پیروان راستین مصدق

به گمان بنده اگر نهضتي ها يا ملي مذهبي ها بيشتر از دوستان جبهه ملي به راه مصدق كه چيزي جز حاكميت ملت نبود وفادار نباشند، كمتر از آنان نيستند. اما دليلي نمي بينند كه هر فرد يا گروهي براي پيوستن به راه مصدق، بايد از هويت ديني خودش استعفا بدهد و به رنگ و باور ديگران درآيد، چنين انتظاري با منش و شخصيت مصدق هم سازگار نيست.

چندی پیش مطلبی از جناب آقای همایون مه‌منش عضو “سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور” در انتقاد از جریان ملی – مذهبی منتشر شد. سایت ملی – مذهبی ضمن استقبال از این گفتگوهای انتقادی٬ تصمیم گرفت در این مورد مصاحبه ای با جناب آقای مهندس عبدالعلی بازرگان٬ از فعالین با سابقه جریان ملی – مذهبی در قبل و بعد از انقلاب و یکی از روشنفکران مذهبی معاصر انجام دهد.

جناب آقای بازرگان! آقاي مه منش با اشاره به اين گفته مهندس بازرگان، هنگام معرفي مرامنامه نهضت آزادي در زمان تاسيس، كه:
“ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم. مسلمانیم نه باین معنی که یگانه وظیفه خود را روزه و نماز بدانیم. بلکه ورود ما به سیاست و فعالیت اجتماعی من‌باب وظیفه ملی و فریضه دینی بوده دین را از سیاست جدا نمی‌دانیم و خدمت به خلق و اداره امور ملت را عبادت می‌شماریم”،
اضافه كرده اند :”دوستان ملی – مذهبی امروز دخالت مذهب در حکومت را رد می کنند ولی اصولا با دخالت پدیده مذهب در سیاست موافقند. حال آنکه سیاست زمینه ساز حکومت است و دخالت مذهب در سیاست زمینه ساز دخالت آن در حکومت می باشد. چگونه میتوان طرفدار دخالت مذهب در سیاست بود، اما دخالت مذهب در حکومت را رد کرد؟

آيا اگر يك هنرمند، فرض كنيد يك سينماگر، يا يك ورزشكار طرفدار دخالت هنر و ورزش در سياست و فعال سياسي باشد، بايد از ترس آنكه مبادا روزي به حكومت برسد، از مشاركت او در تعيين سرنوشت جامعه و ورودش به سياست ممانعت كرد؟ اگرهمه افراد جامعه، نه تنها حق، بلكه وظيفه و مسئوليت دارند در قبال سرنوشت جامعه بي تفاوت نباشند، آيا به بهانه سوء استفاده جمعي قدرت پرست از احساسات ديني مردم و خيانت آنان به آرمانهاي ملت و منحرف ساختن انقلاب، محروم ساختن دينداران از مشاركت در سياست ممكن و مطلوب است؟
چند صدبار بايد رهبران نهضت آزادي گفته باشند كه دخالت ما در سياست براي “حجت” است، نه “قدرت”، حجت يعني همان حاكميت و حقوق مردم و پاسداري از ارزش هائي كه براي آن قيام كردند، به چه زباني بايد بگويند كه ما بنا به اعتقاد ديني خود، به حاكميت ملت و اكثريت آراء مردم باور داريم. همانطور كه پيامبر اسلام ميان احكام شرعي و موضوعات اجتماعي فرق مي گذاشت و به خواست نمايندگان مردم مدينه حكومت آنان را به عهده گرفت و با رعايت اصل شوراي مردمي، حتي بر خلاف نظر خود عمل مي كرد. همانطور كه امام علي نيز در منشور حكومتي خود كوچكترين نقشي براي حكومت اسلامي در مراقبت از دين و ايمان مردم و احكام شريعت قايل نشد. اگر اين دوستان به حاكميت ملي معتقد هستند، چرا حاكميت ملي را منهاي دينداران مي خواهند؟ آيا به هم زدن بازي دموكراسي به بهانه آنچه در جمهوري اسلامي تجربه شده، ناديده گرفتن اكثريت يك ملت و تحريك دشمني ها نيست؟ اين كه نشد! يك بام و دو هوا كه نبايد كرد. شما فكر مي كنيد سكولارهائي كه در الجزائر و مصرحكومت اكثريت را به پائين كشيدند، كمكي به روند دموكراتيزه كردن آن جوامع كردند، يا تحقق دموكراسي را به تعويق انداختند؟ اگر مشكلي هست مشكل ملي ما در استبدادي فكر و عمل كردن است، مشكل فرهنگي است، چه ديندار چه بي دين. تغييرات يك ملت خو گرفته با استبداد ۲۵۰۰ ساله تدريجي و با تمرين و ممارست ممكن مي شود.
آقاي مه منش گفته اند: “روشنفکران مذهبی که گرچه خود را طرفدار نهضت ملی ایران و دکتر مصدق قلمداد مینمودند، ولیکن متمایل به دخالت مذهب در سیاست بوده، و در آن دوران نیز به نوعی از خط نهضت ملی و نهضت مشروطه که یکی از اصول آن مبارزه با “مشروعه” بود، فاصله گرفته بودند”. گويا منظور ايشان تاسيس نهضت آزادي ايران در سال ۱۳۴۱ بوده باشد، نظر شما چيست؟

