شعری از معلم در بند

رویای آزادی

تو را  نمی‌خواهم‌ ای رویای آزادی!

مرا در بر بگیر‌ ای دیوار زندان

تا آبرو‌ها بهر لقمه‌ای نان

گروگان سیاستند.

تا اندیشه از ترس شلاق

در کنج مغز‌ها زندانی است.

ترا نمی‌خواهم‌ای رویای آزادی!

من نگاهی حسرت آمیزم

که بر کنج دل رنجبران سرزمینم مانده است.

مرا در بر بگیر‌ای دیوار زندان،

تاکودکان وطنم از گره پیشانی پدر

اندوه نان را رمز گشایی می‌کنند.

ترا نمی‌خواهم‌ای رویای آزادی

تا دمیدن خورشید

لبخند بر سیمای کودکان وطنم

مرا در بربگیر‌ای دیوار زندان!

من واپسین نگاه آن کودکم

که در اسارت پدر

بر پیچ کوچه مانده است

تا بازگشت.

من آن عکس یادگاری تلخ‌ام که از فرو خوردن بغضی

به هنگام گریه پنهان مادر

در خاطر کودکی برجای مانده است.

دست از سرم بردار

تورا نمی‌خواهم‌ای رویای آزادی

کودکان وطنم

به پیکار من دل بسته‌اند.

مرا در بر بگیر‌ای دیوار زندان

تا گلهای اندیشه در سرزمین بهار یخ زده است.

تورا نمی‌خواهم‌ای رویای آزادی

مرا در بر بگیر‌ای دیوار زندان

تورا نمی‌خواهم‌ای رویای آزادی

رسول بداقی / سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج / آذر ۹۱

رسول بداقی عضو کانون صنفی معلمان ایران در دهم شهریور ماه ۸۸ پس از احضار به اداره آموزش و پرورش اسلامشهر بازداشت و سپس در دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی صلواتی و به اتهام “فعالیت تبلیغی علیه نظام” و “تبانی و تجمع به قصد برهم زدن امنیت ملی” به شش سال حبس تعزیری و پنج سال محرومیت از فعالیت‌های اجتماعی محکوم شد.

  به نقل از هرانا

سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه‌های گوناگون است.

مطالب مرتبط

سعید مدنی / زندان دماوند

بی‌تردید تفاوتی ماهوی در دامنه و ابعاد خشونت علیه دانشجویان و دانشگاهیان حامی مردم غزه و طرفدار آتش‌بس در آمریکا با سرکوب دانشجویان در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» ایران در سال ۱۴۰۱ وجود دارد

رضا خندان / زندان تهران بزرگ

به جرئت می توانم بگویم هیچ حکومتی در تاریخ چنین جفایی نسبت به فرزندان کشورش نکرده است. آن ها مرز وحشی گری، سرکوب و خشونت عریان را جابجا کردند. زندانیانی که ساعاتی قبل، آسیب دیدگان را نجات می دادند، حالا خود، هدف حمله ی نظامیان و مقامات شده بودند

ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان

لحظاتی را از نزدیک دیدیم که نفس کشیدن در میان آتش و دود و انفجار، خود به یک رویا تبدیل شده بود. زمانی که صدای جنگنده‌ها و بمب‌ها همچون کابوسی بی‌پایان بر سر ما فرود می‌آمد، زنده ماندن تنها آرزویی دست‌نیافتنی بود. هر لحظه ممکن بود صدای انفجاری دیگر، جان هر یک از ما را بگیرد

مطالب پربازدید

مقاله