چندین سال تلاش بالاخره پاسخ داد وبه دکتر یزدی ویزای آمریکا دادند. رادیو تلویزیون های لس آنجلسی هم چنان ساز کهنه خود را میزدند، که او شهروند آمریکا است، و مامور سیا در تماس با آقای خمینی ، در توطئه سرنگونی شاه .طرحی که در کنفرانس گوادلوپ تصویب شده بود ،چون شاه در برابر غرب سرکشی می کرد، و ایرانی مدرن و نیرومند ومستقل می خواست. بارها از این مدعیان پرسیده شده بود که اگر این ها که در مورد ایشان می گویند راست است ، چرا دستگا ه های امنیتی و حکومتی ای ، که دشمن خونین ایشان هستند ، این ها رابرملا نمی کنند . اما سودی نداشت که به قول معروف ، خوابیده را می توان بیدار کرد، اما کسی که خود را به خواب زده است را نمی توان.
ایشان در اروپا ، شاید سویس بود،جلسه ای داشتند، ودر خبر آمده بود که عده ای با سرو صدا آن مجلس را بر هم زده بودند .من چون این رویه را بسیار نادرست و در تضاد بنیانی با دموکراسی می دانم ، بر آن شدم که جلسه ای معتبر در واشنگتن ،که ساکن آن هستم ،بگذارم ،تا در سهم خود نگذارم این شرارت های زیر نام مسئولیت و مبارزه پای بگیرد.
بیش از صد و بیست نفر سیاسیون شهر را دعوت کردم . تلاش کردم از همه نحله های فکری و خطوط سیاسی شخص آگاهی دعوت شده باشد . خطر کردنی که بسیاری از دوستان از آن برحذرم داشتند . می گفتند دکتر یزدی مخالف ، بلکه دشمن ،زیاد دارد. آنان که با انقلابند او را سازشکار و آمریکایی می خوانند ،و آنان که در اپوزیسیونند دهها اتهام از دهها زاویه به او وارد می کنند. آز جمله : امثال او مارا فریفتند و در دام ملایان انداختند، او جزو لیبرال هایی است که در تلاشند خط آمریکا را جا بیندازد، او عامل کشتار بسیاری از افسران شریف و مقامات وطن دوست نظام پهلوی بود. و برفراز این اتهامات جو سازی ای بود که سال ها به رهبری حزب توده بر علیه او شده بود ،و ملایان هم آز آن سخنان چه بهره ها نگرفته ودر این شیپور ندمیده بودند. صحبت از مثلث “بیق ” است، که حزب با تمام نیرو تبلیغش کرده بود ،تا جایی کهآن را در اذهان کسانی هم که حزب را دشمن می داشتند جا انداخته بود. مثلت”بیق” حرف اول نام سه تن بود: بنی صدر، یزدی وقطب زاده .قطب زاده که اعدام شده بود ، بنی صدرهم از کشور خارج شده و برعلیه نظام شمشیر از رو بسته بود، لذا تنها یزدی بود که هنوز در داخل مملکت بود ودرمیدان سیاست فعال ، و از این روی سزاوار هر گونه اتهام . شگفتا که او در خارج به جرم همکاری و حمایت از ملایان منفور بود، ودرداخل به جرم مخالفت با روحانیون در قدرت .
در آغاز جلسه گفتم هر کس مجاز است هر سوالی را مطرح کند ،و دکتر هم قول داده که هر سوالی را چه شخصی و چه عقیدتی ، و چه در رابطه با عملکرد شخص خود ش ویا نهضت آزادی ، که دبیر کل آن است ، پاسخ بگوید. مجلسی کاملا آزاد که حتی قید زمان هم ندارد. تاسوالی ونظری هست جلسه هم ادامه دارد. تنها شرط مراعات ادب است ،که اگر کسی این حریم را پاس ندارد صحبتش را قطع می کنم، و اگر ببینم سودای شلوغ کردن و برهم زدن جلسه رادارد ،از نیروی انتظامی می خواهم، به حکم قانون اورااز مجلس بیرون کند
دکتر سخنرانی کوتاهی کرد ، و من در چهره بسیاری می دیدم که بی تاب بودند که به قسمت سوال و جواب برسیم ،تا عقده هایی را که سالها در دل انباشته بود بر سر او خالی کنند. از همان نخستین سوال ها موج خشم فرو می ریخت . بیشتر نیت اعتراض و سرزنش بود تا یافتن جوابی ،که بر آن بودند که خود می دانند . به دیگر سخن او محکومی بود که کس در گناهش شک نداشت . به دنبال روشن شدن نبودند ،بلکه امید به اعتراف و تحقیر داشتند. گاه سوالاتی چنان احساساتی ولبریز از اتهامات بی دلیل بود که من از شرم سر به زیر می انداختم ،و خود را سرزنش می کردم که چگونه حاضر شده ام اورا جلوی این چنگ و دندان های پر از خشم و کینه بیندازم ، که جز پاره پاره کردن او به هیچ رضایت نمی دادند . حسرت یک سوال مهربانانه و از سر تحسین. تنها دلگرمیم شنیدن صدای دکتر بود که هم چنان آرام بود و قوی. بدون هیچ خشمی یا تزلزلی وتردیدی. یکی دوبار هم که کسانی به احتجاج دست زدند ،و خواستم آن را متوقف کنم ،دکتر نگذاشت . هربار گفتگو را چنان با متانت در جاده منطق می اندخت ، که پاسخ آبی می شد بر آتش خشم سوال کننده معترض ، که در آخر یا قانع شده بود،و یا سخنی برای گفتن نداشت . دکتر نوربخش دامادش هم بود ، و دلش سیر وسرکه را می مانست . گاه اورا بیمناک می دیدم که پرده حرمتی دریده نشود ،و گاه نگران و بی تاب که دکتر در مورد اتهامات واهی و بی اساس کم بیاورد.
جلسه چهار ساعتی کشید .هر چه زمان می گذشت آرامتر و آسوده خاطرتر می شدم، که می دیدم اندک اندک از تنش فضا کاسته می شد، ودر آخر حتی لحن سوالات آرام و احترام آمیز شده بود . نگا ه ها دیگر زوبین هایی نبودند که به سوی دکتر پرتاب می شدند ، بلکه که کم کم لطافت و تحسینی هم در آنها دیده می شد ودر پایان بسیاری به گرد او جمع شدند به احترام و دوستی ، و لبخندی بر لبان . واگر دیرنشده بود هنوز افرادی می خواستند با دکتر باشند .وحتی پیشنهاد شد که به رستورانی برویم که عملی نبود.
برای انجام کاری به گوشه دیگر سالن رفتم ،خانمی از چپ های تند رادیدم که در حال گفتگو با یکی از مجاهدین به نام شهرمان بود. می دانستم او سخت از دکتر متنفر است ،لذا بر آن شدم که آرام از کنارشان بگذرم که بر خورد نگاه ها نگذاشت .نظرش را پرسیدم .گفت: برقعی تو نیرنگ زدی، زیرا می دانستی دکتر از جواب در نمی ماند، و آن که پیروز از این معرکه بیرون خواهد رفت اوست. وی سا لها این گناه را بر من نبخشائید ، ودر هر مجلسی که فرصتی پیدا می کرد از این بابت سرزنشم می کرد.
در راه که می رفتیم بر خاطرم می گذاشت که سیاسیون بزرگ در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیایند ،و آموختم که “نه هرکه طرف کله کج گذاشت وتند نشست کلاه داری و آئین سروری داند.”. راست گفته بودند که کار بزرگان را قیاس از خود نباید گرفت. جای پای اضطراب هنوز در چهره دکتر نوربخش دیده می شد. برای تسکین خاطرش سخنی از حافظ را که در طول جلسه ،بارها بادیدن رفتار صبورانه و متین دکتر بر خاطرم گذشته بود برایش خواندم
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن
خاطره ای مربوط به اوایل دهه 1370 که هنوز در شناخت دکتر یزدی به عنوان یک سیاستمدار ورزیده و مومن مفید است