نيمي از پاسخ را در سئوال قبلي دادم، اما در مورد فاصله گرفتن نهضت آزادي از نهضت ملي، بايد ديد منظور جناب ايشان از نهضت ملي چيست؟ نهضت ملي كه متعلق به همه ملت بود. اگر منظور جبهه ملي است؛ جبهه ملي همانطور كه از اسمش پيداست، يك جبهه بود، نه يك حزب. جبهه اي متشكل از احزاب مختلف با ديدگاه هاي متفاوت. بنابراين تاسيس نهضت آزادي ايران، كه مورد تاييد صريح شادروان دكتر مصدق به عنوان رهبر نهضت ملي قرار گرفت و از تبعيدگاه خود چنان نامه تجليل آميزي نوشت، فاصله گرفتن از نهضت ملي يا جبهه ملي نبود، متاسفانه اين عكس العمل تفرقه آميز برخي از رهبران آن زمان جبهه ملي بود كه از تشكيلات نهضت آزادي ايران، فقط سه نفر از رهبران را، كه قبلا نيز عضو شوراي مركزي جبهه بودند پذيرفتند و بدنه نهضت و جوانان آن همچون حنيف نژاد، سعيد محسن و بديع زادگان و … را به دليل انتقادات تندي كه به برخي عملكردهاي محافظه كارانه جبهه داشتند بر خلاف نظر دكتر مصدق و مصلحت ملت طرد كردند.

آقاي مه منش گفته اند: “در زمانی که اپوزیسیون ِ مخالف استبداد سلطنتی هیچگونه امکانی برای تبلیغ نظرات خود نداشت، افرادی همچون علی شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی میکردند و آزادانه نظرات خود را اعلام مینمودند. این امر به آنها امکان داد که بتوانند بخشی از جوانان و دانشجویان مذهبی وابسته به طبقه متوسط را به طرف خود جلب کنند. به این ترتیب دانشجویان زیادی توانستند در مشارکت با روحانیون مساجد و حوزه های مذهبی به نیروئی تبدیل شوند که به تدریج از اختیار سیاسیون مذهبی مانند مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی خارج شد و گروه وسیعی را به وجود آورد که از آیت خمینی الله و یارانش پیروی مینمودند و ايشان توانست با جلب پشتیبانی این جوانان رهبران سیاسی آنها را به انقیاد خود درآورد و از همه این نیرو برای ایجاد حکومت اسلامی مورد نظر خویش بهره جوید”. به اين ترتيب ايشان مدعي هستند كه دستاورد رهبران جريان نهضت آزادي و ملي مذهبي ها چيزي جز سياه لشكر درست كردن براي آقاي خميني نبوده است.

