اگر مرگ تبدیل به موجودیتی سمج و تجاوزگر شود، دیگر راه تَسلّایِ خاطر، تنها اشگ و سوگواری نخواهد بود. این واقعیت زمانه ماست که مرگ در آن چنان همهجانبه خود را تحمیل میکند که ناچار شوی برای درمانده نشدن از این حضورِ هر روزه، معنایی کشف کنی یا حتی بیافرینی. در این روزگار سر به سر بنبست اگر کسی بتواند در برابر این همه دیوار و دیوار و دیوار، از مرگ گشودگی بفهمد، مسیر دشواری را هموار کرده و بر عجز در مقابل مرگ چیره شده است. معنای واقعی اینچیرگی غلبه بر یک زندگی یاوه و عارضی است که به شکلی تکراری بر هستی غلبه کرده است.
پروین بختیارنژاد در تبوتاب زندگی پرمخاطرهاش اهمیت معنای زندگی را دریافته بود. او تجربهی هر دو عارضه زندان و بیماری سخت را داشت و نیک میدانست که زندان و بیماری چگونه زندگی را از بداهت و شکل طبیعی خود خارج میکند. کسی که این هر دو تجربه را از سرگذرانده باشد خوب میداند که طبیعت ارزشمندِ زندگی تا چه اندازه در معرض خطر و اضمحلال است و ضرورت محافظت از آن را بهتر از دیگران درمییابد. اما پروین یک تلاشگر اجتماعی و سیاسی بود و یک فعال جنبش زنان و درگیر همه مسائل و تبعات سخت این دست فعالیتها؛ فعالیتهایی که حیات زندگی شخصی و خصوصی را بهخاطر بهبود زندگی دیگران در معرض تهدید قرار میدهد. منطق عمومی بر این روال است که سر خویش به سلامت گیر و زندان، تنهایی، رنج غربت و نابسامانی و ازهمگسیختگیهای تو در تو را بر جان خویش به خاطر جان دیگران هموار نکن. اما بختیارنژاد اینگونه نبود. او از یک سو به یکباره چهار تکبیر زد بر هر آنچه رنگ تعلق گرفته و از سوی دیگر ایستادگی کرده در مقابل هر آنچه زندگی عمومیِ مردم تنگدست را به جهنم هر روزه تبدیل کرده است. اینگونه است که در زندگی اجتماعی و سیاسیِ یک مصلح، وحشت زندان و تبعید و مرگ رنگ میبازد.
اینگونه است که پروینها راه و مسیری متفاوت از عوامالناس طی میکنند و گویا که در غربت زندگی میکنند و چه درست گفت آن که فرمود: “طوبی للغربا”. خوشا به حال غریبان. این همان زندگی دگرگونه و متفاوتی است کهچشماندازی در دیگر سوی دارد و مسیری که طی میکند یادآور سخن منسوب به آن بزرگوار است که فرمود: “منالغریب الی الحبیب”.