در مراسم بزرگداشت سحابیهای زندهیاد، عزت و هاله، عنوان شد که اگر ما «توسعه» نیافتهایم، از آنرو بوده است که چنین شخصیتهایی با بینش-و-منش «توسعهخواهی» نداشتهایم، و ممیزهٔ میراثِ مهندس «توسعهخواه» بودن اوست و در این مسیر، او اهل گفتگو (بهمعنای داد-و-ستد و تعامل و تبادل)، مدارا و گذشت، بوده است، در قیاس با سایر چهرههای تأثیرگذار تاریخی (و دارای «سرمایهٔ نمادین»)، اعم از حاکم و محکوم، که «انقلابی» (بهمعنای خواستار تغییر-و-تحول سریع و رادیکال، و لذا احساسی، جزمی، نامتساهل، و..)، بوده اند (اعم از امیرکبیر و مصدق و شریعتی و.. تا مهندس موسوی، یا رضاشاه و محمدرضاشاه و آیه..خمینی و ..).
این «فرضیهٔ» بهظاهر گزاف اما در واقع محرّک، این قوت را دارد که ما را بار دیگر به بازاندیشی در مفهوم «توسعه» وامیدارد.
محل بحث، برخلاف ارزیابی فوق، تنها در شیوهٔ رادیکال یا رفرمیستی «راه رشد» و شیوهٔ تحققِ توسعه نیست. بحث بر سر دو نوع درک متباین از نفس مفهوم توسعه است: براستی چه چیز را «توسعه» (یا پیشرفت و ترقی) میخوانیم؟ در پاسخ به این پرسش بهظاهر روشن، سنتیهای محافظهکار بهاصطلاح «اصولگرا» و تجددطلبان اعتدالی مصلحتگرای موسوم به «اصلاحطلب»، پیشفرضی مشترک و درکی مبهم (با مبانی تعریف ناشده) از مفهوم توسعه دارند: مُدرنسازی نظامی-صنعتی (وبیشتر مُلهم از مُدل خاور دوری سبک ژاپنی-چینی)، با ترکیبی از اقتصاد دولتی و سرمایهداری خصوصی، و تلفیقی از تجدد (علمی-فنآورانه) و سنت (ملی یا دینی). و …
چنین تألیفی را «توسعه» نام نهادهاند، غافل از اینکه اساس همهٔ مشکلات ملی ما همین «سرمشق» (پارادایم)، و درک سطحی و بهلحاظ انسانی فجیع، از «تجدد» و ترقی است که در سدهٔ گذشته شاهد تحققِ «انقلابی»(بخوانید «آمرانه» یا اقتدارگرایانهٔ) آن همراه با خانمانبراندازی بومزیست، و سنت و فرهنگ از سویی، و بیاعتنایی به آزادی و عدالت ، و کرامت و حقوق بشری-و-شهروندی، از دیگر سو بودهایم.
سیاست «نوسازی» فاقد مبنای فلسفی و پیش-نیازهای فرهنگی لازم، و بیاعتنا به مقتضیات اقلیمی، مشخصات و تنوع فرهنگی، توازن و اعتدال حقوقی و اجتماعی و اقتصادی انسانی و مردمسالارانه، همان بلایی است که در این صد سال بر سر ملت آمده است و ما امروزه محصول آنرا در تمامی عرصهها و در کلاف سر در گم بحرانهای جاری میبینیم.
و آن توسعهخواهیای که زندهیاد سحابی آرزو میکرد، همین بود؟
پیش از قضاوت و دعوت به اصلاح یا انقلاب، گفتگو و مدارا یا قاطعیت و اعتراض، «ایدئولوژیسم» (به کدام معنا؟ دگماتیسم و جزمیت عقیدتی؟) و رادیکالیسم (تحولخواهی ریشهای)، یا پراگماتیسم (مصلحتگرایی عملی) و رفرمیسم، میبایست از این مفاهیم و مبانی آنها تعریفی روشن بهدست داد.
امروزه زیاد میشنویم که اشتباه امیرکبیرها و مصدقها و…، «سازشناپذیری» ( یا انقلابی بودن) آنها بوده است که موجب زودرنجی شاهان و قدرتها شده است؛ در مقابل، مشی و منش امثال فروغیها و قوامها (و هاشمیها و..)، که اهل «گفت-و-گو» (بده-بستان) بودند، برای ما مفیدتر بوده است، زیرا اگر هم امتیازها و سرزمینها و ..، بسیاری را هم میدادهایم، اما اساس مملکت از دست نمیرفته و..، چیزی برایمان باقی میمانده و..؛
اما آیا از خود نمیپرسند که از این سازشها، مماشاتها، و قربانی کردنهای «حقیقت» برای «مصلحت»، امروز براستی چه چیز برای ما باقی مانده است؟
قدرتهای سابق و لاحق با امثال همین مهندسها که اهل «گفتگو» و قهرمان مدارا و مسالمت و تسامح و مصالحه بودهاند، چه کردند؟
و چه «توسعه»ای حاصل شده است؟ شروط امکان و معیار توفیق «گفت-و-گو»ی مورد نظر، بجز «نرنجاندن ناصرالدینشاهها»، کدامست؟ شرایط «موزون و پایدار» بودن «توسعه» و رشد و پیشرفت مطلوب، بجز افزایش رقابت تسلیحاتی، صنعت باسمهای، و تجارت دلالی و اقتصاد نفتی و رانتی …، کدام؟
میراثِ زندهیادان سحابیها، در مقام روشنفکران ایرانی مسلمان نواندیش و سوسیال دموکرات اخلاقی، مگر جز ارايهٔ سبک دیگری از «توسعهخواهی» و فرهنگ «گفتگو» و شکیب و مدارا بر سر آن بوده است؟ روشنفکرانی که «مصلحت» وقت را در این میدیدهاند که رویاروی قدرتها (اما خطاب به مردم) «حقیقت» را بگویند !
منبع: کانال نویسنده