از جهاتي و به نسبتي اين يك واقعيت است كه برخي از تربيت شدگان جريان روشنفكري مذهبي در سال هاي پيش ازانقلاب، جذب آقاي خميني شدند، ولي نبايد شخصيت كاريزماتيك با مواضع شديداً ضد استبدادي و قاطعيت انقلابي ايشان را كه گفتمان سياسي غالب آن دوران بود، و نيز نقش يك مرجع مبارز ديني در تبعيد را با سابقه مبارزاتش نديده گرفت. كسي علم غيب نداشت كه وعده هاي پاريس به كجا خواهد رسيد و بعداً چه استبدادي بر پا خواهد شد! همه به سوابق گذشته يك مرجع شجاع و صريح اللهجه نگاه مي كردند كه گفته مي شد در دوران طلبگي حتي از كشتن مگس و پشه هاي حجره خود هم ابا داشت و با عبايش اين موجودات خدا را بيرون مي كرد! اگر گناه جذب شدن، صادقانه يا فرصت طلبانه، برخي از تربيت شدگان جريان روشنفكري ديني به جريان خميني، به گردن امثال بازرگان ها و شريعتي ها باشد، آيا مي توان تند روي ها،خشونت ها و اعدام هاي به مراتب بيشتري را كه بعد از انقلاب كبير فرانسه و انقلاب اكتبر روسيه اتفاق افتاد، به پاي رهبران اوليه آن انقلاب كه جز به بهروزي مردم فكر نمي كردند انداخت؟

سؤال بعدی در مورد بي تاثيري نقش روشنفكران ديني در اصلاح جامعه مذهبي است. ايشان نوشته اند: “دوستان ملی – مذهبی و بقیه روشنفکران دینی به علت نبودن در سلسله مراتب مذهب شیعه امکان کوچکترین تاثیرگذاری در این جهت را نخواهند داشت و از طرف زعمای مذهبی جدی گرفته نمی‌شوند. آنها حد اقل باید تا این زمان که اسلام در حکومت است درک کرده باشند که رفتار حکومت دینی با نواندیشان دینی که از آتوریته کافی در امور مذهبی برخوردار نیستند چگونه بوده است. ممکن است این دوستان بگویند که: “با مراجع کاری نداریم. طرف ما مردمند”. سوال اینست که آیا بحث اصلاح مذهب با مردم عادی که عموما آگاهی به مقولات حوزوی و مذهبی ندارند میتواند کمکی به این نواندیشان باشد؟ چنین مردمی به صورت سنتی و بر اساس عادت پیرو و مقلد آیات عظام میباشند و نه چند روشنفکری که حتی طلبه هم نیستند.؟

خوب، پيشنهاد ايشان چيست؟ آيا توصيه مي كنند جريان روشنفكري ديني كاري به كار توده هاي مردمي كه در معرض تبليغات خرافي مرتجعين هستند نداشته باشد و بگذارد هر خرافه اي را به خورد مردم بدهند؟ اتفاقاً رسالت جريان ملي مذهبي ها خنثي كردن همين باورهاي ارتجاعي است. چگونه مي گويند چون شما در سلسله مراتب روحانيت نيستيد، كارتان نقش برآب است؟ آنزمان كه هزاران نفر پاي سخنراني هاي شريعتي در حسينيه ارشاد و دانشگاه ها مي نشستند، آيا چهارتا جوان دانشجو پاي صحبت اين آقايان حاضر بودند بنشينند؟ اتفاقا جريانات سياسي را معمولا همين جوانان و رهبران روشنفكر آنها راه مي اندازند، آنگاه روحانيوني كه به قول مرحوم مطهري خود مقلد مردم وجوهات پرداز هستند، از انتظارات مقلدين و جو روز تبعيت مي كنند. مگرنقش ديندارن روشنفكر در تحولاتي كه درساختار تشكيلات روحانيت مسيحي هنگام رونسانس پديد آمد قابل انكار است؟

در همين زمينه سئوال ديگري ايشان مطرح كرده اند كه عينا براي شما مي خوانم: “توده های مذهبی به دنبال مراجعی خواهند رفت که در میدان مذهب حرف اول را میزنند. وقتی زمینه دخالت مذهب در سیاست فراهم شد، دیر یا زود رهبران مذهبی ای هم پیدا میشوند که خواهان استقرار حکومت دینی هستند و روشنفکران سیاسی هر قدر هم نام نیک، سابقه و خواست های درستی داشته باشند، در مقابل آنها قدرتی نخواهند بود”. نظر شما دراينمورد چيست؟

