هر مدلی از کاندیداتوری اصلاح طلبان به غیر از نامزدی طیف پیشروی آنان، به مثابه آماده کردن مجلس ختم اصلاح طلبی است؛ آن هم مجلسی که مقدمات آن توسط خود اصلاح طلبان فراهم شده است و سنگ گور آن را اصلاح طلبان راضی سفارش داده اند.
نوشته ای که در ذات، به نفی خودش بپردازد و جملات اساسی آن در تناقض باشند، یک نوشته ناقص است و تا زمانیکه برای این تناقضات، پاسخ های قانع کننده پیدا نشود و یا مدل های پیش بینی جایگزین پیشنهاد نگردد، این نوشته تنها دستخطی فقط برای ثبت در تاریخ خواهد بود، نه راهنمای عمل گروه های سیاسی و کنش گران انتخاباتی. همین نقطه ضعفی که یادداشت جمعی تحت عنوان “اساتید علوم سیاسی” به نام “فعالیت های سیاسی اصلاح طلبان، انتخابات و گزینه های پیش روی” با آن مواجه است.
این نوشته در پیش فرض خود به درست از کاهش “سقف مدارای نظام” می گوید و ادامه هم می دهد که: “تا اطلاع ثانوی انتخابات در کشور کاملاً کنترل شده و مهندسی شده خواهد بود و تحت اشراف و کنترل کامل نیروهای نظامی و امنیتی برگزار خواهد شد. به ویژه نتیجه انتخابات ریاست جمهوری به طور کامل و قطعی براساس اراده و خواست رهبری شکل خواهد گرفت”.
اما راهبرد پارادوکسکال مدل پیشنهادی در مواجه با همین انتخابات ریاست جمهوری دهم است. نویسندگان این بیانیه از معرفی اصلاح طلب معتدلی می گویند که رد صلاحیت او چندان آسان نباشد. این کاندیدای اصلاح طلب در عین حال شرط حضور خود را سلامت انتخاباتی بنامد و به محض مشاهده نشانه ای مبنی بر این عدم صلاحیت، از انتخابات کناره گیری کند. شرطی که خود به خود در پیش فرض های همین مقاله با اعلام “مهندسی و مدیرت انتخابات” باطل است.
شاید بتوان این راهبرد عملی را اینگونه توجیه کرد که نویسندگان مقاله خواسته اند علی رغم آگاهی به اشراف نیروهای امنیتی در برگزاری انتخابات و پیروزی کاندیدای مطابق با خواست و نظر نظام، از انتخابات به عنوان فرصتی برای اعلام حضور و یادآوری دوباره خود به جامعه استفاده کنند. همان که در پاراگراف آخر این مقاله با عنوان “عادی سازی شرایط و تثبیت حضور و فعالیت سیاسی برای آینده” ذکر شده است. متاسفانه باید گفت همین امر هم، باز در ذات خود از یک سو پارادوکسیکال و از سوی دیگر ناشی از ناآگاهی به فضای انتخابات است.
پارادوکسیکال است به این دلیل که حضور و استفاده از فرصت انتخابات نیازمند تشکیلات است. تشکیلاتی که بتواند برنامه ریزی انتخاباتی یک کاندیدا را انجام دهد. او را به شهرها و دانشگاه های کشور بفرستد، به قول غربی ها میتینگ و سخنرانی برگزار کند و به عبارت بهتر پیام یک کاندیدا را در جامعه پخش نماید. این شرط هم در پیش فرض های همین مقاله رد شده است. مقاله به درست مدعی است که عزم راسخ مدیریت متمرکز نظام بر حذف اصلاح طلبان از عرصه سیاسی کشور و قطع ارتباط آنها با جامعه و ممانعت در حد حتی “مناسبت های سیاسی و مذهبی” است؛ حالا چگونه با این سطح مقابله با یک جریان سیاسی، می توان در انتخاباتی در سطح ریاست جمهوری شرکت کرد، اثبات تناقض دیگری در این متن است.
در مورد این تناقض البته می توان اینگونه توجیه کرد که اصلاح طلبان باید خود را به طرق مختلف “در عرصه سیاسی بر حکومت تحمیل کنند”. امری که در مقاله هم مورد تاکید قرار گرفته است؛ با این توضیح که این ادعا البته می تواند ناشی از خطای سهوی یا عمدی ناآگاهی به فضای انتخابات باشد. به این معنی که همانگونه که در پاراگراف قبل توضیح دادم، انتخابات نیازمند تشکیلات است و در میان اصلاح طلبان به جز جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب، هیچ گروه دیگری توان لجستیک برای یک تشکیلات انتخاباتی را ندارد. این دو حزب اصلاح طلب هم که بنا بر نوشته همین مقاله امکان فعالیت سیاسی ندارند، همانطور که بسیاری از سران این دو حزب و گروه های پیش رو اصلاح طلب یا در زندان هستند و یا از انجام فعالیت سیاسی منع گردیده اند. خب، در چنین فضایی چه کسی قرار است تشکیلات این نامزد اصلاح طلبان معتدل را هدایت کند؟ و چگونه فضای را برای پذیرش کاندیدای اصلاح طلب فراهم نماید؟
شاید حتی بتوان گفت در مقیاسی کمتر، گروه ها و دسته جاتی بتوانند تشکیلاتی را برای انتخابات و فعالیت کاندیدای اصلاح طلب معتدل فراهم آوردند. این جا سئوال کلیدی دیگری مطرح می شود که این کاندیدای اصلاح طلب معتدل که بدون در نظر گرفتن تمام تناقضات قبلی، حالا در انتخابات حاضر شده کیست؟ او چه کسی است که “سلامت انتخابات” را شرط “حضور خود در انتخابات” می نامد و حاضر است در صورت مشاهده اولین نشانه های عدم سلامت انتخابات، متعهد به کناره گیری شود؟ اصلن نشانه عدم سلامت انتخابات چگونه سنجیده می شود؟ فردا اگر کاندیدای اصلاح طلب معتدل مدعی شد که انتخابات سالم برگزار می شود و نشانه ای از عدم سلامت در آن وجود ندارد، چه کسی است که تعهد او را به یادش بیاورد و چه تضمینی برای این اجرایی شدن تعهد او وجود دارد؟ ما مدل هایی خفیف تر از تعهدهای اینگونه، نظیر نامزدی افرادی مانند آقای تابش در همین انتخابات مجلس قبل و ادعای بیمارگونه ایشان در مورد ایجاد فضای رقابتی در انتخابات را قبلن کم ندیده ایم. سئوال بعدی اینکه اگر انتخابات ناسالم بود و بر این کاندیدای اصلاح معتدل هم عدم سلامت انتخابات مسجل شد، اما پیغام و پسغامی آمد که شما باید تا آخر در صحنه باشید و اگر از صحنه کنار بروید مثل فتنه گران و انحرافیون هستید چه؟
راستش این سئوال ها از آن جهت مهم است که در میان آنچه که به اصلاح طلبی معتدل نامیده شده است، کاندیدایی با چنین مشخصاتی که قرص و محکم و استوار بر اندیشه های اصلاح طلبی و سبز تکیه کند وجود ندارد و این به دلیل عدم وجود مهمترین منبع مشروعیت یک کاندیدای انتخاباتی است که در ادبیات سیاسی به آن “اعتبار منبع” می گویند. یعنی کسی که در میان اصلاح طلبان معتدل، مورد مدعای این مقاله، آن قدر دارای اعتبار باشد که شما به عنوان یک اصلاح طلب و سبز به قول و فعل او باور داشته باشید و حداقل نشانه هایی از این باورپذیری در او را طی این سه سال بعد از انتخابات 88 یا لااقل به صورت عملی در سال های قبل دیده باشید. در این میان اگر کاندیدای اصلاح طلب معتدل وارد صحنه شد و علی رغم تمام نشانه های عدم سلامت انتخابات یا با تهدید و فشار در صحنه ماند و بر همین سرمایه اجتماعی اندوخته شده توسط اصلاح طلبان پس از سال 88 چوب حراج زد، چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ اگر اصلاح طلبی علی رغم تمام ایرادات سال 88 به همین نام اصلاح طلبی در انتخابات شرکت کرد و شکست خورد، آن وقت این شکست و تئوری تجویزکننده آن چه تفاوتی با “انحلال طلبی” دارد؟ و مگر همین کنش عملی خط جدایی جنبش سبز و اصلاحات نیست که در همین مقاله به درستی، هرگونه خط جدایی میان این دو رد شده است؟ و مگر نه این است که سیستم امنیتی در کلیت خود تنها و تنها به اصلاح طلبی اجازه حضور می دهد که از میان “اصلاح طلبان راضی” انتخاب شده باشند. کسانی که از قبل اعلام رسمی شکست توسط شورای نگهبان حتی، پیام تبریک نامزد پیروز مورد نظر نظام را به خبرگزاری ها بدهند تا در روز بعد از انتخابات از صدا و سیما پخش شود.
این تناقضات و اشکال عملی در راهبرد آن، البته نافی تقسیم بندی تحلیلی درست و تلاش برای انجام عمل موثر در دورانی که همگان بی عملی را تجویز می کنند نیست؛ و برخلاف نقدهایی که امروز بر حتی اصل حضور در انتخابات، مدل تجویز شده توسط این مقاله، ارائه شده است، اتفاقن تلاش برای فعالیت انتخاباتی و امکان حضور در آن، نکته ای است که این مقاله آن را خوب درک کرده است؛ هرچند در راهبرد عملی دارای ایراداتی اساسی است که همانگونه که در مقدمه گفتم اگر در پی رفع آن نباشد در حد یک دستخط تاریخی باقی خواهد ماند.
به نظر من در عین حال، تلاش در جهت معرفی صحیح تر آن اصلاح طلب معتدلی که مدعای این نوشته قرار گرفته، می تواند اولین گام برای رفع ایراد تحلیلی این نوشته باشد و البته تاکید بر این عنوان اصلاح طلب معتدل تا آن حد گنگ و نامفهوم است که تلاش برای انتساب آن به امثال خاتمی هم مشکل این ناموزونی شناختی را حل نمی کند. چون آقای خاتمی به دلیل اعلام شروط انتخاباتی، همگامی با خانواده زندانیان سیاسی و نزدیکی به بخش مهمی از فعالان زندانی، در چارچوب اصلاح طلب معتدل مورد ادعای این مقاله قرار نمی گیرد، چرا که مطابق تصور عمومی این مقاله “اصلاح طلب معتدل” یعنی “اصلاح طلب راضی”؛ مگر آنکه مصداقی بر رد آن وجود داشته باشد. حال اگر به جای اصلاح طلب معتدل از اصلاح طلب پیشرو گفته شود یا حداقل در تعیین مصداق این اصلاح طلب معتدل، کمی بازتر و آشکارتر عمل گردد، آن وقت راه برای تحلیل های بهتر و همدلانه گشوده خواهد شد.
به عبارت درست تر، اگر ایرادات را از پایین به بالا بخوانیم و در فهم و درک از اصلاح طلبی معتدل به یک نقطه مشترک برسیم، می توانیم در حل بقیه ایرادات این نوشته هم با همگامی و همراهی بکوشیم و با همدلی راه های برون رفتی بیابیم؛ متاسفانه اما پیداکردن اصلاح طلبی که مطابق خواست این نوشته معتدل باشد و مطابق معدل نگاه جامعه، حافظ اندیشه های اصلاح طلبی پیشرو گردد، چندان سهل و آسان نیست و تنها و تنها شاید در یک گزینه خلاصه شود که رد صلاحیتش به آسانی بقیه نیست و راست گامی اش در اصلاح طلبی به اندازه کافی هست. تازه در این حالت هم راضی کردن فردی به کاندیداتوری در انتخاباتی که خودش می داند مهندسی شده خواهد بود و او ناگزیر به کناره گیری است امری چندان سهل و آسان به نظر نمی رسد. در هر صورت اما هر مدلی از کاندیداتوری اصلاح طلبان به غیر از نامزدی طیف پیشروی آنان، به مثابه آماده کردن مجلس ختم اصلاح طلبی است؛ آن هم مجلسی که مقدمات آن توسط خود اصلاح طلبان فراهم شده است و سنگ گور آن را اصلاح طلبان راضی سفارش داده اند.
منبع: ندای سبز آزادی
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاههای گوناگون است.