باید بر یک نکته مهم تأکید شود و آن این که هر سه راه حل اینک و در کوتاهمدت به یک اندازه ذهنی و ناکارآمد به نظر میرسد ...
.
در ایران کنونی دو پویش مهم در جریان است: این دو پویش بخش مهمی – و البته نه همه – مردم را در بر میگیرد: جنبش سبز – نارضایتی همهجانبه از سوی بسیاری از آحاد مردم و اقشار اجتماعی از حکومت.
پویش اول، علیرغم برخی تشکیکهای نظری ، در قامت یک جنبش اجتماعی خود نمایانده است. اما جریان و پویش دوم اولا حوزههای گوناگونی را در برمیگیرد (نارضایتیهای ناشی از بیکاری، تورم ، کمبودهای رفاهی و فاصلههای طبقاتی، سختگیریها و تبعیضات گوناگون اجتماعی، مذهبی، قومی و… ، سختگیری برتفریحات عمومی و شرایع مذهبی و…) و ثانیا اکثرا بسیار پراکنده، تودهوار و اتمیزه است. در باره پویش دوم باید به طور مستقل به بحث و کاوش پرداخت. این امر مسئلهای مبرم و در مرحله کنونی به شدت استراتژیک است که متأسفانه نیروهای منتقد و تحولطلب عمدتا برخوردی در «سطح» و شعاری با این پدیده دارند و کمتر به «عمق» میروند و حساب «برنامهریزیشده» استراتژیکی روی آن میگشایند.
اما در رابطه با پویش اول که اینک در خود سه گرایش یافته (و در زیر بدانها خواهم پرداخت) توجه به یک نکته ضروری است. جنبش سبز اینک در عرصه حضور عینی و فعال اجتماعیاش خاموش است. و به تعبیری در رابطه با خواسته رأی من کجاست؟ به پایان رسیده است و در فاز دوماش خواهان تغییر رفتار حکومت و توجه به مطالبات معترضان شده است. این فاز اینک به صورت زیرپوستی در جامعه و در میان کنشگران این جنبش زنده است و تداوم دارد. حاکمیت نظامی – امنیتی با سرکوبی شدید ، فعالیت عملی و کنش موثر این پویش را متوقف کرده است. مقاومت اما از خیابانها به زندانها و محافل غیرعلنی منتقل شده است. البته این انتقال ظهور و تعین جنبش را در نگاه مخاطبان داخلی (و بینالمللی) کاهش و تقلیل داده است. در تاریخ جنبشهای زیادی بودهاند که دورههای عروج، رکود و بازخیزی داشتهاند و جنبشهایی بودهاند که به تدریج رو به افول رفتهاند. جنبش سبز تا موقعی که به عنوان یک برساخته ذهنی و وجودی و نیز- در حد و حدود خود- عینی و اثرگذار در ذهن و رفتار کنشگران، مخاطبان و رقبایش وجود و حضور دارد، به حیات خود ادامه میدهد. و هر وقت برساخته دیگری پدید آید و همان نقش را ایفا کند و یا به نقشآفرینی جدیدی بپردازد (و احیانا ضعف و نقصانهای نمونه قبلی را ترمیم و اصلاح کند) جنبش و پویش قبلی یا به پایان میرسد و یا با پوستانداز در حیات و حرکت نوین، تداوم مییابد (این سیر و تغییر و تحول مانند تغییر پارادایم ها در اندیشه توماس کوهن اسـت).
جنبش سبز نیز تا موقعی که در ذهن و زبان زندانیاناش، معتقدان و فعالاناش زنده است و به یک نام واحد خوانده میشود و تا موقعی که مخالفاناش همچنان بر آن حساسیت نشان میدهند به حیات خود ادامه میدهد. این واقعیتی است که از یک منظر «توصیفی»، علیرغم تنوع آرایی که در رابطه با جنبش سبز وجود دارد، نباید از سوی هیچ کدام از طرفین ماجرا نادیده گرفته شود. همان طور که نباید در ابعاد و اندازههای این جنبش اغراق کرد و محدودیتها و میزان توان و کارآفرینی آن و به ویژه روندی را که طی میکند نادیده گرفت.
