موقعیت ژئواستراتژیک و نفت دو دلیل عمدهای هستند که از دیرباز و بهویژه پس از کشف «چاه شماره یک» نفت[1] در ۵ خرداد ۱۲۸۷، اهمیت حیاتی خلیج فارس و خاورمیانه را برای قدرتهای قاهر جهانی و همچنین اعمال نفوذ و حضورشان در منطقه را تعریف و توجیه میگردانند.
این واقعیت همواره در دو سدۀ گذشته چالشهای فراوانی برای استقلال کشورهای این منطقه و صلح و همزیستی آنها بههمراه داشته است. درحقیقت تاریخ خاورمیانه بدون درک نقشآفرینیها و کارگردانیهای ماجراجویانۀ و دسیسهساز استعمار و امپریالیسم در منطقه عملاً قابل تعریف و پیگیری نمیباشد.
ایران نیز به عنوان بزرگترین و شاخصترین کشور این حوزه همواره در کانون این تلاطمات و تحولات قرار داشته است به طوری که بعضاً آگاهانه و ناآگاهانه خود به «قربانی»، «سیاهیلشگر» و در چند دهۀ اخیر به «ضدشخصّیت» این صحنهگردانیهای ملودراماتیک امپریالیستی بدل گردیده است.
پرسش مرکزی امّا اینجاست که راه برونرفت ما کجاست؟
با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و شعارهای آن اصلی در جهت رهایی از بندهای استبداد وابسته به بیگانگان دیکتاتوری سلطنتی خیلی سریع فروپاشید؛ حکومتی با پیوندهای ارگانیک قوی با نظام سلطه ابرقدرت غرب و به عنوان زیرمجموعهای از آن و یا به قول مارک گازیوروسکی یک دولت متکی (Client State)[2].
اهداف اصلی انقلاب ایران، آزادی / پشت سر گذاشتن خفقان استبداد سلطنتی- و استقلال – رهایی از سیطره و نفوذ بیگانگان- که در قالب دو شعار مرکزی و الهامبخش انقلاب بیان میگردیدند. این شعارها امّا کلیتر از آن بودند که بتوانند در پیدا کردن راهحلهای مورد نیاز سیاست اجرایی در یک کشور انقلابزده راهگشا باشند. بهویزه آنکه کشور تازه انقلابکرده ما از همان ابتدا با یک هجمۀ عظیمی تبلیغاتی و سیاسی-نظامی دشمن مواجه گردیده بود.
در این سالهای پس از انقلاب امّا ایرانیان و حاکمیت برآمده از انقلاب بهخاطر بیتجربگیها، ندانمکاریها و کارشکنیهای داخلی و خارجی بهای سنگینی را بابت جهتگیری در سرنوشت سیاسی خود پرداختهاند که بعضاً موجب یأس و نومیدی شدید مردم نیز گردیده است.
بهویژه در ورای این جملات الهامبخش و شعارگونه همانند «استقلال، ،آزادی و …»و «نه شرقی، نه غربی …» که اهداف را تبیین میکنند حاکمیت و حوزه سیاست عملی کشور امّا به دلائل عدیده از جمله ناکارآمدی ساختاری ناتوان از ارائه راهبردها و راهکارهای بلندمدت بوده است. ناکارآمدی ساختاری خود امّا ناشی از عدم وجود مشارکت وسیع مردمی و بهرهگیری از خرد جمعی مراجع کارشناس و ذیصلاح کشور در حوزههای گوناگون سیاست عملی میباشد.
از جانب دیگر حفظ استقلال و ادامۀ روند توسعۀ سیاسی-اقتصادی خود نیاز مبرم به آرامش برخاسته از توانمندی اجرایی نظام دارد که بدون آن عملاً دست یافتن به یک صلح و رفاه پایدار در درون کشور و منطقه غیرممکن میباشد.
برآیند مجموعه تحولات سیاسی-اقتصادی در داخل و پیرامون کشور ما پس از انقلاب بر این حقیقت گواهی میدهد که امریکا به عنوان قدرت امپریالیستی جهان ما هنوز پس از متجاوز 40 سال خروج ایران از حوزه نفوذ و هیمنۀاش در منطقه را هضم نکرده است. و فراتر از آن کشور ما را با حربه «ایرانهراسی» به عنوان یک بهانه و سطح اصطکاک برای تداوم سیاستهای امپریالیستی و مداخلانهجویانۀ خود مورد سوءاستفاده مستمر قرار داده است. و عجیب است که هنوز هم بسیاری در داخل حاکمیت از «اجیران بی جیره و مواجب» این بازی سیاسی گشتهاند.
عداوت و کارشکنیهای مستمر امریکا و شرکای منطقهایش امّا هزینههای فراوانی را نه فقط بر گرده نحیف اقتصاد کشور ما تحمیل کرده بلکه با تنگتر شدن حلقه انزوای سیاسی ایران نه فقط امکان نقشآفرینی را از دستگاه دیپلماسی کشور به شکل فزایندهای میرباید بلکه حتی امکانو حق دفاع مشروع را از کشور سلب کرده است. و این وضعیتی بس خطرناک است از برای استقلال و همیت کشور.
باعلم به اینکه در بسیاری از موارد در طرف ایرانی این معادله نیز خطاهای سهوی و عمدی اشکاری اتفاق افتاده است که یقیناً غیرقابل اجتناب نبودهاند معالوصف بایستی این حقیقت درک شود که در جهان امروز کشورها حتی قدرتهای قاهر فرامنطقهای نیز بدون مشارکت و پیمانهای سیاسی-نظامی مرسوم قادر به پیشبرد و مدیریت کردن اهداف و استرانژیهای سیاسی –اقتصادی حتی کوتاهمدّت خود نمیباشند. ایران نیز بایستی در بستر انگارههای راهبردی استقلالمدارانه خود برای ایجاد و حقظ صلابت و کارآمدی سیاسی-امنیتی خود امکان یک مشارکت راهبردی را برای خود فراهم آورد تا بتواند در عین بالابردن میزان آسیبپذیری سیاسی-اقتصادی نظام، منافع ملی و اهداق توسعهای خود را بهتر بهپیش ببرد.
جهت نیل به این مقصود و با الهامگیری از اصل «سیاست توازن و فاصله برابر استقلالیون ایران» مشارکت کشور در پیمانهای راهبردی با یک بازیگر جهانی نه فقط قابل توجیه است بلکه نیاز مبرم به آن توسط همه ایرانخواهان در ورای مرزهای معمول سیاسی احساس میگردد. برای این مهم مدیریت سیاسی – اجرایی کشور یقیناً نیاز به زمان کافی وبهرهگیری از تمامی ظزفیتهای سیاسی و دیپلماتیک جهت تشخیص و تحصیل بهترین گزینه را دارد.
جنگ روانی موجود و تحمیل شده توسط رساناهای ذینفع غربی به خاطر رسانهای شدن طرح «سند جامع همکاری بین ایران و چین» نبایستی بههیچوجه مدیریت سیاسی کشور را دچار تجعیل در امضای قراردادی که برای ۲۵ سال آیندۀ «جهتگیری امنیتی و راهبردی کشور» طراحی شده است بنماید. قراردادی که چندین سال است که موضوع بحث و مذاکره پنهانی بوده است. میتواند سه-چهار ماه دیگر نیز با توجه به افق بهسرعت متغیر جهان و منطقه تا تصویب نهایی مورد مداقه قرارگیرد.
بیگدار به آب زدن و مشارکت ندادن جامعه و حوزههای کارشناسی در این خصوص و قبول پیمانی که با آمال و آرزوهای ملی و میهنی ایرانیان همخوانی نداشته باشد منتهی بیتدبیری است که قطعاً لعن و نفرت ابدی را از برای مسببین آن بههمراه خواه داشت همانطور که امروز نیز پس از گذشت قریب به دویست سال از زمان پذیرش قرارداد ترکمانچای در اوّل اسفند ۱۲۰۶ ه.ش. ایرانیان هنوز آنرا شاهدی بر به حراج گذاشتن منافع ملی و بخشهای وسیعی از سرزمینهای ایرانی توسط حاکمان بیکفایت خود میدانند.
[1] در منطقه «دره خرسون» در محدودۀ فعلی شهر مسجدسلیمان – خوزستان.
[2] Mark Gasiorowski:U.S. Foreign Policy and the Shah: Building a Client State in Iran.