پروین صدای زنان خودسوخته

پروین را پیش‌تر از آنکه همسایه ما بشود می‌شناختم وقتی همسایه شدیم بیشتر
زنی که در نبود همسر مسئولیت دو بچه را باید به دوش می‌کشید. تنها این نبود رفت‌وآمدها به دادگاه نشست‌وبرخاست‌ها در مجامع و مجالس مختلف برای رایزنی‌ها. به‌عنوان زن یک زندانی سیاسی بیش‌ازحد توانش بدو بدو داشت و وقتی هم همسرش برای مرخصی از زندان به منزل می‌آمد فشارها بر پروین بیشتر می‌شد رفت‌وآمدها و مهمانداری‌ها گاهی امانش را می‌برید. بیماری خودش هم که بود.
بعضی روزها چهره زردش واقعاً نگران‌کننده می‌شد. به دلایلی رفتنش در سکوت برگزار شد اما وقتی برگشت خودش را موظف می‌دید که از همه دوستان دعوت کند و بااینکه آپارتمان کوچکش گنجایش تمامی دوستان اش را یکجا نداشت ترتیبی داده بود که هر بار از طیف‌های مختلفی از دوستان دعوت و پذیرایی کند و اصرار هم داشت که برای همه غذاهای قزوینی درست کند.
عِرق عجیب پروین به ایران و محل تولدش قزوین را نمی‌شد انکار کرد و همین عشق و علاقه بود که او را پس از چندین سال غربت نشینی بالاخره به سرزمین مادری‌اش علیرغم تمامی خطراتی که می‌دانست در انتظارش است کشاند.
سفر پروین سفر معمولی نبود گویی از خود به خویش بازگشته بود. بعد از سفرش به ایران همواره شجاعتش را می‌ستودم و وقتی در طی این مدت بیشتر با او رفت‌وآمد و گفت‌وگو داشتم صداقت اش و دیدگاه‌هایش را نسبت به شرایط کشوروجامعه را بیشتر ستودم. اینکه دوستانش از رفتنش سوختند بی‌دلیل نبود پروین دانسته بود که یگانه سرمایه‌اش در زندگی دوستانش هستند و همواره این را در جمع‌ها بازگو می‌کرد.
به هر بهانه‌ای از کمک‌های دوستان سخن می‌گفت و به آن‌ها می‌فهماند که قدر دوستی‌هایشان را می‌داند.
روح ناآرام پروین این بار تلاطم خود را نه در سیاست که در اجتماع جستجو می‌کرد. درک او از اهمیت و ارزش فعالیت‌های اجتماعی و کارآفرینی قدم‌هایش را به روستاهای دورافتاده ترکمن‌صحرا کشاند اگرچه جسم اش طاقت این مسافت‌ها را نداشت اما قلب اش در تب‌وتاب حضور میان زنان کارآفرین روستاهای ترکمن‌صحرا ناشکیبا بود.
آتش درون پروین خاموشی ناپذیر بود، علیرغم تأکید پزشکان و دوستانش مبنی بر قطع سفرهای بلند و طولانی با اتوبوس و اینکه او توان مالی سفر با هواپیما را هم نداشت اشتیاق اش به کار و عشقش به زنان کارآفرین روستایی سیری‌ناپذیر بود. در آخرین سفرش به ترکمن‌صحرا بحث بیماری‌اش جدی ترشد. و این سوزوگداز درون درنهایت جانش را گرفت، چه او هم زنی بود خود سوخته.

منبع: روزنامه مستقل

مطالب مرتبط

سعید مدنی / زندان دماوند

بی‌تردید تفاوتی ماهوی در دامنه و ابعاد خشونت علیه دانشجویان و دانشگاهیان حامی مردم غزه و طرفدار آتش‌بس در آمریکا با سرکوب دانشجویان در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» ایران در سال ۱۴۰۱ وجود دارد

رضا خندان / زندان تهران بزرگ

به جرئت می توانم بگویم هیچ حکومتی در تاریخ چنین جفایی نسبت به فرزندان کشورش نکرده است. آن ها مرز وحشی گری، سرکوب و خشونت عریان را جابجا کردند. زندانیانی که ساعاتی قبل، آسیب دیدگان را نجات می دادند، حالا خود، هدف حمله ی نظامیان و مقامات شده بودند

ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان

لحظاتی را از نزدیک دیدیم که نفس کشیدن در میان آتش و دود و انفجار، خود به یک رویا تبدیل شده بود. زمانی که صدای جنگنده‌ها و بمب‌ها همچون کابوسی بی‌پایان بر سر ما فرود می‌آمد، زنده ماندن تنها آرزویی دست‌نیافتنی بود. هر لحظه ممکن بود صدای انفجاری دیگر، جان هر یک از ما را بگیرد

مطالب پربازدید

مقاله