ترديدي نيست كه بخشي از دينداران سنتي به تقليد و پيروي از روحانيون در شريعت و سياست خو كرده اند، اما چندتا اماي بزرگ در اينجا وجود دارد؛ اول، از كجا معلوم اينها اكثريت دينداران جامعه متحول ما را درشرايط پيچيده فعلي تشكيل مي دهند؟ دوم، چرا جريان ريزش و رويش را در جهت مثبت با تلاش روشنفكران مسئول نديده بگيريم؟ سوم، جمهوري اسلامي استثنائي ۳۵ ساله در برابر هزار سال تاريخ روحانيت فراري از سياست است و ولايت مطلقه فقيه استثنائي و بدعتي نادر تر از آن. وگرنه روحانيت حوزه، به استثناي امثال كاشاني، كه او را نيزهمسلكانش به تمسخر آخوند سياسي مي خواندند، اصلا سياسي نبودند، آيت الله طالقاني، آيت الله زنجاني (سيد رضا و سيد ابوالفضل) و مانند آنها هم كه اصلا باوري به ولايت روحانيت و ولايت فقيه نداشتند. حال بفرمائيد به چه دليل اگر دينداران در امور سياسي مشاركت پيدا كردند حتما پاي روحانيت و مراجع در راس حكومت باز مي شود؟ آيا در تركيه و مالزي و اندونزي و… هم همينطور شده است؟

آقاي مه منش چندين سئوال هم در باره مرحوم مهندس بازرگان مطرح كرده اند كه بجاست شما كه با ايشان نزديك بوده ايد به آن پاسخ دهيد. من يكي يكي آنها را مطرح ميكنم ، لطفا جداگانه پاسخ كوتاهي به آنها بدهيد. اول:
“آیا مهندس بازرگان جزوه “حکومت اسلامی” آیت الله خمینی را قبل از انقلاب خوانده بود و اگر چنین بود چرا علی رغم نظرات خمینی در این جزوه، از وی پیروی نمود؟

نه اكثريت غالب روحانيون كتابهاي غير حوزوي را مي خوانند، و نه روشنفكران مذهبي و غير مذهبي عنايتي به نوشته هاي درسي حوزوي دارند، اگر اين عيب است، كه البته هست، متوجه همه است، ثانياً مردم به سابقه مبارزات ضد استبدادي و تبعيد پانزده ساله آقاي خميني و عملكردش تا آنموقع نگاه مي كردند، نه به جزوه اي كه آنهم در نجف و در مدت تبعيد براي طلبه هاي خود نوشته و اوايل انقلاب كه كار از كار گذشته بود به دست مردم عادي رسيد، ثالثا، مهندس بازرگان كه عمري را براي آزادي و حاكميت ملت تلاش و تحمل زندان هاي طولاني كرده بود، اگر از پذيرش اين مسئوليت در شرايطي كه هنوز ارتش و ساواك در قدرت بودند و خطر جاني وجود داشت، شانه خالي مي كرد، منتقدين امروز بازهم انتقاد مي كردند كه اگر بازرگان نترسيده و قبول مسئوليت مي كرد، كار دست روحانيون نمي افتاد!

آیا آن زمان مهندس بازرگانِ مصدقی، دانشگاهی، زندان رفته، به اهمیت قبول مقام نخست وزیري از طرف خمینی آگاه بود؟ اگر آگاه بود چرا قبول کرد؟

پاسخ قبلي من اين سئوال را نيز مي پوشاند، اما گويا دوستان فراموش كرده اند كه مهندس بازرگان با شرايطي مشخص اين مسئوليت را پذيرفت و صريحا تفاوت سليقه و ديدگاه هاي خود با رهبري را با ايشان در ميان گذاشت و نه تنها در گزارش هاي تلويزيوني هفتگي به مردم همواره با نقدهاي آميخته با طنزش بر اين تفاوت ها اشاره مي كرد، بلكه سه بار در عمر نه ماهه دولت موقت استعفا داده بود. ايشان اين مسئوليت را پس از مشورت و مذاكره هاي معتدد با دست اندركاران سياسي آن زمان و شخصيت هاي موثرديني و جمع بندي نظرات آنها، به رغم عدم تمايل خود بدليل تفاوت بينش ها، به خاطر خدمت به مردم قبول كرد و آنگاه كه ديد دخالت مراجع متعدد تصميم گيري مانع از انجام خدمت مي شود، استعفا داد و به نهضت آزادي بازگشت و در نقش اپوزيسيون، به عنوان نماينده مردم در مجلس، از حقوق آنها دفاع كرد

