کاشانی اما تنها از شخص شاه و مقام سلطنت حمایت نکرد. چتر حمایتی او برای همه مخالفین مصدق پهن بود. از قاتلینی مانند زاهدی که متهم به قتل رئیس شهربانی مصدق یعنی افشارطوس بودند تا عناصر بد نامی مانند میراشرافی که اولین صدای پس از کودتا از رادیو ملی ایران صدای اوست.
((كمونيسم را بهانه كرده اند كه نفت ما را ۱۰۰ سال ديگر هم غارت كنند. دادگاه نظامی مرا به سه سال حبس مجرد محكوم كرد كه در زندان لشكر ۲ زرهی آن را تحمل كردم. روز ۱۲ مرداد ۱۳۳۵ که مدت آن خاتمه یافت به جای اینکه آزاد شوم به احمدآباد تبعید شدم و عدهای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند. اکنون که سال ۱۳۳۹ خورشیدی هنوز تمام نشده مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمیدهند بدون اسکورت به خارج [قلعه] بروم در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم به سر آید و از این زندگی خلاصی یابم.)) (1)
اینها سخنان مردی است که از خانواده ای قجری و اشراف زاده برون آمد. زمانی نماینده مجلس شورای ملی ایران شد. به نخست وزیری ایران رسید. نفت را به همراهی ملت ملی کرد و متکی به اراده مردم ایران بود و معتقد بود که هر جا مردم هستند مجلس همانجاست. علیه او کودتا کردند. به سه سال زندان محکوم شد و بعد 10 سال را تا زمان فوت در حصر و حبس خانگی در قلعه احمد آباد گذارند. اینها سخنان مردی است به نام دکتر محمد مصدق. دکترای حقوق از دانشگاه نوشاتل سوییس. مردی که به رهبر نهضت ملی ایران مشهور شد. علی شریعتی او را رهبر خویش خواند و پیرمردی که هفتاد سال برای آزادی نالید. مصطفی چمران نیز در مرثیه اش در شهادت علی شریعتی او را ((مصدق بزرگ)) نامید. در 14 اسفند 1345 و پس از 10 سال حبس خانگی جهان فانی را بدرود حیات گفت و به جهان باقی شتافت.
مصدق اما نفت را ملی کرد. نفتی که در حبس و حصر شرکت نفت انگلیسی بریتیش پترولیوم بود. BP نفت ایران را می برد و تنها مبلغ ناچیزی به دارندگان اصلی این سرمایه خدادادی می داد. مصدق نفت را ملی کرد تا این سرمایه ملی برای ایرانیان باشد و منافع آن به جیب این ملت رنج کشیده اما صاحب تمدن و تاریخ برود. قانون ملی شدن صنعت نفت در واقع پیشنهادی بود که به امضای همه اعضای کمیسیون مخصوص نفت در مجلس شورای ملی ایران در ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ به مجلس ارائه شد و تصویب گردید.
متن پیشنهاد تصویب شده بدین شرح بود:
((بهنام سعادت ملت ایران و بهمنظور کمک به تأمین صلح جهانی، امضاکنندگان ذیل پیشنهاد مینمائیم که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثنا ملی اعلام شود یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهرهبرداری در دست دولت قرارگیرد.))
مجلس سنا نیز این پیشنهاد را در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ تصویب کرد و پیشنهاد قانونی شد.
اما در این راه کسانی یاریش کردند و کسانی به او خیانت کردند. یارانی راه از راه او جدا کردند که زمانی همراهش بودند و هم کلامش. کسانی که در کنار او به رهبری مردم می پرداختند و فرمان کفن پوشی 30 تیر 1331 را دادند. شاخص ترین چهره این جریان ابوالقاسم کاشانی است. روحانی ایرانی که در سال 1260 هجری شمسی در تهران زاده شد. در 25 سالگی حکم اجتهاد گرفت و به خاطر مخالفتش با اشغال بین النهرین توسط انگلیسیها اسم و رسمی پیدا کرد. در سال ۱۲۹۹ موفق به فرار از عراق شد و از راه پشتکوه و لرستان به ایران آمد. پس از جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به ایران، به بهانه همکاری با آلمانها دستگیر شد و ۱۶ ماه در اراک، کرمانشاه و رشت زندانی شد. کاشانی که در ۲۴ مرداد ۱۳۲۴ از زندان رهایی یافته بود، پس از آزادی بار دیگر در زمان نخست وزیری قوام السلطنه به قزوین تبعید شد و ۱۸ ماه در آنجا بسر برد. یکی از جالب ترین نکات در مورد این مخالف مصدق، موافقت او با جمهوری رضا خانی است. این موافقت تا آنجا شدت دارد که بنا به گفته سید رضا زنجانی از روحانیون عالی رتبه ملی و از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی ایران، کاشانی علیه سید حسن مدرس در آن زمان میتینگی برگزار کرده است. (2) همچنین او که در آنزمان عضو مجلسس موسسان نیز بود، در حمایت از سلطنت رضاخان نطق پرشوری در مجلس ایراد نموده است. (3)
کاشانی اما در روزهای ملی شدن صنعت نفت از مصدق دفاع می کند. این دفاع اما از روزهای پس از 30 تیر 1331 و در حقیقت پس از تقاضای تمدید اختیارات توسط مصدق در شرایط غیر معمول مملکت به مخالفتی شدید بدل می شود. مخالفتی که بنا به سخن دیگر شاهدان آن روزگار و کسانی که شخصیت سید ابوالقاسم کاشانی را می شناسند سیاسی می نماید.
در تحلیل شخصیت کاشانی، کسانی که در آن روزگار شاهد عملکرد او بودند، عنصر سیاست ورزی را از عنصر دینداری و عمل بر اساس رویکرد های دیندارانه برتر می دیدند. روح الله خمینی که در آن زمان از روحانیون جوان حوزه قم بود در مذاکره با محمد حسنین هیکل در تاریخ 2 دی ماه 1357 (23 دسامبر 1987) به این روزنامه نگار مصری در مورد کاشانی می گوید : ((در زمان کاشانی، هم به وی نوشتم و هم گفتم که باید جنبه های دینی را توجه کنید. نتوانستند و یا نخواستند. ایشان به جای تقویت جنبه های دینی و به جای آنکه جهات دینی را به جهات سیاسی غلبه بدهند خودشان سیاسی شدند. رئیس مجلس شدند که اشتباه بود.)) (4)
همچنین از شاهدان جوان دیگری آن روزگار که از خانواده ای مذهبی بود و اما خود در حوزه حضور نداشت روایت مشابهی دیده می شود. مهندس عزت الله سحابی می گوید : ((مرحوم کاشانی به هیچ وجه داعیه اجرای احکام اسلام را نداشت و این که امروز برخی از روحانیون او را نقطه مقابل مصدق و جبهه ملی و طرفدار اسلامی کردن معرفی می کنند، ابدا چنین نبوده است.)) (5)
شخصیت کاشانی شخصیتی مغرور شناخته می شود. او همه را با لفظ ((بی سواد)) خطاب می کند. (6) تا جایی که زمانی که سید محمود طالقانی به دیدار او می رود تا بلکه بتواند به اختلاف او با مصدق سر و سامانی بدهد، کاشانی طالقانی را اینگونه خطاب می کند که : ((بي سواد بيا خربزه بخور)) (7)
اما مسئله کاشانی و مسئله سازیهایش برای مصدق و بر علیه منافع ملی ایران در حمایت از دیکتاتوری پهلوی دوم به همینجا ختم نمی شود. کاشانی در این روزگار تمام تلاش خود را برای حذف مصدق و استقرار دوباره پهلوی دوم و تصدی تمام امور توسط او به کار می بندد. در گام اول به مقابله با مصدق و دولت ملی او و برخورد های تند با مصدق می پردازد. او ضمن مخالفت با تمدید قرارداد آن را ((جاه طلبانه)) و مصدق راً پنهان در پشت نقاب تزویر و آزادیخواهی ، مستبدی که میخواهد بهدور ان قبل از مشروطه برگردد((شر خودسر))،((یاغی طاغی)) و ((کسی که به خیال خداوندگاری افتادهاست)) خواند:
((ملت ایران، من از پشت نقاب تزویر و آزادیخواهی ناگهان دریافتم که به زودی فکر ناپاک دیکتاتوری سیل خودسری از دامنه هوی و هوس خویش سرازیر نموده و قصد دارد نهال آزادی و مشروطیت ایران را از بن بر کَند. فریاد آزادی ایران که ۵۰ سال شب و روز این خیال شوم اسارت ایران را در مغز خویش پرورش داده بود در سر راه خود مانعی را دید که نه تنها به هیچ قیمت در مقابل افکار مالیخولیایی او تسلیم نمیشد بلکه او را تخدیر و تضیع نمود . بر احدی پوشیده نیست که رئیس دولت بر خلاف قانون اساسی در صدد است ایران را به حکومت استبداد باز گرداند ولی من به شما میگویم بر خلاف آن یاغی طاغی که در کشور مشروطه ایران به خیال خداوندگاری افتادهاست، مشروطه ایران نخواهد مرد. روح پاک پیغمبر اسلام اجازه نخواهد داد ملتی مسلمان و مستقل با چنین افکار پست و اهریمنی تسلیم بیگانگان شود و آن شّر خودسر که در راه بد کاری و خیال ایجاد دیکتاتوری قدم بگذارد محکوم به شکست و تسلیم چوبه دار خواهد شد.)) (8)
کاشانی همچنین طی اعلامیه دیگری به سختی به مصدق حمله کرد و او را کسی خواند که((هرچه کرده به مصلحت و نفع اجانب بودهاست)):
((ملت غیور ایران اکنون ۲۸ ماه است که ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتواند اسم آنرا ببرد بر نداشتند. هر روز وعدههای بزرگ میدهد و فردا عذر میآورد. ساعت به ساعت راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خود سری هموار ساختهاست. مصدق خوب میداند اگر با آزادی به رای ملت رجوع کند ۹۷ درصد مردم علیه او رای میدهند. شما هموطنان عزیز میبینید که تا امروز چه کسی به نفع اجانب قدم برداشته و آنچه تا امروز کرده مستقیما به مصلحت اجنبی و زیان مملکت بودهاست.)) (9)
فراموش نکنیم که مصدق نفت را ملی کرده است و تمام قد در برابر استبداد بریتانیای کبیر که روزگاری آفتاب در ممالکش غرب نمی کرد ایستاده است. او معلم مبارزاتی جمال عبدالناصر است که ملی شدن کانال سوئز را عبدالناصر از او می آموزد. همچنین سالنامه سازمان اطلاعات انگلیس در سال 1995 درباره اش می گوید: خسارتی که وی به انگلستان وارد کرد از خسارتی که هیتلر در جنگ دوم جهانی به انگلستان وارد کرد بیش تر بود، معترف هستیم که انگلستان در برابر مصدق شکستی بی سابقه را متحمل شد.
کاشانی چنین مردی را که در دادگاه لاهه برای حقوق ملتش فریاد کشید و حق مالکیت نفت ایران را برای ایرانیان باز پس ستاند عنصری معرفی می کند که هرچه کرده به مصلحت و نفع اجانب بودهاست. اینجاست که باید گفت آدمی از کجا به کجا می رسد.
اما کاشانی تنها به مخالفت با مصدق بسنده نکرد. او دست در دستان استبدادیان زمانه گذاشت و به همراهی صمیمی برای ایشان در مقابل مصدق ملی گرای رهبر مردم بدل شد. در اسفند 1331 کاشانی با استفاده از نفوذ خود در میان توده های مذهبی مردم و تکیه بر جایگاه مذهبی و معمم بودنش در مخاصمه شاه و مصدق جانب شاه را گرفت و حتی مانع سفر شاه به خارج از کشور شد. (10)
کاشانی اما تنها از شخص شاه و مقام سلطنت حمایت نکرد. چتر حمایتی او برای همه مخالفین مصدق پهن بود. از قاتلینی مانند زاهدی که متهم به قتل رئیس شهربانی مصدق یعنی افشارطوس بودند تا عناصر بد نامی مانند میراشرافی که اولین صدای پس از کودتا از رادیو ملی ایران صدای اوست. زمانی که دولت مصدق حکم جلب سرلشکر زاهدی، متهم اصلی پرونده قتل افشارطوس، را صادر کرده بود، کاشانی وارد قضیه شد و بهوسیله میراشرافی او را به مجلس آورد و در معیت خویش نشاند. به نوشته روزنامه کیهان زاهدی که در پناه کاشانی و مجلس مصونیتی سیاسی مییافت، در آنجا متحصن شد و((آیتالله کاشانی از او بگرمی استقبال نمود و از مزاحمتهایی که تا کنون برای وی فراهم شده اظهار تاسف کرده و خدمات او به نهضت ملی را ستود.))(11)
کاشانی در مجلس با زاهدی هم روبوسی کرد، او را در اتاق هیئت رئیسه سکنی داد وبه او گفت که تا هر وقت که میخواهد در مجلس باشد.همچنین به کارکنان مجلس دستور داد تااز این ((مهمان عزیز))(12) پذیرایی کنند چرا که ایشان در اینجا ((حق آب و گل دارند)).(13)
کاشانی که پیشتر از زاهدی با عنوان کسی که ((با ما دوست هستند و ما هم با ایشان کمال دوستی را داریم.)) یاد کرده بود، در روزهای کودتا صمیمیتی دوچندان با وی یافت. زاهدی هم دو ماه و نیم در مجلس ماند و با استفاده از مصونیت ایجاد شده با فراغ بال سرگرم رایزنی با مخالفان مصدق و هماهنگی برای اجرای کودتا شد و در واقع کاشانی شد یکی از اصلی ترین مددکاران کودتاچیان برای کودتای ننگین 28 مرداد 1332.
در ۲۵ خرداد ۱۳۳۲ نیز ملاقاتی میان کاشانی و زاهدی انجام شد. در این ملاقات که حدود ۴۵ دقیقه طول کشید و مظفر بقایی، میراشرافی و حمیدیه نیز در آن حضور داشتند، ((آیتالله کاشانی حمایت بی دریغ خود را از ایشان و سایر کسانی که جانشان بهعلت مبارزه با دیکتاتوری مصدق در خطر است ابراز داشتند.)) (14)
کاشانی با افسران کودتاچی نیز ارتباطی نزدیک و صمیمی داشت. سرلشکر نادر باتمانقلیچ از افسران کودتاچی که پس از ۲۸ مرداد به سمت ریاست ستاد ارتش رسید، در جریان محاکماتش پس از انقلاب ۱۳۵۷ به نقش کاشانی اشارهای کرده و می گوید:
((در اوایل سال ۳۲ به خدمت آیتالله کاشانی مشرف شدم حضرت از جریان سیاسی کشور متأثر بودند و دعا میکردند که مملکت نجات پیدا کند و به من گفتند تلاش کنید مملکت از این وضع نجات پیدا کند. پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی رئیس ستاد شدم با فرزند آیتالله کاشانی تماس گرفتم و جریان را به او گفتم و نظر آیتالله را خواستم. آقا مصطفی از قول آیتالله کاشانی گفتند چه بهتر که شما را انتخاب کردند. در اوایل شهریور ۳۲ وقتی خدمت کاشانی شرفیاب شدم ایشان مرا به گرمی پذیرفتند و نسخهای از فرمان حضرت علی به من دادند و فرمودند این دستورات را نصب العین قرار دهید.)) (15)
و متاسفانه کار کسی که زمانی برای مبارزه با استعمار انگلستان به تبعید می رود و زندانی می شود به جایی می رسد که برای همکاری با کودتاچیان از ایشان و در واقع از دو تن از مامورین سیا به نامهای بیل هرمن و فرد زیمرمن مبلغ ۱۰ هزار دلار دریافت می کند تا با هماهنگی او در روز کودتا یک گروه ضد مصدق از ناحیه بازار به مرکز تهران روانه شود. (16)
کاشانی اما در روزهای پس از کودتا نیز از پا ننشست. هر جا نشست و سخن گفت از مصدق بد گویی کرده و به او اتهامهای متفاوتی وارد کرد. حتی آنقدر جلو رفت که مصدق را به جنون متهم کرد و گفت : ((مقام و کرسی صدارت مصدق را مسحور کرده بود. او دستخوش نوعی جنون شده بود.)) (17)
اوج غرور این دشمن مصدق را در این گونه سخنان او در روزهای پس از کودتا می توان فهمید. بالاخص آنجایی که خود را معادل کشور ایران قرار می دهد. کاشانی می گوید: ((مصدق برای کشور کاری نکرد. نه یک خرابی را تعمیر کرد نه خیابانی را افتتاح کرد نه خزانه را نجات داد و نه ملت را متحد ساخت. حتی در مورد نفت که او ادعا داشت صاحب فکر ملی ساختن میباشد اگر این اتحادی که من در صفوف ملت بوجود آوردم نبود هرگز ملی نمیشد. او خیانت کرد. به من و کشور خیانت کرد. قبل از اینکه من با مصدق مخالفت کنم، ملت با او بود ولی پس از اینکه من با او مخالفت کردم ملت از دور او پراکنده شدند.)) (18)
این دشمن مصدق و همکار کودتاچیان ضد ملی و ضد ایرانی اما در اواخر عمر و در روزگار خانه نشینی باز هم لب به شکایت گشود و از دیکتاتوری زاهدی نالید و آن را شدید و قرون وسطایی خواند. (19) ولی باز هم وی از موضع خودستایانه با مردم برخورد می کند و می گوید ((حیف که رادیو در اختیار من نیست که از افکار مردم و احساسات پاک این ملت استفاده کنم.)) (20)
