جنگی 12 روزه که اسراییل علیه ایران براه انداخت، به کشته شدن صدها انسان بیگناه، ویرانی فراوان و آوارگی هزاران نفر انجامید. خبرهای برآمده از آثار وحشتناک آن فضای خاورمیانه و حتی جهان را در بهت و حیرت فرو برد. دولت نتانیاهو با حساب اینکه جنایت ها و کشتارهای بی شمار در غزه از زیر دوربین رسانه ها خارج شود و صداهای اعتراض به این نسل کشی خاموش گردد، آن را اینگونه توجیه می کرد: این کارزار جنگی برای تامین امنیت کشور اسراییل و جلوگیری از ساخته شدن بمب اتمی در آینده ای نه چندان روشن تدارک دیده شد.
بررسی این ادعا از نظر داشتن باری از حقیقت یا بهانه بودن آن برای به فراموشی سپردن کارزار نسل کشی فلسطینیان که هنوز روزی چند ده نفر از آنها کشته می شوند، موضوع این نوشته نیست. در اینجا روی نگرش حاکم بر کنش و واکنش ایران و اسراییل که خاستگاه حرکت جنگی آنها (تجاوز به هر بهانه ای و دفاع با هر عنوانی ) بود، تمرکز نموده، و خطوط استراتژیک و شناخت ژئوپولیتیک را که راهنما و پایه عملکرد آنها بود، بررسی می کنم.
اسراییل:
این کشور که آغاز کننده جنگ بشمار می رود، دو هدف اصلی را برای رویارویی و جنگ با ایران بر شمرد؛ نخست نابود کردن تاسیسات هسته ای ایران، اعم از کارگاه های غنی سازی تا مراکز پژوهشی، دوم برانداختن حکومت جمهوری اسلامی بعنوان سر مار جریان های مخالف اسراییل در منطقه. ناگفته نماند که اسراییل این جریان های مخالف خود در خاورمیانه را تروریست یا محور ترور و شرّ می خواند.
دولت اسراییل از چند ده سال پیش کارزار گسترده و پیگیری را علیه برنامه های اتمی ایران آغاز کرده، و آنها را مشکوک به تدارک ساختن بمب اتمی تلقی می نمود. در این راستا از چند سال پیش راهکار ترور شخصیت های دست اندر کار برنامه هسته ای را در پیش گرفته، و چندین دانشمند غیرنظامی و بی گناه ایران را کشته بود. افزون بر این، بارها به مراکز غنی سازی اورانیوم یورش هوایی آورده یا به شیوه های دیگر در تجهیزات آنها خرابکاری می کرد. ولی این کشور بخوبی می دانست که به تنهایی از پس نابودی کارگاه های اتمی ایران بر نخواهد آمد و برای این کار نیاز به جنگی تمام عیار دارد. و پیش بردن جنگی همه جانبه علیه ایران بدون دخالت آمریکا یا کشورهای غربی میسر نخواهد شد. بی حساب نبود که از چندین سال پیش لابی های اسراییلی مانند آیپاک (Aipac) در آمریکا، کریف (Crif) در فرانسه، و سنترالرات (Zentralrat) در آلمان در راستای تبلیغ علیه حکومت ایران و برنامه هسته ای آن بسیج شده بودند، و دولت های غربی را به رودررویی با ایران تشویق می کردند. دخالت دولت ترامپ در جنگ اسراییل و ایران و نابود کردن تاسیسات هسته ای در فردو، نطنز و اصفهان بازخوانی و پیاده کردن سر فصل مهمی از هدف راهبردی بالا یا برنامه درازمدت اسراییل علیه ایران بشمار می آید.
دولت نتانیاهو توانست با فریفتن افراد پیرامون ترامپ سرانجام او را قانع سازد که با ضربه ای برق آسا کار جمهوری اسلامی یکسره خواهیم کرد، و بساط غنی سازی را برای همیشه برخواهیم چید. ترامپ که در آغاز با برپاکردن جنگ علیه ایران مخالف بود، به تدارک دخالت در جنگ با ایران برانگیخته شد. این نیز برآمدی مهم از استراتژی درازمدت اسراییل در رویارویی با ایران و کامیابی مهمی برای نتانیاهو بود. این حرکت نتانیاهو و لابی یهودی در آمریکا بسیار به عملکرد لابی یهودی در آمریکای پس از 11 سپتامبر 2001 شبیه است. با این تفاوت که در آن زمان، نئوکان های یهودی توانستند، جرج بوش را تا پایان جنگ علیه عراق و سرنگونی حکومت آن کشور به بازیچه خود تبدیل سازند، ولی این بار نتوانستند همان بازی فریبکارانه را به سرانجام برسانند.
نتانیاهو پیش از برقرار شدن آتش بس تحمیل شده بر وی گمان می کرد، اگر جنگ چند روز یا چند هفته دیگر ادامه یابد، جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد. ترامپ آرزوی او را در سرنگون ساختن حکومت ایران برآورده نکرد، و نه تنها دولت اسراییل بلکه سلطنت طلبان و جدایی خواهان را نیز که خواسته خود را از خلال ادامه بمباران ها، ویرانی ها و کشتار مردم بی گناه پی می جستند، مایوس ساخت. با وجود آنکه بسیاری از رهبران کشورهای غربی بارها گفته بودند که مصلحت اسراییل مصلحت ماست و امنیت آن امنیت ما محسوب می شود، (افزون بر جو بایدن، مرتس رهبر آلمان نیز همین گفته را تکرار کرد) ولی دولت ترامپ سرانجام این فصل از راهبرد اسراییل را که جنگ تا سرنگونی «سرمار» ادامه یابد، به پایان نرساند، و نتانیاهو را ناکام گذاشت.
حرکت ترامپ در خودداری از ادامه جنگی درازمدت با ایران و تحمیل آتش بس به هر دو کشور نشان داد که مصلحت اسراییل همیشه با مصلحت آمریکا یکی نیست. حکومت آمریکا در سال 2003 به تحریک نئوکان های طرفدار اسراییل جنگی همه جانبه علیه عراق براه انداخت، تا حکومت این کشور را که برای اسراییل خطرناک بشمار می رفت، سرنگون سازد. چند هزار میلیارد دلار هزینه شد، چند هزار آمریکایی کشته و زخمی شدند، (افزون بر کشته شدن چند صد هزار عراقی و ویرانی و بهم ریخته شدن این کشور)، و سرانجام با گذشت زمان روشن گردید که این جنگ نه تنها هیچ سودی برای آمریکا نداشت، بلکه با آشکار شدن برنامه دروغ و دستکاری های (manipulation) سیاسی دولت آمریکا در تدارک آن جنگ، حیثیت سیاسی و اخلاقی این کشور خدشه دار شد.
حرکت ترامپ در جهت تحمیل آتش بس به اسراییل و تحقیر غیر مستقیم دولت آن، بیانگر این نکته بود : گویا حکومت آمریکا دریافته است که هر آنچه از سوی آیپاک، لابی یهودی به آنها گوشزد می شود، همیشه با مصلحت آمریکا سازگار نیست، و این بار پند (آدم عاقل از یک سوراخ مار دوبار گزیده نمی شود) را آویزه گوش ساخت.
دولت نتانیاهو از سالها پیش آشکارا راه همکاری با جریان هایی از اپوزیسیون ایران را که سلطنت طلب یا جدایی خواه باشند، درپیش گرفته بود، از خواسته آنها مبنی بر سرنگونی جمهوری اسلامی و تجزیه ایران پشتیبانی می کرد، و در روزهای داغ جنگ نیز واژه بندی عاریت گرفته از آنها (کوفتن سر مار) را بارها تکرار نمود. درست در راستای تحقق بخشیدن به هدف دوم راهبردی اسراییل بود که چندین نفر از رهبران نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی بشیوه تروریستی کشته شدند و پیام های تهدیدآمیز درباره کشتن خانواده و فرزندان (به نقل از واشینگتن پست) برای برخی دیگر از سران نظامی حکومت فرستاده شد.
برای آنکه بیشتر روشن شود، فروپاشی جمهوری اسلامی و تجزیه ایران یک هدف استراتژیک اسراییل است، بخشی از گفته سیاست شناس آمریکایی، جان میرشایمر را که گویا یهودی است می آورم: «آنها (حکومت اسراییل) زمانی که درباره تغییر رژیم در ایران سخن میگویند، به چیزی فراتر از تغییر رژیم توجه دارند. آنها میخواهند ایران را به سرزمینهای کوچکتری خرد کنند. برای مثال اسرائیلیها علاقه جدی در ایجاد کردن یک کشور کُردی دارند. برای من همیشه سؤال بود که چرا اسرائیلیها دوست دارند کشوری کردی درست کنند و چرا تا این حد به ملیگرایی کردی توجه دارند. این به خاطر آن است که اگر کشور کردی درست کنید، عراق، ایران، سوریه و حتی ترکیه تکه تکه خواهند شد و این مدتها است که هدف آنها بوده است.» نقل از سخنان میر شایمر در یوتیوب
اسراییل در ادامه این سیاست راهبردی علیه ایران گمان می کرد، حکومت ایران مانند سازمان حزب الله است که با ترور و کشتن رهبران آن، فرو خواهد ریخت یا دگرگون خواهد شد. موساد اسراییل که برنده اصلی این جنگ بشمار می رود، توانست در مهمترین و بالاترین جایگاه های نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی رخنه کرده، و گروهی از سران آن را ترور کند، ولی دولت اسراییل نتوانست دریابد، حکومتی مستقل که پایگاه مذهبی و ایدئولوژیک دارد (دستکم حدود بیست درصد از مردم ایران جانب حکومت جمهوری اسلامی را می گیرند)، هرچند هم که فاسد شده باشد، با کشته شدن شماری از رهبران خود فرونخواهد پاشید. وانگهی دولت اسراییل به سفارش برخی از مقامات اسراییلی مبنی بر اینکه میهن دوستی ایرانیان را نباید دست کم گرفت، توجه ننمود. نتیجه آنکه دولت نتانیاهو به هدف دوم راهبردی خود در جهت برانداختن حکومت ایران دست نیافت، و نخست وزیر ناکام آن که گمان می کرد با ادامه جنگ همه جانبه با ایران می تواند حکومت آن را در بازه ای چند روزه یا چند هفته سرنگون سازد، حال با افسوس به آرزوی تحقق نیافته خود می اندیشد.
بنابراین، نادرست نخواهد بود اگر بگوییم یکی از بازنده های مهم این جنگ شخص نتانیاهو هست که نه در براه انداختن جنگی همه جانبه و دراز مدت علیه ایران موفق شد، و نه در سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی. بی سبب نیست که کانال 12 تلویزیون اسراییل این نکته را برپایه هزینه های فراوان مالی، انسانی و مادی جنگ برای اسراییل بمیان آورد: این جنگ آخرین جنگ نتانیاهو خواهد بود. ای بسا، ناکام شدن او در برآورده ساختن هدف های استراتژیک اسراییل، دارندگان قدرت اقتصادی و سیاسی این کشور و محافل قدرتمند یهودی جهان را برانگیزاند که راهبرد تنش زایی در خاورمیانه، خرابکاری در سیاست های صلح آمیز، گسترش کلنی ها و جنگ افروزی را کنار بگذارند. این حقیقت که دولت اسراییل در اثر نسل کشی و کشتار فلسطینیان بی گناه کاملا بی حیثیت شده است، شاید سبب آن گردد که آنها در راه ایجاد فضای همزیستی صلح آمیز با دیگر مردمان خاورمیانه گام بگذارند، البته اگر نیروهای راست افراطی و رادیکال های مذهبی خواهان بوجود آوردن اسراییل بزرگ (از فرات تا نیل) اجازه بدهند.
ایران:
جمهوری اسلامی ایران از همان آغاز شکل گیری این حکومت، راه رویارویی با اسراییل و انتقاد از سیاست سرکوب و کشتار فلسطینی ها را که هر از چند سالی شکل جنگی تازه می یافت، در پیش گرفت، و در این راستا، حمایت از جریان های سیاسی مخالف اسراییل در منطقه را به رکن مهم سیاست خارجی خود تبدیل کرد و سالیان بعد شبکه ای از آنها مانند حزب اله، حشد شعبی و حوثی ها را پیرامون خود زیر عنوان محور مقاومت سازمان داد. پشتیبانی از نیروهای این محور و کوشش در راه همسو نگاه داشتن آنها با سیاست های خارجی ایران یکی از عرصه های مهم استراتژی برون مرزی ایران بود. چون هدف جمهوری اسلامی در پیگیری این راهبرد آشکارا در سندی سیاسی بازتاب نیافته است، و حداکثر به اهمیت مبارزه علیه محور امریکا و اسراییل و تقویت آن اشاره شده است، پس راه باز می شود تا برخی بگویند که هدف ایران از نیرومند ساختن محور مقاومت، پابرجا کردن و استوار ساختن دایره نفوذ ایران در منطقه بود و هست. هزینه کردن میلیاردها دلار در این راستا از سوی بخش مهمی از مردم ایران پذیرفتنی نبوده، و آن را با شعار (نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران) در جریان جنبش زن، زندگی، آزادی به ندا در آوردند.
این شبکه پیش از جنگ آمریکا علیه عراق در سال 2003 بطور نطفه ای هستی داشت، ولی سالها بعد اهمیت، اعتبار و قدرت بیشتری پیدا کرد. ایران در جریان این جنگ که تجاوزی آشکار به یک کشور مستقل و عضو سازمان ملل همراه با زیرپا نهادن موازین و میثاق های حقوق بین الملل بود، سکوت پیشه کرد، و از شیوه برخورد اغلب کشورهای جهان که دنباله رو آمریکا شدند، پیروی نکرد، و راه همکاری با آمریکا را در این کارزار دنبال ننمود.
تمرکز روی این جنگ از زاویه موضع گیری ایران در آن زمان می تواند برای روشن کردن سیاست های استراتژیک و درک ژئوپولیتیک ایران از خاورمیانه و جهان سودمند باشد. نه تنها ایران، حتی روسیه و چین نیز راه سکوت دربرابر این جنگ تجاوزگرانه را در پیش گرفتند و زیر لبی ناخرسندی خود را از یکه تازی آمریکا در این راستا بیان می کردند. آن جنگ 10 سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی به بهانه ماجرای 11 سپتامبر 2001 تدارک دیده شد، و نیروهای فراوانی از سوی آمریکا بسیج گردید تا در عرض چند روز ارتش عراق را نابود کرده، و سپس حکومت آن را براندازد. کشور عراق متحد دیرینه اتحاد شوروی بود، و گرچه در جریان جنگ با ایران به کشورهای محافظه کار عربی و اروپا و آمریکا نزدیک شد، ولی پیوندهای تنگاتنگی با کشور روسیه داشت. با این وجود، بهنگامیکه طرح یورش نظامی دولت آمریکا به عراق در شورای امنیت به بحث نهاده شد، این دولت روسیه نبود که طرح لشگرکشی آمریکا را وتو کرد، بلکه دولت فرانسه بود که بی محابا علیه آمریکا موضع گرفت.
در آن زمان، کشور آمریکا در کانون سیاسی جهان قرار داشت، جهانی که یک قطبی تلقی می شد، و هیچ قدرتی چه بلحاظ اقتصادی و چه بلحاظ نظامی و سیاسی به گرد پای آن نمی رسید. چین و روسیه آن زمان نظاره گران سر به زیر قدرت نمایی و عرض اندام آمریکا در گوشه های مختلف جهان بودند، چه رسد به دیگر کشورهایی که متحد آمریکا بشمار نمی رفتند. بالا نرفتن پرچم وتو از سوی روسیه در نشست شورای امنیت رساننده بیم روسیه از واکنش آمریکا و قدرت بی رقیب آن بود. روسیه و چین 12 سال سال جلوتر بهنگام یورش آمریکا و غرب به عراق در سال 1991، در برابر طرح آمریکا برای این یورش به مخالفت برنخاستند.
تجاوز آمریکا به عراق در سال 2003 نقطه عطفی در سیر پیشرفت فضای ژئوپولیتیک نوینی بشمار می رفت که پس از فروپاشی روسیه شوروی بوجود آمده بود. فضایی یک قطبی فرازآمده از فروپاشی شوروی که فوکویاما آن را زیر عنوان پایان تاریخ باز شناسانده بود.
حتی 12 سال جلوتر، لشگرکشی آمریکا به عراق در سال 1991 صورت قانونی بخود گرفت و سازگار با چارچوب حقوق بین الملل و موازین سازمان ملل بحساب آمد. تجاوز آمریکا به عراق در این سال بوسیله قطعنامه شماره 678 شورای امنیت سازمان ملل جواز قانونی یافت. در آن زمان تنها کوبا و یمن به این قطعنامه رای مخالف دادند. قدرت آمریکا و سلطه بی رقیب آن چنان فراوان بود که روسیه نه تنها دربرابر گسترش ناتو به کشورهای اروپای شرقی (برخلاف وعده و قرار آمریکا و روسیه مبنی به بی طرف ماندن این کشورها) واکنش اعتراضی مهمی نشان نداد، بلکه بهنگام یورش آمریکا و ناتو به یوگسلاوی، متحد روسیه، و تجزیه آن کشور در سال 1999 دست روی دست گذاشت، و تنها به اعتراضی ساده بسنده کرد. توان فراوان آمریکا و یکه تازی آن، رقیب های دیرین آمریکا مانند روسیه و چین را واداشته بود تا از گردنفرازی و رویارویی با آمریکا و ناتو خودداری کنند.
فضای ژئوپولیتیک نوینی که پس از فروپاشی روسیه شوروی شکل گرفت، بتدریج و با گذشت زمان بازتاب حقوقی خود را به نمایش نهاد. پیش از فروپاشی اتحاد شوروی، جهان در بازه زمانی سه تا چهار دهه شاهد حکمرانی فضای حق و قانون بر مناسبات بین المللی بود، و استناد به عهدنامه های سازمان ملل و موازین و میثاق آن کارپایه سیاسی همه کشورها بود. حتی جنگ وحشیگرانه آمریکا در ویتنام و کشتار بیگناه مردمان آنجا را جلوه قانونی می دادند، و آن را در قالب دفاع از آزادی کشور ویتنام جنوبی دربرابر یورش کمونیسم توجیه می کردند. بهمچنین، جنگ 1991 آمریکا علیه عراق چنانکه در بالا آمد، اعتبار قانونی پیدا کرد.
تجاوز و لشگرکشی همه جانبه آمریکا به کشور عراق در سال 2003 آغاز دوره ای نوین را بشارت می داد که حق و قانون و موازین و قراردادهای بین المللی جای خود را به منطق زور و قدرت می داد. هرکه زورش بیشتر بود، حق بالانشینی و ترکتازی داشت. اسراییل چند بار این منطق را در منطقه خاورمیانه و در جنگ با فلسطینی ها یا لبنانی ها به نمایش نهاد. آمریکا آن را در سودان و افغانستان عملی کرد، و روسیه در سال 2022 وفاداری خود را به این منطق نشان داد.
لشگرکشی هوایی اسراییل و امریکا به ایران و افتخار نتانیاهو به ترور رهبران نظامی ایران ، نقطه عطف دیگری از این فضای بی حرمتی به قانون و بی اعتباری حقوق بین الملل است. البرادعی رییس پیشین آژانس جهانی انرژی هسته ای در توییتی پس از یورش اسراییل و آمریکا به ایران نوشت:« این جنگ ضربه سخت اضافی دیگری به نظم و قانون و موسسات بینالمللی وارد کرد و کاستیهای نظام منع گسترش هستهای را افشا میکند. این جنگی است که احتمالا پیامدهای ویرانگری برای صلح و امنیت منطقه و ملتهای آن خواهد داشت. صلح دائم تنها از طریق عدالت، امنیت برابر و مذاکره محقق میشود.» بنا به گزارش الشرق الاوسط.
فضای ژئوپولیتیک نوین در معنای جهان یک قطبی از سال 2022 در پی تجاوز روسیه به اوکراین و جنگ غیر مستقیم آمریکا و اروپا با آن کشور دچار تزلزل شد. هم روسیه و چین (در رابطه با فرمز) از در همآوردی با آمریکا برآمدند، و هم کشورهای اروپایی برای نخستین بار پس از روی کار آمدن ترامپ در سال 2025 به انتقاد از سیاست آمریکا برخاستند. «پایان تاریخ» فوکویاما به پایان رسید. ولی این فضای ژئوپولیتیک در معنای کم اهمیت شدن نظم و قانون بین المللی و حاکم شدن منطق زور به حیات خود ادامه داد و می دهد.
در بحبوحه روند پیشرفت فضای نوین و حاکم شدن منطق زور بر مناسبات بین المللی، حکومت ایران به گسترش شبکه نیروهای مخالف اسراییل و آمریکا زیر نام «محور مقاومت» در منطقه ادامه داده، و برنامه غنی سازی هسته ای خود را بی توجه به اینکه منطق زور بر جهان کنونی حاکم شده است، و موازنه نیروها بسود او نیست، پیگیری می نمود.
غنی سازی هسته ای در نگاه نخست یک فعالیت اقتصادی و پژوهشی درون مرزی است، ولی این ماجرا بدلیل آنکه نگرانی دیگر کشورها را نسبت به احتمال ساختن بمب هسته ای در پی غنی سازی بر می انگیزاند، و بویژه بدلیل گفته های برخی سیاستمداران داخلی درجهت لزوم داشتن توانایی ساختن بمب اتمی، جنبه برون مرزی پیدا می کند، و به رکن مهم استراتژی برون مرزی ایران تبدیل می گردد. اینکه حکومت ایران آشکارا از نیت خود پیرامون ساختن بمب هسته ای سخن نگفته است، مانع از آن نبود و نیست که کشورهای دیگر بویژه آمریکا و دولت های اروپایی سیاست های غنی سازی ایران را مشکوک بشمار آورده، و جمهوری اسلامی را به داشتن برنامه ساختن بمب هسته ای متهم سازند. باوجود آنکه حکومت ایران بارها و بارها این اتهام را نادرست دانسته و بر حق قانونی خود در بهره جویی از انرژی هسته ای و غنی سازی تاکید نمود، ولی نتوانست برای همیشه شک و تردید غربی ها را نسبت به فعالیت های هسته ای خود برطرف سازد. بگذریم از اینکه برخی از مقام های سیاسی ایران بصورت مشروط سخن از ساختن بمب هسته ای رانده بودند.
تاکید حکومت جمهوری اسلامی بر حق قانونی ایران در غنی سازی اورانیوم و اصرار در پیگیری غنی سازی تا مرز 60 درصدی به یکی از عرصه های مهم و مساله ساز سیاست خارجی ایران تبدیل گشت و نه تنها سرمایه گذاری فراوانی را می طلبید، بلکه وقت و انرژی بسیاری از مقام های سیاست خارجی را به خود اختصاص می داد. آن هم بر متن اینکه فعالیت هسته ای ایران در سطح غنی سازی 60 درصدی شک و تردید و نگرانی کشورهای غربی را بر می انگیخت، و این همه در شرایطی جریان داشت که ژئوپولیتیک جهان در راستای قوت گرفتن منطق زور و قلدری پیشرفت می کرد.
یکی از اصول مهم و اساسی ناظر بر رویارویی سیاسی و نظامی، اصل موازنه نیروهاست. این اصل حکم می کند که بهنگام رودرویی با حریف، اگر نیروهای تو ضعیف تر از طرف مقابل است، باید از کشاکش تند و ورود به آورد نهایی پرهیز کرد.
سران جمهوری اسلامی بنابر تحلیل هایی که کارشناسان سیاست بین المللی آن ارائه می دادند، از درک شکل گرفتن فضای نوین زور و قلدری غافل ماندند و در عمل بی توجه به واقعیت های ژئوپولیتیک نوین و غافل از اهمیت اصل موازنه نیروها بودند، و بر این پایه از یکسو به گسترش شبکه «محور مقاومت» و آوردجویی با حریفان مختلف دست زدند، و ازسوی دیگر بی محابا به فعالیت نگرانی آفرین غنی سازی در سطح بالا ادامه دادند. نتیجه آنکه برخلاف انتظارشان سازمان حزب الله در عرض چند هفته و در اثر ضربه هایی ناگوار توان رویارویی خود با اسراییل را از دست داد، و هر آنچه را در سوریه در طی سالیان دراز و با هزینه میلیاردها دلار برپاکرده بودند، در بازه ای چند روزه برباد دادند. برای آنها دور از انتظار بود که سالها فعالیت غنی سازی آنها در فردو و نطنز و اصفهان، و میلیاردها سرمایه گذاری در این زمینه در اثر یورش نظامی آمریکا یک شبه دود هوا بشود.
این همه شکست و باخت بیکران را چگونه می توان توضیح داد؟ بی تردید پاسخ به این پرسش نیاز به بررسی عملکرد جمهوری اسلامی نه تنها در صحنه بین المللی بلکه در عرصه سیاست داخلی و در رابطه با غیرخودی ها و نیز توجه به بی کفایتی های فراوان و فساد همه جانبه در حکومت دارد. سوراخ سوراخ شدن بافت امنیتی حکومت، کشته شدن رهبران نظامی و دانشمندان هسته ای و جولان دادن شبکه جاسوسی اسراییل در داخل کشور ربطی با ژئوپولیتیک نوین و منطق زور جهانی ندارد. ولی پرداختن به این نکته ها موضوع نوشته کنونی نیست و تنها خواستم به رابطه سیاست خارجی ایران با پیآمدهای ناشی از فضای نوین ژئوپولیتیک بپردازم و غفلت رهبران جمهوری اسلامی را نسبت به چند نکته مهم زیر برجسته سازم: تغییر اوضاع جهانی، شکل گرفتن فضای نوین ژئوپولیتیک، و حاکم شدن منطق زور بر مناسبات بین المللی و نیز اهمیت اصل موازنه نیروها.
در پرتو تامل روی این داده ها و واقعیت هاست که آشکار می گردد، استراتژی ایران در منطقه که محور آن تقویت «محورمقاومت» بود، و پایه نگرشی آن را بی توجهی به منطق زور حاکم بر ژئوپولیتیک نوین تشکیل می داد، از پیش محکوم به شکست بود. بویژه اگر به رکن دیگر این استراتژی که اصرار بر ادامه غنی سازی ارونیوم در سطح بالا بود، توجه کنیم، آن هم در شرایطی که کمابیش همه کشورهای غربی با تردید و نگرانی بدان می نگریستند، روشن خواهد شد که این خود دست افزار مناسبی در اختیار آنها قرار خواهد داد تا در بزنگاهی معین آن را به بهانه ای برای دخالت و یورش به ایران تبدیل سازند. بگذریم از اینکه سیاست های تنش آفرینی در منطقه و آوردجویی نیروهای محور مقاومت با کشورهایی بس قوی تر از خود، در خدمت روند بهانه گیری اصحاب زور و قلدری قرار می گرفتند.
افسوس که جمهوری اسلامی توانایی عبرت گرفتن از شکست های خود را ندارد، و شکست را پیروزی قلمداد می کند، و تحقیر شدن را سربلندی وانمود می نماید. بگذریم از اینکه ضربه هایی که اسراییل بر آنها وارد نمود، و بویژه نفوذ همه جانبه موساد در همه گوشه های حکومت بهانه ای بدست آنها خواهد داد تا مخالفان و غیرخودی ها را هرچه بیشتر از گذشته سرکوب نموده، و بساط زورگویی، سرکوب و آزادی کشی را گسترده سازند.
مهران رجبی
6 خرداد 1404