در میان ناظران روابط بینالملل، نگرانیهای زیادی درباره مسیری که جهان در این برهه حساس از تاریخ بشریت در پیش گرفته وجود دارد. بسیاری معتقدند خطرات ژئوپلیتیکی روز به روز عینیتر میشوند. این نگرانیها با توجه به تغییرات ساختار نظام بینالملل و نقش بازیگران آن، به ویژه ایالات متحده به عنوان ابرقدرتی با نفوذ فراتر از مرزهایش، تشدید شده است.
این نگرانیها با مقایسه سخنرانی خداحافظی رونالد ریگان در 8 ژانویه 1989 و وضعیت فعلی واشنگتن آشکار میشود. ریگان در آن سخنرانی تأکید کرد: “انقلاب ما اولین انقلاب در تاریخ بشر بود که مسیر حکومت را با سه کلمه تغییر داد: ما مردم. ما به دولت میگوییم چه کند، نه برعکس. مردم راننده هستند و دولت ماشین. ما مسیر، جهت و سرعت را تعیین میکنیم.”
صرف نظر از اختلاف نظرها درباره میراث ریگان و تأثیرات منفی آن بر خاورمیانه، وجه مشترک آن دوره، امکان پیشبینی رفتار آمریکا به عنوان دولتی نهادمحور بود؛ در حالی که در دوره دونالد ترامپ، این پیشبینیپذیری جای خود را به رفتارهای فردی غیرقابل پیشبینی داده است.
این مقاله با پاسخ به پرسشهای زیر، تحلیلی از آینده تحولات نظام بینالملل ارائه میدهد: خطرات ملیگرایی پوپولیستی ترامپ برای امنیت بینالمللی چیست؟ آیا سیاست تعرفهای او در چارچوب ابزارهای پوپولیستی قرار میگیرد؟ این سیاستهای رادیکال تا چه حد به تقویت پروژههای ضدروسی و ضدچینی کمک میکند؟ آیا دوران هژمونی آمریکا به پایان رسیده و نقش ترامپ در این روند چیست؟ گزینههای پیشروی خاورمیانه در برابر این تحولات کدامند؟
ناسیونالیسم و پیامدهای آن نقطه ورود مهمی برای درک تحولات سیاسی جهان معاصر است. این ایدئولوژی معمولاً به عنوان دکترینی غیرمنطقی و مرتبط با جنبشهای پوپولیستی راست افراطی مورد انتقاد قرار میگیرد که با قطببندی اجتماعی، توسعهطلبی و خشونت همراه است.
به قدرت رسیدن ترامپ در سال 2016 بازتاب این گرایش بود؛ پاسخی به احساس اکثریت سفیدپوست آمریکایی که خود را در آستانه از دست دادن جایگاه سیاسی و اقتصادی میدیدند. حمایت شدید آنها از ترامپ حتی به حدی رسید که برخی او را “فرستاده الهی” برای نجات خود میپنداشتند. امروز همه اقدامات او در چارچوبی ایدئولوژیک و محدود تفسیر میشود.
ناسیونالیسم ترامپ با شعار “اول آمریکا” ماهیتی راستگرا، پوپولیستی و ضدمهاجرت یافت تا جایی که برخی آن را “ناسیونالیسم سفید” نامیدند. باید بین وطنپرستی مبتنی بر منافع ملی و این ایدئولوژی نژادپرستانه و برتریطلب تمایز قائل شد.
از منظر تاریخی، این گرایش به برتریجویی از عوامل محرک جنگ جهانی دوم بود: ظهور فاشیسم در اروپا و ژاپن با محوریت ناسیونالیسم افراطی، موسولینی در ایتالیا که با ارعاب و تبلیغات کنترل جامعه را حفظ کرد، هیتلر و حزب نازی که با سوءاستفاده از ترس عمومی و وعده احیای عزت ملی به قدرت رسیدند، و تهاجم ژاپن به منچوری در 1931 که زمینهساز جنگ جهانی دوم شد.
در سیاستهای ترامپ، شاهد استفاده از همان زبان و تاکتیکهای تهدیدآمیز هستیم؛ از تهدید به حمله به کانادا و گرینلند گرفته تا طرحهای ضمیمهسازی خلیج مکزیک و آوارهکردن مردم غزه. سیاست افزایش تعرفهها را میتوان نمونهای از ابزارهای پوپولیستی گیجکننده در تجارت بینالملل دانست که ممکن است به نتایجی فاجعهبار مشابه تلفات 70 تا 80 میلیون نفری جنگ جهانی دوم بینجامد.
دوم آوریل که ترامپ آن را “روز آزادی” نامید، نقطه عطفی در تشدید جنگ تجاری آمریکا با جهان، بهویژه با چین محسوب میشود. روایت ترامپ از “بیعدالتیهای تاریخی” علیه آمریکا به عنوان توجیهی برای اقدامات حمایتگرایانه، نشانگر بسط ایدههای پوپولیستی و ناسیونالیستی است که ممکن است به درگیریهای گستردهتر بینجامد. این در حالی است که ایالات متحده خود از بزرگترین ذینفعان ثروت جهانی و نظامی-صنعتی است.
هدف ادعایی تعرفه 10 درصدی بر تمام واردات به آمریکا، تقویت صنایع داخلی و ایجاد اشتغال از طریق بومیسازی صنعتی عنوان شده است. اما در واقع، این تعرفهها فشار سنگینی بر مصرفکنندگان آمریکایی وارد میکند و ممکن است به رکود اقتصادی، تعمیق شکافهای اجتماعی و تقویت گفتمان پوپولیستی بینجامد که خود این اقدامات را توجیه میکند.
گسترش این گفتمان ملیگرایانه، ارائه تحلیلهای انتقادی سازنده درباره کارایی تعرفهها و پیشنهاد راهکارهای جایگزین مفید برای اقتصاد آمریکا را دشوار ساخته است. باید توجه داشت که تعرفهها در مواجهه با چالشهای تجاری مدرن مانند سرقت مالکیت فکری یا انتقال مشاغل، ابزارهای ناکارآمدی هستند و اقدامات هدفمند بدون آسیب به کل اقتصاد، راهکار بهتری محسوب میشوند.
در این زمینه، تعرفههای اعمال شده بر چین – که به 145 درصد رسید در مقایسه با 125 درصد تعرفه چین بر محصولات آمریکایی – نشاندهنده اوج تنش بین دو قدرت است. پرسش کلیدی این است: آیا این رقابت به صورت مسالمتآمیز ادامه خواهد یافت یا جنگ تجاری مقدمهای برای رویارویی نظامی خواهد بود؟
تشدید متقابل در جنگ تجاری میتواند به رویارویی همهجانبه دامن بزند، هرچند چین با صبر راهبردی تلاش میکند از درگیری مستقیم پرهیز و در عین حال به اهداف بلندمدت خود برای نقش آفرینی جهانی ادامه دهد. حتی تعلیق 90 روزه اقدامات حمایتی توسط ترامپ نیز معادله احتمال درگیری استراتژیک را تغییر نخواهد داد.
از منظر تاریخی، آمریکا پس از جنگ جهانی دوم از تجارت آزاد و همکاریهای بینالمللی بهره برد و با اجرای طرح مارشال در بازسازی اروپا نقش کلیدی ایفا کرد. اما امروز، ناسیونالیسم و پوپولیسم حاکم بر کاخ سفید موجب شده آمریکا به متحدان اروپایی خود پشت کند.
حمایتگرایی ترامپ احتمالاً به کاهش بهرهوری جهانی و افزایش تنشهای آمریکا با چین خواهد انجامید. این رویارویی بالقوه پیامدهای ژئوپلیتیک جدی در پی خواهد داشت، از جمله تشدید رقابت قدرتهای بزرگ و تغییر موازنه قوای جهانی.
تضاد پروژههای متضاد
پدیده ناسیونالیسم و تلاش برای پاسخ به آرمانهای بخش بزرگی از جامعه، مختص آمریکای ترامپ نیست. در روسیه پوتین و چین شی جینپینگ نیز شاهد بروز همین گرایشها هستیم.
پروژه روسیه بر اساس ایده های کلیدی ارائه شده در کتاب «مبانی ژئوپلیتیک: آینده ژئوپلیتیک روسیه» نوشته الکساندر دوگین، یکی از برجسته ترین متفکران استراتژیک روسیه است. دیدگاههای دوگین نقش مهمی در تصرف کریمه توسط مسکو در سال 2014، حمله روسیه به کیف در سال 2022 و تلاشهای جنگی مداوم پوتین داشت. ده ها هزار نفر در حمایت از دیدگاه دوگین از اوکراین قربانی شده اند، که روس ها آن را گسترش ناسیونالیسم روسی و نقطه ورود معتبری برای بازگرداندن شکوه امپراتوری خود از دست رفته با سقوط اتحاد جماهیر شوروی سابق می دانند. به گفته جان میرشایمر، استاد روابط بینالملل در دانشگاه شیکاگو و یکی از برجستهترین نظریهپردازان جنبش رئالیستی تهاجمی در روابط بینالملل، رئیسجمهور پوتین با دیدگاهی سهبعدی، یکپارچه و به هم پیوسته اداره میشود. اولین مورد، گسترش ناتو و گسترش آن به سمت شرق به سمت مرزهای کشورش است. دوم گسترش و گسترش اتحادیه اروپا است. پایانی موعظه اجتناب ناپذیری دستیابی به لیبرال دموکراسی به سبک غربی در همه کشورهای قاره اروپا است. آنچه در اینجا قابل توجه است این است که الکساندر دوگین مهمترین عامل در شکل دادن به جهت گیری های اصلی استراتژی روسیه در نظر گرفته می شود که در دیدگاه های ملی گرایانه پوتین با هدف تبدیل روسیه به باشگاه نخبگان جهان منعکس شده است بنابراین، گرایش پوپولیستی ترامپ بر اساس به حاشیه راندن نقش نهادهای منتخب و پشت کردن به اروپاییها، دشمنان پوتین، در حال تزریق هوا به ریههای پروژه روسیه است که کاملاً با ایده هژمونی آمریکا بر امور بینالملل در تضاد است. در رابطه با نقش ترامپ و ناسیونالیسم پوپولیستی او در احیای پروژههای متضاد، تشدید تنش با پکن و وارد شدن به جنگ تجاری با آن یک انگیزه ملی و خرجی مهمی برای پروژه چین است که ریشههای خود را از تمایل و نگرانی چین برای تکرار نکردن آنچه به عنوان دوران تحقیر ملی شناخته میشود، نشأت میگیرد که با پایان جنگ اول-1439 آغاز شد. 1945 با خروج چین (جمهوری چین در آن زمان) از جنگ جهانی دوم به عنوان یکی از چهار قدرت بزرگ و پذیرش آن به عنوان عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد. چین در طول قرن تحقیر متحمل سه نوع ضرر شد: از دست دادن قلمرو. از دست دادن کنترل بر محیط داخلی و خارجی آن؛ از دست دادن جایگاه و منزلت بین المللی. این مصادف بود با شکست چین در جنگ اول چین و ژاپن و امضای معاهده تحقیرآمیز شیمونوسکی با امپراتوری ژاپن در سال 1895. چین به عنوان “مرد بیمار آسیا” شناخته شد و جاه طلبی های قدرت های بزرگ برای رقابت برای سرزمین های حیاتی چین به طور چشمگیری افزایش یافت. این فجایع هنوز در ذهن مردم چین، تصمیم گیرندگان و تصمیم گیران وجود دارد. سیاست های واشنگتن با هدف تضعیف اقتصاد چین و محاصره پکن می تواند به یک کاتالیزور ملی تبدیل شود که درگیری مورد انتظار را تسریع می کند. بنابراین، پوپولیسم ترامپ و گرایش ملی گرایانه او به حذف دیگران، به جای یک قطب مسلط واحد، در پرتو رشد پروژه های متضاد، یک محیط جوجه کشی برای رشد دنیای چندقطبی ایجاد می کند. نظم نوین جهانی مستقر در خاورمیانه هیچ محقق یا دانشگاهی معاصری که بخواهد درباره نظم نوین جهانی بحث کند، نمی تواند کتاب هنری کیسینجر “نظم جهانی” را که در سال 2014 به زبان انگلیسی منتشر شد و در سال 2016 توسط دارالکتب العربی در بیروت به عربی ترجمه شد، نادیده گرفت
این کتاب یکی از مهم ترین کتاب هایی است که به تحولات در حال وقوع در نظم جهانی می پردازد. کیسینجر معتقد است که نظم جهانی به طور چشمگیری در حال تغییر است و ایالات متحده برای حفظ موقعیت خود به عنوان یک ابرقدرت با چالش های بزرگی مواجه است. این کتاب به ادعاهای برخی در دولت ترامپ پاسخ می دهد که تعرفه های اعمال شده نشان دهنده یک استراتژی مذاکره با هدف دستیابی به نتایج بهتر است، در نتیجه اقتصاد آمریکا را تقویت می کند و در نتیجه سلطه آمریکا را به عنوان یک ابرقدرت تقویت می کند. کیسینجر بهعنوان یکی از صحنهسازان اصلی هفتاد سال گذشته، تاکید میکند که ایالات متحده نمیتواند به تنهایی جهان را با توجه به چالشهای جدید مدیریت کند. او معتقد است که نظم نوین جهانی باید چند قطبی باشد و بین ایالات متحده و چین مشترک باشد و اقتصاد جهانی باید تحت سلطه اقتصاد بازار باشد. نظم نوین جهانی مستقر در خاورمیانه هیچ محقق یا دانشگاهی معاصری که بخواهد درباره نظم نوین جهانی بحث کند، نمی تواند کتاب هنری کیسینجر “نظم جهانی” را که در سال 2014 به زبان انگلیسی منتشر شد و در سال 2016 توسط دارالکتب العربی در بیروت به عربی ترجمه شد، نادیده گرفت. این کتاب یکی از مهم ترین کتاب هایی است که به تحولات در حال وقوع در نظم جهانی می پردازد.
کیسینجر باور دارد نظم جهانی در حال دگرگونی اساسی است و ایالات متحده برای حفظ جایگاه ابرقدرتی خود با چالشهای عظیمی روبرو شده است. این تحلیل پاسخی است به ادعاهای برخی در دولت ترامپ که تعرفهها را استراتژی مذاکرهای برای تقویت اقتصاد و تثبیت هژمونی آمریکا میدانند.
به عنوان معمار اصلی نظم جهانی در هفتاد سال گذشته، کیسینجر تأکید میکند آمریکا به تنهایی قادر به مدیریت چالشهای جدید نیست. از دیدگاه او، نظم نوین جهانی باید چندقطبی و مبتنی بر مشارکت آمریکا و چین باشد، با حفظ اقتصاد بازار به عنوان پایه اصلی.
در این چارچوب، اقدامات پوپولیستی و حمایتگرایانه نه تنها نتوانند روند تحولات را متوقف کنند، بلکه تنها به شتاببخشی به گذار به نظمی جدید میانجامند که در آن هیچ کشوری سلطه مطلق نخواهد داشت. شاید بارزترین نقش ترامپ در این فرآیند – خواه آگاهانه یا ناآگاهانه – تضعیف حاکمیت قانون و برتری نهادها بر افراد بوده است.
حاکمیت قانون که ستون اصلی نظام آمریکا و منبع قدرت آن محسوب میشود، در دوره ترامپ مورد تهدید قرار گرفته است. رویکرد او به الگوهای دیکتاتورمآبانه نزدیک شده، در حالی که نهادهای نظارتی قدرت مهار او را نداشتهاند. دو اقدام دیگر او – فاصلهگیری از متحدان اروپایی و ناتو، و تضعیف آژانس توسعه بینالمللی آمریکا (USAID) – دقیقاً همان چیزی است که رقبایی مانند چین و روسیه به دنبال آن بودند، بدون آنکه هزینهای پرداخت کنند.
کاهش بودجه برنامههای تحقیقاتی و دانشگاهی که پایههای برتری علمی آمریکا هستند، از دیگر نشانههای افول این کشور است که پیامدهای جدی برای رقابت استراتژیک با چین خواهد داشت.
برای خاورمیانه به عنوان یکی از کانونهای اصلی شکلگیری نظم جدید، پیامدهای مهمی در پی خواهد بود. این منطقه نه بازیگر که صحنه تحولات آتی خواهد بود. موضوعاتی مانند:
- همکاریهای اقتصادی نوظهور بین کشورهای منطقه و چین
- روابط با ایران و نقش آتی آن
- مسئله فلسطین و پیامدهای آن
- امنیت مسیرهای دریایی
از جمله چالشهای کلیدی در شکلگیری نظم جدید بینالمللی هستند.
در جمعبندی میتوان گفت ساختار آینده نظام بینالملل به سمت چندقطبی شدن پیش میرود که در آن آمریکا، چین و روسیه قدرتهای اصلی خواهند بود. به قدرت رسیدن ترامپ و رشد ناسیونالیسم پوپولیستی از عوامل کلیدی این تحول هستند.
سیاستهای حمایتگرایانه دولت فعلی آمریکا میتواند به رویارویی مستقیم با چین بینجامد که بالقوه قابلیت تبدیل به درگیری نظامی را دارد. همه نشانهها حاکی از اجتنابناپذیری تقابل بین پروژههای چین، آمریکا و روسیه است.
این تنشها به ویژه در خاورمیانه و بر سر منابع آن تشدید خواهد شد، چرا که قدرتهای بزرگ در تلاش برای حفظ هژمونی موجود یا تعریف معادلهای جدید هستند. درگیری احتمالی واشنگتن و پکن میتواند این منطقه را به کانون بحران تبدیل کند.
———————
* پژوهشگر متخصص در روابط بین الملل – واشنگتن
منبع : الجزیره