کاشانی در سال 1340 به مرگ طبیعی می میرد و مصدق می ماند تا 5 سال بعد در سال 1345 و پس از ده سال حبس خانگی چشم از جهان فرو بندد. مصدق می ماند و مرگ و ذلت دشمن امروز و یار دیروز خود را به چشم می بیند. مصدق پس از 10 سال حبس خانگی از دنیا می رود. حصر خانگی مصدق شاید از معدود حصرهای خانگی رژیم پهلوی دوم باشد که توسط او انجام شد. اما از حصرهای خانگی دوران 33 ساله حکومت جمهوری اسلامی می بایست کتابها نوشت. این بلایی است که امروز رهبران جنبش سبز نیزگرفتار آنند. حصر خانگی و در واقع آدم ربایی و وضعیت ناپدید شدگی. شاید باید سالها بگذرد تا در این مورد نیز اهل تحقیق به نگارش دست بزنند.
مصدق و دشمن مصدق. امروز راه هر دو روشن است و نیز رهروان هر دو راه معلوم. یکی سیاست ورزی را بدون اخلاق انجام می دهد و دین را ابزار می کند و دیگری اخلاقی سیاست ورزی می کند و حرمت دین را نگه می دارد. شاید باید تاریخ را دوباره خواند تا به تعبیر شهید هدی صابر منش انسانها را بازشناخت. منش را که باشناختش می توانی به مشی و روش برسی و حرکت کنی. به امید روزی که تاریخ را در ایرانمان درست بخوانیم و بازگویی کنیم.
منابع :
1- ((احمدآباد: روستايي نو در قلب تاريخ)). مجله چشم انداز ایران، مرداد ۱۳۸۶
2- مصدق و تاریخ، بهرام افراسیابی، انتشارات نیلوفر، چاپ اول، تابستان ۱۳۶۰، ص 396
3- تاریخ بیست ساله ایران. حسین مکی. جلد سوم
4- تاریخ بیست و پنج ساله ایرانیان – سرهنگ غلامرضا نجاتی – جلد دوم – ص 338
5- نیم قرن خاطره و تجربه – خاطرات مهندس عزت الله سحابی از دوران کودکی تا انقلاب 57 – جلد اول – ص 124
6- همان
7- مصاحبه پایگاه خبری تحلیلی انتخاب با محمد جواد حجتی کرمانی منتظر شده به تاریخ 19 شهریور 1390
8- روزنامه کیهان، ۱۵ تیر 1332
9- اعلامیه ۸ مرداد ۱۳۳۲، مجموعهای از مکتوبات، سخنرانیها و پیامهای آیتالله کاشانی، به کوشش م.دهنوی] محمد ترکمان[، انتشارات چاپخش، ج ۳، ص ۴۱۱ – ۴۰۷
10- تاریخ بیست و پنج ساله ایرانیان – سرهنگ غلامرضا نجاتی – جلد اول – ص 225
11- روزنامه کیهان 14 اردیبهشت 1332
12- مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران، محمد علی همایون کاتوزیان، ترجمه فرزانه طاهری، نشر مرکز، چاپ اول، اسفند ۱۳۷۲، ص ۲۱۲
13- روزنامه اطلاعات، ۱۵ اردیبهشت 1332
14- روزنامه نبرد ملت، ۲۸ خرداد 1332
15- روزنامه انقلاب اسلامی، ۲۵ آذر 1332
16- مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت، ج۲، ص 118
17- مصاحبه با خبرنگار اخبار الیوم، کیهان، ۲۳ شهریور 1332
18- همان
19- مجموعهای از مکتوبات وسخنرانیهای آیتالله کاشانی، ج۳، ص 111-112
20- مصدق سالهای مبارزه و مقاومت، ج۲، ص 474