دینی خود، تردیدی نیست که آنان با آگاهی از تشدید مقاومت خاموش و بلند جامعه، به ویژه زنان، آرام نمی‌خوابند. سرکشی برخی از زنان به حدی رسیده است که با حجاب در اعتراض به حجاب راه‌پیمایی می‌کنند.

به عبارت دیگر، سرنوشت گزینه سکولار این است که دائماً با بخش محافظه‌کار جامعه برخورد کند و رهایی از این مقاومت غیرممکن است، زیرا این بخشی ساختاری و پایدار از جامعه است. سرنوشت گزینه بنیادگرای دینی نیز این است که دائماً با بخش مدرن جامعه درگیر شود و رهایی از این مقاومت غیرممکن باشد، زیرا این بخش نیز بخشی ساختاری و پایدار از جامعه است.

آیا راه‌حلی برای این دور باطل وجود دارد؟ تحمیل هر گزینه به زور، یعنی با استبداد، تنها بلایای خشونت، فساد و بی‌عدالتی را به فاجعه اضافه می‌کند.

به طور خلاصه: از آنجا که استبداد سکولار درک نمی‌کند که هیچ درختی با جدا کردن تنه از ریشه نمی‌تواند رشد کند، و استبداد مذهبی درک نمی‌کند که نمی‌توان از رشد شاخه‌ها در بیش از یک جهت جلوگیری کرد، مقدر است که هر دو شکل استبداد با مقاومت طبیعی ناشی از سیاست‌های نادرست خود مواجه شوند. این یک جنگ داخلی خاموش است که اغلب به قیمت نابودی جامعه تمام می‌شود.

برای رهایی از این دوگانگی عقیم، ذهن جمعی به دنبال گزینه سومی است. این گزینه ابتدا با انشعاب در دو بلوک متضاد متبلور شد: افراط‌گرایان در انتهای طیف و میانه‌روها در مرکز، که به دنبال راهی برای خروج از این بن‌بست هستند.

راه‌حل چیست؟ غیر از دموکراسی چه گزینه‌ای وجود دارد؟ دموکراسی تنها ایدئولوژی است که کثرت‌گرایی اجتماعی و سیاسی را به رسمیت می‌شناسد و مدیریت تضاد بین نیروهای محافظه‌کار و نیروهای تغییر را به شیوه‌ای مسالمت‌آمیز ممکن می‌سازد. این سیستم به جامعه اجازه می‌دهد با سازوکارهای رانش (سکولاریسم) و مکانیسم‌های مهاری (بنیادگرایی دینی) توسعه یابد.

اما واقعیت این است که استبداد، با حاکمیت متناوب آن در بخش‌های سکولار و اسلامی، بیماری لاعلاج جوامع ماست. دموکراسی تنها داروی موجود است، اما اگر خود دارو خراب شود چه؟ چگونه می‌توان بیماری را با دارویی که ممکن است بیمارش کند، درمان کرد؟

آیا بسیاری از متفکران دموکراتیک در دانشگاه‌ها و مراکز تحقیقاتی بزرگ، با نگرانی فزاینده، بر پدیده کاهش شتابان دموکراسی در اکثر نقاط جهان، به ویژه در قدیمی‌ترین سنگرهای آن (کشورهای غربی)، تمرکز نمی‌کنند؟

آیا متوجه نمی‌شویم که قدرت‌های اقتدارگرا تا حد زیادی موفق شده‌اند، حتی در غرب، مکانیسم‌های دموکراسی، از جمله انتخابات، را با پول‌های فاسد و رسانه‌های فاسد به خدمت بگیرند و مردمی را که ادعا می‌کنند به آن‌ها خدمت می‌کنند، گمراه کنند؟

چگونه می‌توان به خطر ظهور پوپولیسم و جنبش‌های راست افراطی در این عصر، مانند آنچه که هیتلر را در سال ۱۹۳۳ به قدرت رساند، توجه نکرد؟ همه این‌ها درست است، اما آیا ما چاره‌ای جز پایبندی به ارزش‌ها و اصول دموکراتیک داریم؟ این اصول تنها راه آشتی بین محافظه‌کاری و تغییر هستند. آیا وظیفه ما نیست که مکانیسم‌های معیوب دموکراسی را بررسی و اصلاح کنیم تا از چرخش در همان دور باطل جلوگیری کنیم؟ دوری که مردم ما را خسته کرده و انرژی‌های درگیری را هدر می‌دهد، انرژی‌هایی که اگر به درستی هدایت شوند، می‌توانند سازنده تاریخ باشند.

———————– 

*  د. منصف مرزوقی  متولد ۷ ژوئیه ۱۹۴۵، سیاستمدار، پزشک و فعال حقوق بشر تونسی است. وی از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ به عنوان چهارمین رئیس‌جمهور تونس فعالیت کرد و اولین رئیس‌جمهور در جهان عرب است که به‌صورت دموکراتیک به قدرت رسید و به‌صورت دموکراتیک از قدرت کنار رفت. مرزوقی از فعالان حقوق بشر و مخالف رژیم زین‌العابدین بن‌علی بود که قبل از تغییر رژیم در سال ۲۰۱۱، به مدت چندین سال در تبعید خود‌خواسته در فرانسه زندگی می‌کرد. پس از شکست در انتخابات ریاست‌جمهوری تونس در سال ۲۰۱۴، جنبش مردمی تونس را تأسیس کرد و به جنبش ایرا پیوست.

منبع: الجزیره

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله