معضل پدرسالاری در احزاب ایرانی

یکی از معضلات جدی در احزاب ایرانی و فعالیت‌های جمعی «پدرسالاری» ریشه‌دار در فرهنگ استبدادی است که موجب انفعال و اضمحلال احزاب و جمع‌ها بعد از مدتی می‌شود. موسسین و بزرگان نقش پدر را ایفا کرده و در فرهنگ پدرسالار ایرانی اجازه‌ بروز و حضور به جوانان را نمی‌دهند.

چرا احزاب ایرانی در بستر اجتماعی و سیاسی ایران دوام نمی‌آورند و بعد از دو یا حداکثر سه نسل دچار انفعال و اضمحلال می‌شوند؟ از چه روست که احزاب در این کشور برخلاف دیگر کشورها و فرهنگ‌ها خیلی زود گرفتار کهولت و آنتروپی می‌شوند و توان و فرصت باروری و تولید و تولد نیروی جوان و فعال را از دست می‌دهند و نمی‌توانند به وجود و حضور خود استمرار تاریخی بخشند؟

برای پاسخ به این پرسش‌ها و پرسش‌هایی از این دست، معمولاً نقش حاکمیت استبدادی و سرکوب حکومتی علیه احزاب را دلیل اصلی انفعال و رکود و اضمحلال آن‌ها بیان می‌دارند و فضای امنیتی و بسته‌ی برآمده از حاکمیت زور در نظام سیاسی را مهمترین عامل توقف احزاب و گروه‌ها می‌دانند. شک نیست که یکی از عوامل جدی و تاریخی عدم رشد احزاب و گروه‌ها و توقف آن‌ها در تدوام اجتماعی و تاریخی‌شان حاکمیت زور و حکومت مستبد بوده است. اما نمی‌توان ضعف درونی احزاب که مبتنی و متاثر از تاریخ و فرهنگ ایرانی است را از نظر دور داشت و مثل همیشه همه چیز را به گردن استبداد و استعمار انداخت.

این‌که احزاب در ایران نمی‌توانند خود را در گستره‌ی زمان و مکان بگسترند، علل و دلایل بسیاری دارد که برخی از آن‌ها متاثر از فرهنگ و تاریخ استبدادی ایران ریشه‌دارند و معضلاتی کاملاً درونی و وابسته به عمل‌کرد خود احزاب است. در این نوشتار قصد نداریم که همه‌ی این عوامل داخلی و خارجی را به بررسی بنشینیم. تنها به یکی از این معضلات که جزء اصلی‌ترین‌ها نیز محسوب می‌شود می‌پردازیم تا دریابیم که احزاب و گروه‌های ایرانی از معضلات درونی و تاریخی و فرهنگی جدی‌ای نیز رنج می‌برند و این معضلات فارغ از استبداد و حکومت زور، سدی جدی در رشد و توسعه و تدوام آن‌ها محسوب می‌شوند.

یکی از معضلات جدی در احزاب ایرانی و فعالیت‌های جمعی «پدرسالاری» ریشه‌دار در فرهنگ استبدادی است که موجب انفعال و اضمحلال احزاب و جمع‌ها بعد از مدتی می‌شود. موسسین و بزرگان نقش پدر را ایفا کرده و در فرهنگ پدرسالار ایرانی اجازه‌ بروز و حضور به جوانان را نمی‌دهند. جمع‌ها در ایران بعد از یک یا حداکثر دو نسل به شدت دچار پیرسالاری شده و مبتنی بر فرهنگ پدرسالار فرصت و فضای فعالیت برای جوانان را محدود می‌کنند و این نیروی محرکه‌ی سیاسی و اجتماعی و فکری و … را به انزوا و حاشیه می رانند تا مبادا که جای بزرگان را بگیرند و فضا را بر آنان تنگ کنند. آن‌چنان که پادشاهان از برآمدن فرزندان برومند خود در هراس بودند و آنان را خطری جدی برای خود و موقعیت و قدرت خویش می‌دانستند و برای پیشگیری به دربند کردن و قتل آنان می‌پرداختند، در احزاب و جمعیت‌های سیاسی نیز همین ترس از حضور جوانان و به حاشیه راندن بزرگان وجود دارد و بزرگان برای پیشگیری از جاماندن و به حاشیه رانده شدن، مجال و فرصت را از جوانان می‌گیرند و آنان را در تنگنای موقعیت اجتماعی – سیاسی حاشیه و حتا انزوا می‌رانند.

نخبه‌کشی و فرزندکشی سنتی سیاسی منحصر در راس هرم قدرت نیست و فرهنگی ریشه‌دار در جامعه و تاریخ ایرانی است. تنها نحوه‌ی کشتار متفاوت است. در سنت پادشاهان ایرانی فرزندان نخبه و فعال و توانا را به دم تیغ و کنج بند می‌سپردند و می‌کشتند، در دنیای جدید و در میان احزاب اما این فرزندان سیاسی را در تنگناهای تشکیلاتی به بند می‌کشند و در انزوا می‌میرانندشان. نیروی جوان به واسطه‌ی انگیزه و دغدغه و توان و امکان فیزیکی و فکری‌ای که دارد، از فعالیت و خلاقیت بالایی برخوردار است و خیلی زود و با توان بالا می‌تواند میدان‌دار و صاحب نام گردد. اتفاقی که به شدت بزرگان و پیران را می‌ترساند و بیم آن دارند که با برآمدن جوانان نام و کسوت از آنان ستانده شود و در حاشیه‌ی حضور جوانان گم و ناپیدا گردند. از این می‌ترسند که موقعیت سیاسی و اجتماعی‌شان دچار لرزش و خدشه قرار گیرد و کسوت و شکوت حزبی خویش را از دست بدهند و از این رو امکان و فضای رشد و ارتقا را از جوانان می‌گیرند و نه تنها به آن‌ها مجال و بها نمی‌دهند که حتا با انواع ترفندها آن‌ها را از میدان نیز به در می‌کنند.

این فرآیند انفعال و به حاشیه راندن جوانان به گونه‌ای است که حتا بعضاً پیران و بزرگان را به سمتی می‌راند که مرتکب توهین و تهمت به جوانان نیز می‌شوند. بزرگان تنها انتظار زنده باد و تمجید و تعریف از جوانان را دارند و نگاهشان به نیروی جوان تنها ابزاری است و اگر در میان این نیروی محرکه، ستاره‌های منتقد و پرنفوذ پیدا شوند که فعالیت حزبی را نه در مجیزگویی رهبران که در نقد و به حرکت واداشتن آن‌ها بدانند، خیلی زود دچار انزوا و انفعال و سکوت تحمیلی می‌شوند و اگر در میدان‌داری و خلاقیت فردی سماجت به خرج دهند یا باید از حزب جدا شده و یکه‌تازی کنند و یا به انواع اتهامات از مفاسد اخلاقی و مالی گرفته تا همکاری با سرویس‌های امنیتی و اطلاعاتی داخلی و وابستگی به سرویس‌های خارجی متهم شده، سرکوب و مجبور به سکوت می‌شوند.

بزرگان معمولاً ترس و انفعال خویش را در پس انتقاد از جوانان به اتهام تندروی و رادیکالیزم پنهان می‌کنند و هر تلاشی که فراتر از توان و جسارت خودشان باشد را به بهانه‌ی رادیکالیزم محکوم می‌کنند. در احزاب و گروه‌های این‌چنینی معمولاً و مطلقاً نیروهای مجیزگو، منفعل و متملق رشد کرده و مدارج ارتقای سیاسی و تشکیلاتی را طی می‌کنند و در کنار بزرگان و به عنوان عامل آن‌ها موید انفعال و اضمحلال تشکیلات می‌شوند. احزاب هر چقدر هم که عضوگیری وسیعی داشته باشند، اما از مرکزیتی محدود برخوردارند و مقام‌های حزبی تنها بین عده‌ای خاص و محدود جابه‌جا می‌شود.

مطالعه‌ی تاریخ احزاب موید این محدودیت افراد در مرکزیت است. از حزب توده تا جبهه‌ی ملی و … فرصت و فضای چندانی برای جوانان و فعالان قائل نبوده‌اند و جوانان یا دچار سرخوردگی و انفعال شده‌اند و یا ره خود زده‌اند و در میدانی دیگر و با نقد معطوف به نفی بزرگان فعال شده‌اند. همین است که در ایران تجارب امکان انبوهِش نیافته‌اند و جوانان هر بار مجبور شده‌اند که از صفر آغاز کنند و بعد از نسلی خود پیر شده‌اند و گرفتار معضل پدرسالاری در حزب و گروه گشته‌اند. معمولاً دبیر کل احزاب در ایران تا لحظه‌ی مرگ دبیر کل باقی مانده و هرگز احساس نکرده است که اکنون باید فضا را برای جوانان باز کرد و خود را به عنوان عضوی صاحب تجربه و دانش در خدمت اهداف حزبی و در پشت جبهه‌ی جوانان قرار دهد و نقش راهنما و پشتیبان فکری و معنوی را برای آن‌ها بازی کند.

دبیرکل که معمولاً موسس حزب هم هست تا زمان مرگ در سمت خویش باقی می‌ماند حتا اگر به واسطه‌ی پیری و کهولت ارتباطش با محیط قطع شده باشد. حزب بعد از مرگ موسسین می‌میرد یا حداکثر یک نسل بعد دوام می‌آورد و بعد از آن می‌میرد و دوام و استمرار نمی‌یابد. بسیاری از احزاب و گروه‌های سیاسی ایرانی که از سابقه‌ای بیش از سه دهه برخوردارند به شدت دچار کهولت و پیری شده‌اند و ارتباط زیادی با لایه‌های جوان جامعه نتوانسته‌اند برقرار کنند و مرکزیت‌شان محدود در گروهی انگشت‌شمار شده که جوانان و فعالان و دغدغه‌داران را در میان آنان راهی و جایی نیست. این در صورتی است که این احزاب – هرچند محدود – تا امروز دوام آورده و جز نامی نباشند و در صورت دوام، جوانانی در میان این احزاب راه یافته باشند. یعنی در صورت راه‌یابی جوانان به این احزاب هیچ نقش و جای‌گاهی در مرکزیت نمی‌یابند و تنها نقش عامل و آلت را باید ایفا کنند و در این بین اگر نیروی صاحب فکر و نقش پیدا شود، خیلی زود سرکوب و محدود می‌شود.

نیروی جوان و فعال در این احزاب به شدت دچار انفعال می شود و برای گریز از انفعال و انزوای حزبی مجبور به فعالیت فردی می‌شود. این است که در تاریخ ایران همیشه تک‌ستاره‌هایی بیرون از فرآیند نخبه‌کشی احزاب ایرانی درخشیده‌اند و بر صدر نشسته‌اند.این افراد بوده‌اند که بیرون از مدار بسته‌ی تشکیلات مردسالار مزیت مادرانه‌ی خویش را پرورانده‌اند و بستر و رِحَم تولید و تولد نسلی پویا و رونده را ایجاد و ایجاب کرده‌اند.جوانان یا با استعفا و خروج از احزاب به فعالیت‌های فردی پرداخته و یا فعالیت جمعی خویش را در فاز و فضایی دیگر و دور از اتوریته و سلطه‌ی بزرگان در حزب و گروهی متشکل از جوانان آغاز کرده و ادامه داده‌اند. فرآیند مکرری که موجب شده است در تاریخ ایران، نیروی جوان نتواند از تجارب پیشینیان و بزرگان استفاده کند و تجارب و شکست‌ها در نسل‌های متمادی و در پی هم مکرر شده‌اند.

تاریخ ایران پر از تکرار مکررات است و شکست‌های مشابه و البته پی در پی. فرد اصالت را برای خود قائل است و خود را بر فراز هر آرمان و اهدافی می‌داند و به هیچ وجه راضی نمی‌شود که میدان را برای دیگری خصوصاً اگر جوان هم باشد باز کند. اهداف و برنامه‌های حزبی و جمعی و حتا نیازهای ملی و ضروریات حیات جمعی کمترین ارزش و اعتباری ندارند و بزرگان خود را هم رهبر، هم برنامه و هم هدف می دانند.

حال آن‌که در کشورهای توسعه یافته که از سنت‌های دیرپای دموکراتیک و حزبی برخوردارند، نیروهای جوان و میان‌سال، میدان‌دار و جلوداراند و پیران و بزرگان، نقش راهنما و پشتیبان را ایفا می‌کنند و البته به خوبی هم ایفا می‌کنند.در حزب دموکرات امریکا مطمئناً افراد و نیروهایی کارکشته‌تر و با سابقه‌تر و با تجربه‌تر و بزرگ‌تر از «کلینتون» و «اوباما» هم بوده و هستند، اما چرا حزب دموکرات این افراد را به میدان می‌آورد؟ آیا حزب جمهوری‌خواه از «سارا پیلن» با تجربه‌تر و سابقه‌دارتر ندارد؟ یا حزب دموکرات از «هیلاری کیلینتون» با تجربه‌تر و با سابقه‌تر ندارد؟ نگاهی به کاندیداهای احزاب اروپایی و امریکا همه نشان می‌دهد که صاحب کسوتان و با تجربه‌ها حضورشان چگونه و در کجاست. چراکه بنابر سابقه و تجربه‌ای که در کار تشکیلاتی و فعالیت‌های سیاسی مبتنی بر سازوکارهای دموکراتیک دارند، می دانند که نقش برنامه، استراتژی و اهداف و آرمان‌ها در احزاب چیست و افراد هر کدام با توجه به توان و دانشی که دارند برای پیش‌برد آن برنامه و نزدیک شدن به آن اهداف می‌توانند صاحب چه نقشی گردند. بنابراین است که به نیروها نقش می‌دهند و آن‌ها را در میدانی که توان و تخصصش را دارند فعال می‌کنند.

در ایران اما نه برنامه و هدف که فرد اصالت و اهمیت دارد و بی توجه به توان و تخصصی که دارد، و تنها به واسطه‌ی نزدیکی فکری و عملی به بزرگان و رهبران صاحب نقش و جای‌گاه می‌شود. باری نخبه‌کشی و فرزندستیزی و بها دادن به نیرویی که استعداد و توان میدان‌داری و نام‌آوری را ندارد و تنها مجیزگو و دنباله‌روست، به جای نیروی فعال و مستعد و دغدغه‌دار و صاحب قریه،یکی از معضلات تاریخی و فرهنگی احزاب ایرانی است. احزابی که وقتی به قدرت می‌رسند و صاحب توان نظامی و فرصت و امکان سرکوب می‌شوند، نخبه‌کشی را در گستره‌ی ملی عملی می‌کنند و علی‌رغم همه‌ی شعارهای آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه اما جز در مسیر دیکتاتوری و در مدار زور حرکت نمی‌کنند.

مرحوم «شاهرخ مسکوب» در شرح داستان رستم و اسفندیار و تفاوت آن با داستان «ادیپ» سخنی بدین مضمون دارد که در فرهنگ اساطیر و افسانه‌های ایرانی این پدران (رستم‌ها) هستند که فرزندان (سهراب‌ها) را می‌کشند و سنت اجتماعی در ارتباطات بین‌النسلی سنت فرزندکشی است. در غرب اما در اساطیر و افسانه این فرزندان‌اند که پدران را می‌کشند و در روابط بین‌النسلی فرزندان دوام و جوامع تحول می‌یابند. در ایران اما سنت و کهنه همیشه بر نو و جوان پیروز شده است و فرزندکشی سنت غالب زمانه بوده است.

سهراب کشی ایرانیان که ریشه در اساطیر و سنت‌های دیرین دارد و مبتنی بر فرهنگ استبدادی است، امروزه در احزاب سیاسی نیز جریان و سیلان دارد و حاکمیت تاریخی خویش را تداوم بخشیده است. فرهنگ نخبه‌کشی باید از بین برود و این ممکن نمی‌گردد مگر آن‌که نیروی جوان و فعال بی لکنت و با صلابت به نقد بزرگان و پدران بپردازد و با همه‌ی احترام و حتا عشق در مقابل خطاهای فاحش‌شان سکوت نکند و بی‌رحمانه به نقدشان کشد. مرده باد و زنده باد را به کناری گذارده و رفتار و افکارشان را به نقدکشند و اجازه ندهند که سنت‌های استبدادی را پشت سازوکارهای دموکراتیک و در لوای آزادی غالب کنند و از نهادهای دموکراتیکی چون احزاب استفاده‌های اقتدارگرایانه کنند.

اگر عضو حزب و گروهی هستیم به خاطر بی مهری و سرکوب بزرگان، میدان را رها نکنیم و دچار انفراد و انفعال نشویم. تهمت‌ها و توهین‌ها را از یک گوش بشنویم و از گوشی دیگر بیرون کنیم و در نقد، احترام را رعایت کنیم اما کمترین ملاحظه و رودربایستی را کنار گذاریم. جوانان برای فعالیت نیاز نیست که انشعاب و خود به ایجاد دسته و گروهی دیگر اقدام کنند. کافی است که بزرگان را به حرکت وادارند و رفتار منفعلانه‌شان را به نقد کشند و چونان‌چه جواب نداد نقدها را از محدوده‌ی حزبی فراتر برده و ملی کنند. همچنان که معتقدیم مردم برای حکومت‌ها نامحرم نیستند باید بپذیریم که مردم برای احزاب نیز نامحرم نیستند و باید بدانند که آنان که مدعی پیش‌آهنگی در آزادی و سعادت مردم‌اند چه می‌اندیشند و چگونه رفتار می‌کنند.لازم است سخن افراد را با رفتارشان به سنجه آورد و چنان‌چه سخن بزرگان با عمل‌شان در تعارض و تضاد بود، به نقدشان کشید و مجال انفعال را از آنان گرفت و به حرکت‌شان واداشت. یا باید میدان‌داری کنند و در میدان عمل هزینه‌پردازی، یا باید میدان را به نیروی جوان و فعال بسپارند و خود در پشت میدان حامی و پشتیبان مادی و معنوی جوانان باشند.

تنها در این صورت و بنابر سازوکارهای دموکراتیک است که احزاب می‌توانند خود را با شرایط فوق دهند و با تحولات تغییر کنند و در بستر زمان و مکان دوام آورند. والا همیشه همین آش خواهد بود و همین کاسه و سنت سهراب‌کشی، نیروی جوان و فعال را یا به انزوا و انفعال می‌کشاند یا به تندروی و انفراد و یا به خروج از کشور فرار از استبداد وادار می کند.

سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله