زنده باد زندگی

قلمرو به رسمیت شناخته شده سیاسی را «لعنت به این زندگی» اسماعیل بخشی نامشروع می‌کند. همه مشارکت کنندگانش در مقابل ناله او ساکت‌اند. لااقل بگویید کتکش نزنند. بگویید در یک سلول انفرادی حبس‌اش کنند تا دیگر خبری از او نباشد. شاید فراموش شود. دست کم تا موعد انتخابات.
اصلاح طلبان اصلاح طلب‌اند. دلیل‌اش اخلاقی است به مخاطرات ناشی از فروپاشی می‌اندیشند. شاید دلیلش این باشد که در تداوم وضع موجود منافعی دارند. شاید هیچ کدام، عاجز از هر نوع دیگر از زندگی سیاسی‌اند. اما نمی‌دانند با اسماعیل بخشی چه کنند. وجودشان را به پرسش می‌گیرد. بغض که می‌کند و از خودسوزی چهارکارگر برای یک میلیون و دویست هزارتومان سخن می‌گوید، وحشت می‌کنند. وقتی می‌گوید لعنت بر این زندگی، آنها هم در دل همان را تکرار می‌کنند. او از بخت شوم خود، آنها از خون شدن وجدان‌شان. خوب شد بازداشتش کردند و الا اگر قرار بود همینطور سخن بگوید، چیزی نمی‌ماند. اما کاش کتکش نزده بودند. اینطوری لعنت بر این زندگی، طنینی بی پایان پیدا می‌کند. همه جا در همه لحظات.
فردا که قرار بر حضور در پای صندوق‌های انتخاباتی باشد، انتظار دارند اسماعیل بخشی و دوستانش پای صندوق رای حاضر شوند. چقدر دلشان می‌خواهد اعلام کند همه در انتخابات شرکت کنید و اصلاح طلبان را شایسته رای بداند. نمی‌دانند خواهد آمد یا نه. اگر آمد، با وجدانشان چه کنند؟ اگر نیامد چه؟
اصولگرا وضع بدتری دارند. لعنت به این زندگی در درون آنها بیشتر باید طنین بیاندازد. اصلاح طلبان داعیه عدالت و فرودستان نداشته و ندارند. اما اصولگرایان سال‌هاست در مقابل هجوم اصلاح طلبان سنگری ساخته‌اند از دین و عدالت علی و رسیدگی به امور فرودستان. اما نمی‌توانند از اسماعیل بخشی حمایت کنند. نمی‌دانند میان حمایت از او، و سایر سیاست‌هایی که از آنها جانبداری می‌کنند، چگونه جمع کنند. پس سکوت کرده‌اند. ولی صدای بغض آلود بخشی در درونشان طنین می‌اندازد: لعنت بر این زندگی.
حیات سیاسی تنها زمانی رونق دوباره پیدا خواهد کرد که بتوان گفت زنده باد زندگی. سیاست اصولاً قلمرو جمعی تداوم زندگی آزاد و عادلانه جمعی است. اسماعیل بخشی، بد شعاری انتخاب کرده است. شعاری است از درون عسرت‌های ناگریز زندگی. او قلمرو به رسمیت شناخته شده زندگی را ویران کرده است.
هر وقت اسماعیل بخشی با لبخند فریاد زد زنده باد زندگی، قلمرو حیات سیاسی مان دوباره بازآفرینی شده است. به امید آن روز.

@javadkashi

مطالب مرتبط

سعید مدنی / زندان دماوند

بی‌تردید تفاوتی ماهوی در دامنه و ابعاد خشونت علیه دانشجویان و دانشگاهیان حامی مردم غزه و طرفدار آتش‌بس در آمریکا با سرکوب دانشجویان در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» ایران در سال ۱۴۰۱ وجود دارد

رضا خندان / زندان تهران بزرگ

به جرئت می توانم بگویم هیچ حکومتی در تاریخ چنین جفایی نسبت به فرزندان کشورش نکرده است. آن ها مرز وحشی گری، سرکوب و خشونت عریان را جابجا کردند. زندانیانی که ساعاتی قبل، آسیب دیدگان را نجات می دادند، حالا خود، هدف حمله ی نظامیان و مقامات شده بودند

ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان

لحظاتی را از نزدیک دیدیم که نفس کشیدن در میان آتش و دود و انفجار، خود به یک رویا تبدیل شده بود. زمانی که صدای جنگنده‌ها و بمب‌ها همچون کابوسی بی‌پایان بر سر ما فرود می‌آمد، زنده ماندن تنها آرزویی دست‌نیافتنی بود. هر لحظه ممکن بود صدای انفجاری دیگر، جان هر یک از ما را بگیرد

مطالب پربازدید

مقاله