زمانی که خمینی حکم او را نه به نام ملتی که قیام کرده بود، بلکه با عبارت «بنا به تکلیف شرعی خود» صادر کرد، چرا این سیاستمدار ورزیده مصدقی و همیشه طرفدار حاکمیت ملت و رعایت حقوق مردم با وجود هشدارها، توجهی به ابعاد عمل خود نداشت و به عنوان یک دموکرات، پایه گذار سنگ اول بنای استبداد دینی شد؟

ببينيد در گزارش هاي تاريخي بايد امانت دار بود و از مثله كردن اسناد خودداري كرد. بگذاريد متن حکم نخست وزیری دولت موقت را که توسط آقاي رفسنجانی قرائت گردید عينا براي شما بخوانم تا ملاحظه كنيد آقاي خميني تنها به حق شرعي خود تكيه نكرده بود، بلكه مفصل تر از آن، به حق مردم و خواست اكثريت مردم اتكاء كرده بود:

بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای مهندس مهدی بازرگان
بنا به پیشنهاد شورای انقلاب، بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران که طی اجتماعات عظیم و تظاهرات وسیع و متعدد در سراسر ایران نسبت به رهبری جنبش ابراز شده است و به موجب اعتمادی که به ایمان راسخ شما به مکتب مقدس اسلام و اطلاعی که از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم، جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط و حزبی بستگی به گروهی خاص، مامور تشکیل دولت موقت می نمایم تا ترتیب اداره امور مملکت و خصوصا انجام رفراندوم و رجوع به آرای عمومی ملت درباره تغییر نظام سیاسی کشور به جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس موسسان از منتخبین مردم جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخاب مجلس نمایندگان ملت بر طبق قانون اساسی جدید را بدهید.

آیا مهندس بازرگان نمی‌دانست که بسیاری از مردم با اعتماد به وی به جمهوری اسلامی رای خواهند داد و نه به اعتبار خمینی؟

گويا جناب مه منش فراموش كرده اند كه در آنزمان بسياري از مردم عكس خميني را در ماه مي ديدند و هنگام ورود ايشان به ايران، از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا در دو طرف خيابان ساعت ها انتظار مي كشيدند. بلي درست است، عده اي از طبقات تحصيلكرده با اعتماد به مهندس بازرگان و همكاران ايشان، به انقلاب و جمهوري اسلامي راي داده بودند، ولي واقعا اينها، و اصولا روشنفكران ديني و غير ديني، مگرچند درصد جامعه سنتي ما را تشكيل مي دادند؟ دولت موقت با راي مردم روي كار نيامده بود كه برخي بي خبران مي گويند چرا قدرت را به روحانيت داد!؟، آقاي خميني به عنوان رهبرانقلاب دولت موقت را انتصاب كرده بود، آن زمان كه مهندس بازرگان دخالت مراكز غير مسئول را دليل استعفاي خود درمصاحبه تلويزيوني اعلام كرد، آيا آن “بسياري از مردم” حاضر شدند به خيابانها بيايند و از دولت حمايت كنند؟ خميني سال ۵۸ را كه نمي توان با خميني سال ۶۷ و سالهاي قبل و بعد آن يكي گرفت.

آقاي مه منش با اشاره به سخني از شادروان مهندس سحابي نكته اي را مطرح كرده اند كه اگر نظري دراينمورد داريد بفرمائيد. ايشان نوشته اند:
“شادروان مهندس سحابی یکبار در پاسخ به یکی از دوستان ملی، دخالت دین در سیاست را زمینه ساز “همبستگی اجتماعی، انسجام ملی و تحکیم مبانی ملیت” دانست. نگاهی کوتاه به گذشته ۳۵ ساله و وضعیت امروز کشور نشان میدهد که دخالت دین در سیاست و حکومت، نه تقویت همبستگی ملی، بلکه درست برعکس، باعث تضعیف آن بوده است. امروز حکومت تمامیت خواه جمهوری اسلامی سبب گسستگی ملی در همه سطوح شده است. در اثر ماهیت مذهبی این حکومت، جنگ میان شیعه و سنی در ایران به خطر بزرگی تبدیل شده که میتواند در آینده فاجعه بار باشد.
آقای سحابی همانجا نوشته است که: “مذهب، یکی از مهم ترین زیربناهای اخلاق است و اخلاق محور اتصال و پیوند و انسجام افراد و گروه های یک ملت میشود. این اصل حداقل هنگام استیلای حکومت مذهبی صادق نیست. چه امروز حکومت معروف به فساد و دروغ جمهوری اسلامی خود یکی از مهمترین عوامل فساد اخلاقی در ایران شده است”.

براي بنده واقعا جاي شگفتي است كه چگونه و براساس چه منطقي جناب مه منش عملكرد بخشي از روحانيون به قدرت رسيده را نه تنها مساوي طبقه روحانيت، كه اكثرا بركنار از خوان قدرت و مرعوب و مطرود اند، مي داند، بلكه اين عملكرد را به حساب اكثريت مسلمانان ايران، كه از چنين عملكردي بيزارند مي گذارد؟ و چگونه اخلاق ديني را مساوي عملكرد روحانيوني كه بسياري از آنها بوئي از اخلاق و انسانيت نبرده اند مي شمارد؟

ايشان به نقل قولي از دكتر مصدق در باره مهندس بازرگان اشاره كرده اند كه: “دکتر مصدق پیشنهاد وزیر فرهنگ شدن مهندس بازرگان را با ذکر این نکته (نقل به مضمون) که “ایشان مدیر خوبی است اما اگر وزیر فرهنگ بشود می خواهد چادر سر دختران مردم کند” رد کرد” اگر شما اطلاعي داريد لطفا توضيح دهيد.

خير بنده درآنموقع شاگرد دبستان بودم، بر ايشان است كه به جاي “نقل به مضمون” از گفته هاي اشخاص، كه ممكن است خالي از حب و بغض و حسادت نباشد، براساس سند و مدرك اظهار نظر مي كردند. اين حرف اگر در جمهوري اسلامي بود، البته جا مي افتاد. اما چگونه در حكومت سكولار دكتر مصدق يك وزير فرهنگ مي توانست چادر سر مردم كند، آنهم كسي كه چادر سر همسر و دختران خود هم نكرده بود!؟ اگر مصدق چنين تصوري از ايشان داشت، چطور با انتخاب مهندس بازرگان براي هيئت خلع يد از انگليس در جريان ملي كردن صنايع نفت، نگران چادري كردن خانواده هاي كارمندان شركت نفت نبود؟

آقاي مه منش مرقوم كرده اند كه: “با خلوص نیت، فداکاری ها، مبارزات بی شائبه ای که از دوستان ملی – مذهبی سراغ داریم، انتظار اینست که ایشان با توجه به نتایج فاجعه حاصل از حکومت اسلامی، با رد دخالت مذهب در سیاست، به راه مصدق و نهضت ملی بازگردند، امیدواریم و بلکه یقین داریم، که این دوستان منافع ملی، حاکمیت مردم و پیشرفت جامعه را ارجح خواهند دانست و دیر یا زود کمکی خواهند بود به اتحاد مصدقی ها که امریست مبرم برای برداشتن موانع حرکت مردم بطرف جامعه ای آباد و آزاد و شکوفان.

با تشكر از حسن ظن، نيت خير و قصد اصلاحشان، به گمان بنده اگر نهضتي ها يا ملي مذهبي ها بيشتر از دوستان جبهه ملي به راه مصدق كه چيزي جز حاكميت ملت نبود وفادار نباشند، كمتر از آنان نيستند.اما دليلي نمي بينند كه هر فرد يا گروهي براي پيوستن به راه مصدق، بايد از هويت ديني خودش استعفا بدهد و به رنگ و باور ديگران درآيد، چنين انتظاري با منش و شخصيت مصدق هم سازگار نيست.

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله