تقی رحمانی

ناگهان انقلاب بارید. قسمت سوم

نیرو‌های انقلابی، نیروی انقلاب (نیروی اصلی یا سازمان اصلی انقلاب کننده) و رهبر انقلاب؛ باید بین این سه تمایز ایجاد کرد.
نیرو‌های انقلابی نیرو‌های پیشتازی بودند که با عناوین مختلف در دهه ۵۰ به این نتیجه رسیده بودند که نظام سلطنتی را باید واژگون کرد و یک نظام دموکراتیک به وجود آورد. این نیرو‌های پیشتاز دارای آرمان و متأثر از مبارزات ویتنام، کوبا و الجزایر بودند و یک درخواست عمده به‌عنوان ایده سوسیالیست؛ یعنی عدالت اجتماعی، طبقاتی یا دموکراتیک در ذهنشان بود. این طیف یعنی حکومت آینده را یک حکومت سوسیالیستی یا یک حکومت دموکراتیک میخواستند. حالا برخی از آنان با وجوه مذهبی مثل چپ مذهبی، برخی با وجوه مارکسیستی و برخی از نیرو‌های ملی که نگاه دموکراتیک داشتند و معتقد بودند که تنها راه سرنگونی نظام پهلوی است، این‌ نیرو‌های انقلابی را تشکیل می دادند.
در میان نیرو‌های انقلابی دو نیروی مهم وجود داشت: نیرویی که بعد‌ها به نام چریک‌های فدایی خلق معروف شد و نیرویی که به‌عنوان مجاهدین خلق معروف شدند. این‌ گروه ها خیلی از  ایده‌ها را در جامعه منتشر کردند و بعد روشنفکرانی مانند گلسرخی، آریانپور تا شریعتی که بعد تود‌ه ای داشت، شکل گرفتند. آن ها ایده انقلاب به مفهوم رهایی را ترویج کردند، و به دنبال رهایی جامعه و عدالت بودند. در حقیقت بحث اصلا دموکراسی نبود بلکه بحث آزادی و رهایی برای یک عدالت مردمی با دید خلقی یا با دید توحیدی بود.
این نیرو به‌طور مؤثر در میان دانشجویان که تعدادشان زیاد نبود نفوذ داشتند، ولی تعداد کمی که مقبولیت داشتند و دیگر دانشجویان زودتر از این‌ گروه ها متأثر می شدند.
همان‌طور که دیدیم بعد از انقلاب این دو سازمان در میان دانشجویان نفوذ فوق العاد‌های پیدا کردند و با دیدگاه‌های امثال شریعتی این نفوذ بیشتر شد. روشنفکران انقلابی علاوه بر شریعتی، دکتر پیمان، ابوذر ورداسبی، تیپ‌های اقتصاددان مذهبی و حتی چهره‌های غیرمذهبی بودند. بسیاری از شاعران و رمان نویسان ایرانی مثل شاملو، دولت آبادی و براهنی و دیگران همه به‌نوعی دنبال تغییر بودند، و حتی سینمای ایران و فیلم‌های دهه ۵۰ را نیز از خودشان متأثر کرده بودند و عملا بیشتر فیلم‌ها اعتراضی بود، و اعتراضی که سمت و سوی انقلابی پیدا می کرد.
اما این نیرو‌های انقلابی در کدام فضاها بیشتر بودند؟ آن ها هم از طریق دانشگاه عضو گروه‌های چریکی شدند که بعدتر ها همه سرکوب شدند. ولی ایده شان پراکنده شد، آن ها بر محیط‌های هنری، سینما و موزیک، و محیط‌های فرهنگی حتی در کانون پرورش کودکان و نوجوانان و کتاب‌هایی که نوشته می شد، تأثیر گذاشتند. این گروه ها یک نیروی پیشتازی را شکل دادند. سودای این نیروی پیشتاز نیز تحقق جامعه دموکراتیک، جامعه سوسیالیستی و جامعه توحیدی بود. وجوه آن نیز عدالت طلبی و رهایی بود و سمت و سویش نیز به طرف مردم و خلق‌ها بود، به عبارتی آن‌ها می خواستند عصر جمهوری را به عصر خلق تغییر دهند. به این اشخاص و گروه ها، نیرو‌های انقلاب می گفتند.
اما مساله این بود که آیا انقلاب ایران و نیرو‌هایی که وارد انقلاب ایران شدند همه همین موارد بودند؟ در سال ۱۳۵۵ گفت‌وگویی بین تقی شهرام و رهبر فدائیان (حمید اشرف) که بعدها کشته شد، وجود دارد که نوار آن را بعد‌ها آقای تراب حق‌شناس منتشر کرد. آن نوار، گفت‌وگویی است که نشان می دهد این نیروهای پیشتاز چقدر با شرایط جامعه ایران و نسبت به حرفی که جزنی می گوید، بیگانه بوده اند. البته حرف جزنی را خودش نیز چقدر جدی گرفت است جای سوال است.
جزنی می گوید «اگر اتفاقی در ایران بیافتد آقای خمینی به دلیل قیام ۱۳۴۱ شانس بزرگی دارد،» ولی این دو (امیرپرویز پویان و تقی شهرام)  بر سر این رقابت داشتند که کدامشان می تواند هژمونی انقلاب خلق‌ها را بگیرند.
تقی شهرام در سال ۵۸ در خاطرات زندانش که منتشر شده است می گوید خرده بورژوازی هجوم آورده و این خرده بورژوازی سنتی اساساً حتی ایده تحول دموکراتیک را به تعویق انداخته و این خرده بورژاوزی سنتی را مذهبی و ارتجاعی ارزیابی می کند (تقریباً دو سه سال قبل از آن تحلیلی که معتقد بود که مبارزه به سویاعتلااست و با فداییان بر سر رهبری انقلاب مردم رقابت دارند).
اما با توجه به این وقتی که جنبش انقلابی مردم ایران آرام آرام شکل تود‌ه ای و مردمی گرفت، این‌ گروه ها نیرو‌های پیشتاز و انقلابی بودند، ولی نیرو‌های دیگری  که در انقلاب ایران مداخله کردند نیز آرام آرام وارد شدند و آن ها رهبران دیگری داشتند. این رهبران اقشار اجتماعی دیگری را هم وارد میدان کردند و این نیرو‌های انقلاب اساساً دیگر نمی توانستند هژمونی انقلاب را به دوش بکشند و شاید به دلیل این که می خواستند رهبری انقلاب را به دست بگیرند باعث شد که نتوانند حق پیشتازی خودشان را نیز بعداً بدست بیاورند که در این باره توضیح خواهم داد.
وقتی انقلاب به خصوص بعد از ۱۷ شهریور ۵۷ ابعاد مردمی گرفت با مسجد و روحانیت پیوند برقرار کرد، آن هم روحانیتی که اهل مبارزه نبود. وقتی که دیگر سازمان فدائیان وجود نداشت، سازمان مجاهدین وجود نداشت، علی شریعتی نیز فوت کرده بود و روشنفکران تحت شرایط ضعف بودند؛ نیرو‌های متأثر از انقلاب و نیرو‌ها پراکنده بودند و برای بسط مخالفت با شاه یک مکان می خواستند که بهترین مکان، مساجد بودند.
مساجد با روحانیت پیوند می خورد و آرام آرام اقشار دیگر رابه‌عنوان نیروی انقلاب در ایران وارد می کرد که این‌ اقشار نیز عقیده و هم سو با نیرو‌های اصلی انقلاب نبودند، خواست این‌ گروه ها متفاوت بود و اگر هم آن ها نمی آمدند، انقلاب نمی شد. شاه که تمام احزاب رانابود کرده و نهاد‌های مدرن را ساکت کرده بود، وقتی انقلاب و پیام انقلاب به مساجد راه یافت و روحانیت میدان دار شدند و آن نیرویی که در اصلاحات ارضی به شهر آمده بود حالا بچه‌هایشان نیز بزرگ شده بودند و استعداد خوبی داشتند که به انقلاب بپیوندد. یعنی در ادامه روند انقلاب تود‌ه ای شود و آن نیروی شهری که به روحانیت و مسجد اقتدا می کرد و اعتماد نسبی نیز داشت، به انقلاب پیوست. وقتی نیروی انقلابی مردم ایران، میلیونی شد و زنان نیز وارد انقلاب شدند اساساً انقلاب ممکن شد؛ و این یعنی سرنگونی نظام به دلایل مختلف ممکن شد.
آن زمان دیگر بین نیرو‌های انقلابی و نیرو‌های انقلابی ۱۳۵۷ فرق بود، گروه ها لایه بندی شده بودند و دیگر آن نیروی پیشتاز انقلاب، نیروی رهبری کننده انقلاب نبود.
رهبری انقلاب ایران به دست روحانیت افتاد و اگر آقای خمینی اصلا روحانی نبود رهبر انقلاب نمی شد. اگرچه ایشان با روحانیون دیگر فرق داشت، ولی این را می دانست که انقلاب ایران با روحانیت به نتیجه می رسد و برای حفظ اقتدار خود باید رهبری روحانیت را به صحه بگذارد. مهندس سحابی می گفت انقلاب ایران ادامه قیام انبیاء نبود، چون پیامبر اسلام قشر خاصی را بر مردم حاکم نکرد، ولی آقای خمینی در این مورد تلاش کرد و در قانون اساسی هم مندرج شد و حق ویژه بوجود آورد.
پس اینجا یک بحث راهبردی ایجاد شد، نیرو‌های انقلابی پیشتاز رهبر انقلاب نبودند، ولی قبول آن برایشان بسیار سخت بود.
اعتماد آن‌ها به آقای خمینی به‌عنوان یک فرد متفاوت از روحانیت اشتباه بود، چراکه آقای خمینی برای استمرار و پیروزی انقلاب به روحانیت نیاز داشت و این روحانیت هم شرایط خودش را برای جامعه تحمیل یا تجویز می کرد. اتفاق بزرگی رخ داد و رهبری انقلاب به دست روحانیت و چهره شاخص آن یعنی آقای خمینی واگذار شد و در این وادی در وهله اول به روشنفکران تکیه بیشتری شد، ولی عدم انسجام نیرو‌های انقلابی و نیرو‌های اصلاحطلب روشنفکر؛ یعنی طیف نهضت آزادی و طیف ملیون با جوانان انقلابی که اکثرشان شاگردان خودشان بودند فرصتی فراهم کرد که بسیاری از نیرو‌های انقلابی جوان به طرف روحانیت بروند و فرصتی فراهم کرد که نیرو‌های آزادی و رفرمگرا ضعیف تر شوند و نهضت آزادی، جبهه ملی، ملیون، حتی دموکرات‌ها و گرایش‌های رادیکالی در سودای رهبری انقلاب بعد‌ها به جان هم بیفتند.
نگاهی که  پشت آقای خمینی به‌عنوان انقلابی خط امام متمرکز شد و نگاهی که مجاهدین خلق و چریک‌های خلق داشتند این بود که انقلاب و رهبری انقلاب از دست این‌ها دزدیده شده است و آن ها حق دارند که انقلاب را ادامه دهند و انقلاب هنوز پیروز نشده است.
در تحلیل‌هایی که پیکار یا فدائیان داشتند، حتی عنوان انقلاب را به انقلاب ۱۳۵۷ نمی دادند و می گفتند این قیام است و قیام هنوز به نتیجه خوب و دلخواه خودش نرسیده است، ولی این گروه ها دیگر رهبر انقلاب نبودند. رهبری انقلاب به دست روحانیت و آقای خمینی افتاد و عد‌ه ای نیرو‌های انقلاب که پیشتاز بودند در توهم رهبری انقلاب راهبرد‌هایی اختیار کردند که هم به خودشان و هم به جامعه آسیب زد، چون روحانیت و آقای خمینی برای حفظ انقلاب با اقتدار، به حق ویژه روحانیت تن دادند و در این راه نیز روحانیونی مثل آقای رفسنجانی و بهشتی کمک استراتژیک مهمی به این دیدگاه کردند.
تجربه مشروطه که در آقای مطهری جلوه کرد، معتقد بود روحانیت باید یک نظارت عالی بر انقلاب داشته باشد. آقای بهشتی معتقد بود که روحانیت باید حکومت کند و حتی رئیس جمهور شوند وآقای رفسنجانی معتقد بود اساساً نوبت حکومت روحانیون است.
تاریخ انقلاب و حاکمیت این‌گونه رقم خورد و آن توده‌ها و آن مردمی که به انقلاب پیوسته بودند در آن مقطع به‌جز سلطنت و روحانیت کس دیگری را نمیشناختند و رأی این‌ مردم تعیین‌کننده شد.

مطالب مرتبط

جمال کنج*

وقتی آن حسابرسی فرا برسد، مورخان مسیر را ردیابی خواهند کرد که نشان می‌دهد چگونه قوی‌ترین ملت روی زمین اجازه داده است قدرت نظامی و سیاست خارجی‌اش برای خدمت به یک کشور خارجی برون‌سپاری شود

تاملی بر راهبرد سیاسی - نظامی و نگرش ژئوپولیتیک ایران و اسراییل

سران جمهوری اسلامی بنابر تحلیل هایی که کارشناسان سیاست بین المللی آن ارائه می دادند، از درک شکل گرفتن فضای نوین زور و قلدری غافل ماندند و در عمل بی توجه به واقعیت های ژئوپولیتیک نوین و غافل از اهمیت اصل موازنه نیروها بودند، و بر این پایه از یکسو به گسترش شبکه «محور مقاومت» و آوردجویی با حریفان مختلف دست زدند، و ازسوی دیگر بی محابا به فعالیت نگرانی آفرین غنی سازی در سطح بالا ادامه دادند.
افسوس که جمهوری اسلامی توانایی عبرت گرفتن از شکست های خود را ندارد، و شکست را پیروزی قلمداد می کند، و تحقیر شدن را سربلندی وانمود می نماید.

مطالب پربازدید

مقاله