جنبش سبز عمدتا برخاسته از مطالبات طبقه (یا اقشار) متوسط نوگرا در جامعه ایران است. انرژی این اقشار از مشروطیت تاکنون آزاد شده و در اعماق اقیانوس جامعه ایران در جریان بوده و با نو به نو شدن و تغییر و تکامل و گاه تغییر رنگ و بو، خود را در پویشها و جنبشهای گوناگون نشان داده است. بر همین اساس ممکن است همین انرژی نهفته در اعماق جامعه ایران، در آیندهای نزدیک یا دور، خود را در جنبش دیگری خود بنمایاند. یک نکته حاشیهای اما مهم در این میان این است که رهبران و کنشگران یک جنبش باید آمادگی روانی و سیاسی – استراتژیک برای این پوستاندازیها داشته باشند، وگرنه «تاریخ» و مناسبات اجتماعی از آنها عبور خواهد کرد و آنها در فضا و مختصات قبلی خود باقی خواهند ماند (مانند آنچه برای اولین انتخابات ریاست جمهوری و یا انتخابات ریاست جمهوری 84 برای برخی برگزیدگان یا نامزدهای این دو واقعه پیش آمده است).
با این مقدمات میتوان به بحث اصلی رسید. اینک در پویش اعتراضی جنبش سبز سه گرایش پدید آمده است که با تعابیر مرسوم سنتی میتوان آنها را راست و میانه و چپ نامید. هر چند به نظر نمیرسد این تعابیر از دقت لازم برخوردار باشند. شاید به تعبیری بتوان آنها را سه گرایش اصلاحطلب، تحولخواه (اصقلایی) و انقلابی نامید.
بررسی دقیق ویژگیهای هر یک از این سه گرایش و نقاط اشتراک و افتراقشان مجالی بیشتر میطلبد.
رأی دادن آقای خاتمی در انتخابات اخیر، جدا از هر گونه نقد «روشی» (سیاسی – تشکیلاتی – اخلاقی) که به آن وارد است، اما، بیانگر «جریانی» (فراتر از فرد آقای خاتمی) است که به این رویکرد معتقد است. هر چند برخی کنشگران این جریان هیچگاه خود را «سبز» ننامیدهاند (و برخی نیز از ابتدا مرزبندی سیاسی یا عاطفی و بیانی داشتهاند)، اما برخی نیز با سکوت یا حمایت ضمنی خود، نما و جلوهای همراه با جنبش سبز از خود نشان دادهاند. در هر حال، علیرغم تنوع داخلی این رویکرد، این گرایش در میان اکثر جریانات سیاسی طرفداران و حامیانی دارد .
یک برخورد با این رویکرد این است که آن را خارج از محدوده جنبش تعریف کرده و برخوردی با این پیشفرض و مختصات با آن صورت گیرد (البته این برخورد میتواند دوستانه، همسو و همکاری در نقاط مشترک باشد) . اما برخورد دیگر این است که این رویکرد به عنوان بخشی (و فراکسیونی) در داخل رنگینکمان سبز تعریف شود.
در هر حال این گرایش معتقد به کوتاه آمدن از برخی خواستهها، تجدیدنظر در برخی برخوردها و ادبیات خاص جنبش و… و به نوعی بازگشت به رویکرد دوران اصلاحات است. در این رویکرد باید برای آزادی زندانیان و رهبران مدنی و نمادین جنبش تلاش کرد، اما نباید ابایی از آن داشت که از این افراد برای مصالح بالاتر عبور کرد و ضمن حمایت از آزادی و حقوق شهروندی آنها، اما به تدریج آنها را در حاشیه قرار داد. طرفداران این گرایش میتوانند استدلالها، نقطهعزیمتها و صورتبندیهای مختلفی از چرایی رویکرد خود بیان کنند. هم دلایل و هم علتهای بحث طرفداران این رویکرد مختلف است. اما از نقطه نظر استراتژیک مهمترین نقطه اتکای آنها مسئله «تناسب قوای سیاسی» و ضعف این سو و قدرتمندی و دست بالا داشتن جناح مقابل است. بنابراین اگر نخواهیم خواهان فشار یا حمله خارجی باشیم باید به هر حیله رهی به دل و درون جناح مقابل گشود تا شاید گشایشی حاصل شود.
در سمت دیگر افراد و گرایشاتی هستند که معتقدند حاکمیت حاضر به عقبنشینی و دادن هیچ گونه امتیازی نیست و قانون اساسی نیز اختیاراتی کامل به آنها داده و سابقه رفتارهای اصلاحطلبانه هم در چارچوب نظام ناکام و ناموفق مانده، بنابراین باید از مرز خواستههای قانونگرایانه و اصلاحطلبانه گذشت.
برخی از طرفداران این گرایش شدیدا مخالف نقشآفرینی نیروهای بیگانه هستند و معتقدند «ملت ایران» و یا «جامعه مدنی» باید مستقلا و با نیرو و فشار خود دست به این «تغییر بنیادی» بزنند و برخی نیز خواهان فشار (و بعضا حمله خارجی) برای تغییر وضعیت بنبست آلود کنونی هستند.
اما به نظر میرسد هم چنان «جریان اصلی» این جنبش خواستار روشهای مسالمتآمیز، گفتار قانونگرا ( و البته معتقد به تغییر قانون در همه سطوح) و به دنبال خواستههای مشخص و محدودی است که دربین جریانات مختلف مشترک است.
جریان اصلی جنبش سبز به طور خاص (و جنبش دموکراسیخواهی به طور عام)، البته در درون خود متنوع بوده و سقف خواستهها و هدفگذاریهای آنها متنوع است .اما آنچه حد مشترک آنهاست توجه ویژه به «عقل عملی» ضمن اتکاء به «عقل نظری» است. آمادگی برای تغییر و جابجایی خواستهها (جلو بردن و یا عقب کشیدن شان) بر اساس «تناسب قوای سیاسی» و تلاش برای گرفتن «مخرج مشترک» و ایجاد همسویی حداکثری بین نیروها و گرایشات گوناگون ، یک تفاوت مهم آنها با طیف تندتری است که بیشتر بر اساس استدلالهای نظری (هر چند عمدتا صحیح و درست، اما ناموفق و ناکام) حرکت میکند و کمتر به توازن قوای سیاسی و «مرحله» مبارزه (یعنی مرحله دموکراتیک ملی) بها میدهد.
تفاوت «جریان اصلی» با طیف پراگماتیستتر هم بیتوجهی آنها به اتفاقات از خرداد 88 تاکنون و عدم دقت در تصلب جناح مقابل و پربها دادن به منفذهای کمارزش (و حتی بیارزش) و عدم تجربهاندوزی از رفتار و روانشناسی جناح مقابل است. در جریان اصلی برنامه روشن و اجماعی وجود ندارد یا اعلام نشده است اما آنچه از مجموعه مباحث و مواضع برمیآیدبرخی مشسترکات چنین است: ایستادگی بر فرهنگ مقاومت، رویکرد ارزشگرا (وظیفهگرا) به سیاست در کوتاه مدت و در مرحله قفل شدن شرایط، تلاش برای تقویت و توسعه جامعه مدنی و برخورد متنوع با قدرت (از قهر تا آمادگی برای گفت و گو) و توجه به افکار عمومی و مناسبات جهانی، اما عدم اتکاء به دولتها و به خصوص مخالفت روشن با فشار آوردن اقتصادی به ملت ایران و بالاتر از آن حمله نظامی و…
هر چند ممکن است طرفداران هر سه گرایش خود را «جریان اصلی» پویش اعتراضی کنونی و جنبش سبز بدانند، اما نگارنده نیز از منظری مستقل و عمدتا داخل کشوری و براساس مشاهدات خود، نظرگاه خویش را مطرح میکند.
از همین موضع و منظر باید بر یک نکته مهم تأکید شود و آن این که هر سه راه حل اینک و در کوتاهمدت به یک اندازه ذهنی و ناکارآمد به نظر میرسد . بنابراین طرفداران هیچ کدام از رویکردها (و رویکردهای تلفیقی) نمیتوانند ضعف و نادرستی نظری و یا ناکارآمدی عملی رویکردهای دیگر را مصادره به مطلوب کرده و دلیل صحت و موفقیت رویکرد خویش بدانند.
بنابراین و به این معنا هر سه راه حل باید روی میز باقی بماند. آیا میتوان سه راه حل را همزمان پیش برد؟
به این سوال باید در نوشتار جداگانهای پرداخت
سایت ملی – مذهبی محلی برای دیدگاههای گوناگون است