محمدحسین رفیعی فنود

خیزش، شورش، انقلاب (1)

خیزش، شورش، انقلاب

محمدحسین رفیعی فنود

مقدمه

شهادت مظلومانه یک دختر جوان زیبای کرد سنی غریب در تهران به دست یک نهاد انتظامی، خیزشی را سبب شد که در تاریخ ایران بی‌سابقه و همه را شگفت‌زده کرده است. همه‌ی تحلیلگران حکومتی و غیرحکومتی، انتظار خیزش تهیدستان و حاشیه‌نشینان را داشتند ولی نسل زد (Z-Generation) را نه که در فاصله سال‌های 1375-1390 متولد شده است و در تظاهرات شهرهای بزرگ، عمدتاً تنهاست مگر در بعضی مناطق، و در شهرهای کوچک‌تر نسل‌های بزرگ‌تر هم، او را همراهی می‌کنند.

این نسل، به قول مهدی تدینی، پدیده‌ای جهانی است که بر بستر پیشرفت‌های فناورانة جهان تعریف شده است. در دنیای فنآوری متولد و رشد یافته است. بالاترین عزت نفس را دارد، کمتر تحقیر شده است، شخصیت مستقل‌تر از پیشینیان دارد و جامعه‌پذیر است. با هم‌نسلان خود ارتباط دارد، در آنها «شرم‌زدایی» گستردگی دارد. عوارض عاطفی کمتری دارد، توان ارتباط‌گیری بالایی و بالاترین مهارت‌های ارتباطی را دارند.

زودتر به جامعه معطوف می‌شوند، زودتر سیاسی می‌شوند و کمتر تمایل به اطاعت دارند و کمتر «سلطه‌پذیر» هستند.

علاوه بر توصیف آقای تدینی به لحاظ سیاسی ـ فرهنگی این نسل شاهد و ناظر «خفت» و «تحقیر» نسل‌های قبل و بعد از انقلاب هم بوده است. این نسل نه تنها به حکومت که به نسل‌های قبل از خود هم معترض می‌باشد که اولی چرا چنین سرکوب کرد و دومی چرا چنین تحمل. با روند کنونی حاکمیت، این نسل، برای آینده‌ی خود تونلی تاریک و پرابهام می‌بیند.

هیچکدام از شاخص‌های سیاسی ـ اقتصادی ـ فرهنگی ـ اخلاقی؛ چشم‌انداز بهتری به او نشان نمی‌دهد. دنیای اطلاع‌رسانی مجازی، همه اطلاعات لازم را به او می‌دهد در دنیای حقیقی ملی، سنگ‌لاخ، باتوم، روسری، گشت ارشاد، بازجوئی پلیس، تعهد خانواده، تبلیغات تکراری، آینده‌ی تاریک و… می‌بیند. در این نسل، بر خلاف نسل‌های گذشته، واقعیت‌های عینی جامعه زودتر و عمیق‌تر وارد وجدان او شده است.

او می‌بیند که هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد. دنیا را با ایران مقایسه می‌کند، الگوی زندگی تحمیلی را تحمل‌ناپذیر می‌بیند، هنر، موسیقی، ادبیات، سلبریتی‌های دنیای مجازی، فرسنگ‌ها با آنچه در خانواده و خیابان و مدرسه و دانشگاه و جامعه می‌بیند، فاصله‌دار است.

رادیکالیسم این نسل که در شعارهای او «سنت‌شکنی‌ها» و «تقابل»ها دیده می‌شود از فهم عمیق او از تفاوت‌ها و تبعیض‌ها برمی‌خیزد. او آینده می‌خواهد، حاکمان آینده او را کور کرده‌اند، او آزادی می‌خواهد، حاکمان آزادی او را حبس کرده‌اند. او تساوی و عدالت می‌خواهد، حاکمان تساوی و عدالت را تعلیق به محال می‌کنند، حاکمان اختلاف طبقاتی را با سیاست‌های خود با شدت عملیاتی کرده‌اند و درخواست‌کنندگان تساوی و عدالت را سرکوب و زندان و تحقیر می‌کنند.

اگر هنوز حاشیه‌نشین‌ها، تهیدستان، معلمان، کارگران، اقشار متوسط شهری به این جنبش نسل «زد» نپیوسته‌اند به این دلیل است که هنوز واقعیت‌های سخت تا این حد، در ذهن و وجدان آنها رسوب نکرده است. بعضی احتیاط می‌کنند، بعضی امیدکی دارند، بعضی منتظرند، بعضی هنوز کارد به استخوانشان نرسیده ولی با تداوم شرایط کنونی و عدم تغییر سیاست‌های اقناع‌کننده توسط حاکمیت، این همبستگی قلبی کنونی به پیوستگی فیزیکی آینده، تبدیل خواهد شد. در چنین شرایطی، خیزش کنونی، شرایط انقلابی پیدا خواهد کرد و جاده‌ی تحول ایران یکطرفه خواهد شد. آن وقت صدای انقلاب را همه کس خواهند شنید و به آن مهر تأیید خواهند زد.

عده‌ای می‌گویند که ایران موقعیت جنبشی یا انقلابی دارد. جامعه‌ی ایران از تحولات خرداد 1360، تلاطم و ناپایداری خود را نشان داد در تداوم جنگ، وقایع 1367 در زندان‌ها و عملکردهای بعد از آن جامعه را بالقوه و بیشتر از قبل به مرحله جنبش (یا انقلاب) کشاند.

خیزش کنونی «نسل زد» ریشه در عملکرد حاکمان و غیرحاکمان در 43 سال گذشته دارد. فنر از جایی جهش می‌کند که بیشترین فشار را دریافت کند و در ضمن این فشار وارد وجدان این نسل هم شده یعنی استعمار پیدا کرده است که تحت فشار است و حقوق او نقض می‌شود و برای آینده او هیچکس فکر نمی‌کند.

عملکردها

بدون تحلیل این 43 سال، فهم خیزش «نسل زد» ممکن نیست، تاریخ را پیوسته باید دید و نه گسسته. هر عملکرد اجتماعی حاکمان و عکس‌العمل نسل‌ها در زمان حال، ریشه در گذشته دارد. از این منظر، این 43 سال را به سه دوره کلی می‌توان تقسیم کرد:

1- دوره‌ی مهم و حیاتی 28 ماهه‌ی اول انقلاب؛ از 22 بهمن 57 تا 30 خرداد 1360. «دوره‌ی انتقال»، تحولات می‌توانست به یک انقلاب دمکراتیک تبدیل شود که نشد و یا به مرحله جنبش یا انقلاب که شده است.

2- از خرداد 1360 تا خرداد 1368؛ دوران تثبت قدرت روحانیون و متحدان آن

3- از خرداد 1360 تاکنون؛ دوران تدارک نرم‌افزاری و سخت‌افزاری برای تداوم حکومت دائمی روحانیون حاکم و متحدان آنها.

دوره‌ی اول ـ بهمن 57 تا خرداد 1360:

در این دوره حکومت مستبد وابسته‌ی فاسد کودتایی 57 ساله، سرنگون شده و نظم جدیدی هنوز سامان نگرفته. همه‌ی نیروهای مبارز گذشته در صحنه‌ی جامعه حضور دارند و در کشاکش کسب هژمونی قدرت هستند.

سازمان‌های چریکی ـ علیرغم استراتژی غلط آنها از 43 تا 57 ـ به پشتوانه‌ی خون شهدا و زندان و شکنجه اعضای خود؛ نیروی نسبتاً قابل ملاحظه‌ای را به سرعت جذب کردند. در گنبد و کردستان به تقابل با روحانیت پرداختند، در کردستان، که شرایط فراهم‌تر بود قصد تشکیل دولت مستقل داشتند. وزیر خارجه وقت، دکتر یزدی، از طریق یک سازمان انقلابی منطقه‌ای در هاوانا مطلع می‌شود که کمونیست‌های داخلی با حمایت عراق و نیم‌نگاه شوروی قصد دارند «دولت مرکزی کردی در پاوه» را اعلام کنند، مرداد 58. دکتر یزدی با دکتر شهید چمران تماس می‌گیرد، چمران اقدام می‌کند و آیت‌الله خمینی اعلامیه‌ی بسیج مردم را می‌دهد و طرح مارکسیست‌ها شکست می‌خورد ولی در مجموع در کردستان از دو طرف 20 هزار نفر کشته می‌شوند (چشم‌انداز ایران).

سازمان مجاهدین خلق، در آن مقطع، این اقدامات را محکوم کرد ولی بعداً خودش به همین دام افتاد. همکاری جبهه‌ای بنی‌صدر ـ رجوی در 30 خرداد 1360، اقدام سرنگونی روحانیت را برای این «جبهه‌ی» عملیاتی کرد تا قدرت را برای خود هژمون کنند!! همان اشتباه محاسبه مارکسیست‌ها در کردستان را ائتلاف بنی‌صدر ـ رجوی در سطح ملی کردند.

مؤتلفه، مظفر بقایی و همکارانش، رهبران حزب جمهوری اسلامی، مجاهدین انقلاب اسلامی به رهبری و شخصیت جلوی صحنه‌ی آقای بهزاد نبوی هم طرح حذف بنی‌صدر و مجاهدین خلق را داشتند و به شدت در آن چارچوب عمل می‌کردند. اختلاف «مصدق ـ کاشانی» بعد از تیر 1331 را تبدیل به اختلاف «بنی‌صدر ـ خمینی» کردند. بنی‌صدر ـ رجوی از این طرف و «مظفر بقایی ـ مؤتلفه ـ مجاهدین انقلاب اسلامی» از آن طرف عامل بودند، روحانیت حزب جمهوری اسلامی هم پس از انتخاب بنی‌صدر به ریاست جمهوری آرام آرام به جبهه حذف بنی‌صدر پیوستند و مواضع خود را علنی کردند. نامه‌های متعددی به آقای خمینی نوشتند و در آخر حتی آیت‌‌الله خمینی را تهدید کردند که یا بنی‌صدر را حذف کند و یا آقایان به حوزه‌های علمیه عقب‌نشینی کنند.

آیت‌الله خمینی، سعی زیادی کرد که از تقابل خونین جلوگیری کند، نشد. آیت‌الله خمینی از مهندس بازرگان خواست که از بنی‌صدر بخواهد که اختلافات را علنی نکند از طریق آیت‌الله خمینی روحانیون کنترل خواهند شد، بنی‌صدر حرف بازرگان ـ خمینی را گوش نکرد. در اردی‌بهشت 1360، آیت‌الله خمین در یک سخنرانی علنی به مجاهدین خلق پیشنهاد خلع سلاح را کرد که یک حرف حقوقی و قانونی بود تا با مجاهدین دیدار کند و به رسمیت شناخته شوند، رجوی که در سر «شور» دیگری داشت و به پشتوانه بنی‌صدر، قبول نکرد.

نتیجه این درگیری، حداقل 20 هزار اعدامی و 17 هزار ترور و هزاران زندانی شد که عمیق‌ترین کینه‌ها را در دل‌ها کاشت. امروز فرزندان ـ و شاید نوادگان ـ این 37 هزار جوان تلف شده در صحنه هستند.

علاوه بر نسل تلف شده، هزاران ایرانی روشنفکر، فرهنگی، سیاسی، هنری که در درگیری دو طرف نقشی نداشتند به زندان افتادند و بر بازتولید کینه‌ها افزوده شد.

از خرداد 1360 به بعد، ثمره‌ی انقلاب به محاق رفت و شاید به قول طاهر احمدزاده حتی، در روز دفن آیت‌الله طالقانی: «انقلاب مرد». قدرت اصل شد. در تقابل «قدرت خواهان»، پیروزی از طرف قدرتمندتر است. نه مارکسیست‌ها در کردستان و نه رجوی ـ بنی‌صدر در خیابان‌های تهران، از قدرت روحانیت به رهبری آیت‌الله خمینی غافل بوند، اشتباه محاسبه داشتند. شکست خوردند، در واقع انقلاب با آن همه عظمت و آبرو، در آن مرحله، شکست خورد.

دوره‌ی دوم: از خرداد 1360 تا خرداد 1368

از خرداد 1360، قواعد انقلاب بهم خورد. تا این مقطع هنوز نیروهای سیاسی، کم و بیش، حضور داشتند و شرایط نیمه‌دمکراتیک بود. اگرچه روحانیت و حزب جمهوری اسلامی و متحدانش هژمون بودند ولی نیروهای دیگر هم حضوری رسمی ـ نیمه‌رسمی داشتند و تخاصم به نقطه تعیین‌کننده نرسیده بود و می‌توانست فضا دمکراتیک باقی بماند.

اشغال سفارت امریکا، استعفای دولت موقت، حذف نواندیشان دینی از انتخابات مجلس دوم، تهدید و تحدید نواندیشان دینی در مجلس اول، فرار مغزها به خارج کشور، بازداشت گسترده‌ی دگراندیشان و… پس از خرداد 1360 شروع شد و خصمانه با آن‌ها برخورد شد. سازمان‌های چریکی هم، عمدتاً، از طرف خصمانه برخورد می‌کردند.

زورآزمایی برای قدرت بود. مجاهدین خلق و بنی‌صدر شکست خوردند و روحانیت به رهبری آقای خمینی پیروز شدند. بنی‌صدر با 11 میلیون رأی و رعایت قاعده‌ی دموکراسی پیروز شده بود، با فریب رجوی هم آینده‌ی انتخابات دموکراتیک و هم حرمت این 11 میلیون رأی را به باد داد و هم فضا را شدیداً مسموم و نظامی ـ امنیتی کرد. اعتماد خمینی به بنی‌صدر زیاد بود، فرمانده کل قوا، ریاست شورای انقلاب به او واگذار شد، یعنی حرمت رأی مردم رعایت شد.

حزب جمهوری اسلامی در مجلس برای بنی‌صدر کارشکنی می‌کرد ولی این بازی دمکراسی در کشورهای عقب‌مانده بود. زمان به نفع بنی‌صدر بود، قدر آن را ندانست. عجله‌ی کسب قدرت را داشت، چیزی که رجوی هم داشت. قدرت یک‌پارچه شد، انفجار حزب جمهوری اسلامی هفت روز پس از حذف شبه‌قانونی بنی‌صدر و ترورهای ابلهانه از این طرف به روحانیون فهماند که حذف، حذف متقابل هم دارد. یکطرفه نیست، یکی با قواعد شبه‌دمکراسی و دیگری با ترور و بمب‌گذاری.

پیروزی روحانیت حاکم هم، با معیارهای انقلاب مردمی، یک شکست بود. روحانیت کادرهای مجرب و توانای خود را از دست داد و مدیریت بعدی دیگران فاقد استعداد برای، انقلاب بودند.

از خرداد 1360 تا خرداد 1368 اتفاقات مهمی افتاد:

1- حذف کامل نواندیشان اسلامی از قدرت.

2- تعمیق خصومت با امریکا با 444 روز گروگان‌گیری و شروع تحریم‌ها از فردای گروگان‌گیری

3- پایان جنگ، بدون برنده ولی با خسارت بسیار زیاد و نابودی خیلی از منابع مادی ـ انسانی.

4- حذف آیت‌الله منتظری از قدرت و در واقع نفی تساهل و تسامح در حاکمیت روحانیت.

5- کشتار حدود 4 هزار نفر در زندان‌ها که توجیه قانونی نداشت و باز تشدید تخاصم در اِشل ملی.

6- تصویب قوانینی برای تحدید حقوق زنان، حجاب اجباری، خانواده و…

7- فوت آیت‌الله خمینی و به قدرت رسیدن پراگماتیست‌های روحانی (آقایان هاشمی و خامنه‌ای)

8- تغییر قانون اساسی 1358 به نفع ولایت‌فقیه، یعنی تمرکز قدرت و روحانیت و به ضرر بخش دمکراتیک و حقوق مردم.

بازی خصمانه کسب قدرت که در خرداد 1360 شروع شده بود در خرداد 1368 به لحاظ «حقیقی و حقوقی» هم کامل شد و هم ابزار تحدید بیشتر حقوق مردم و اجرای آن با ولی‌فقیه دوم، فراهم گردید. نسل دوم رهبران انقلاب به قدرت مطلقه رسیده بود.

 

دورة سوم ـ از خرداد 1368 تاکنون

دوران عملیاتی کردن عوامل نرم‌افزاری و سخت‌افزاری برای تدارک یک حکومت دائمی مذهبی و تحویل آن به امام غایب.

گفتیم که روحانیون پراگماتیسم در خرداد 1368 به قدرت تامه رسیدند وکاریزمای آقای خمینی و رهبری تسامح‌گر و شهروندباور، آقای منتظری هم حذف شده بودند. دو شخصیت محوری بعدی این حکومت، در عین دوستی دیرینه، پس از مدتی به اختلاف نظر هم رسیدند ولی از آنجائیکه طبق روال قانونی، آقای خامنه‌ای رهبر بودند، آقای هاشمی عملاً نتوانست نظریات خودرا ـ جز دوره اوًل ریاست جمهوری ـ اجرائی کند و بعد هم کوتاه آمد و منزوی شد.

آقای خامنه‌ای با استفاده از قدرت حقوقی خود، سعی کرد که ابعاد مختلف و متعدد، تحکیم قدرت را عملیاتی کند. آنچه به آقای خامنه‌ای امکان می‌داد، یکی سنت باقیمانده از دوران رهبری آقای خمینی بود و دیگری مبانی فقهی متراکم شده در حوزه‌های علمیه و روحانیون سنتی حوزه که با قدرت پیوند خورده بودند و مزه آن را چشیده بودند. فقط پیش پای خود را می‌دیدند و به عبارت بهتر قدرت دیدن دورتر را نداشتند. این توان حوزه بود: مرحوم آیت‌الله مطهری در مقاله ارزشمند خود در 1341 در کتاب روحانیت و مرجعیت به خوبی این «توان» را توضیح داده بود.

در قانون اساسی به رهبری اختیارات زیادی تفویض شده بود وبدون مسئولیت ـ مسئولیت رهبری را اخلاقی تعریف کرده بودند که علی‌القاعده ولی فقیه با آن ویژگی‌های احصاءشده، اخلاقی رفتار خواهد کرد ـ و مجلس خبرگان رهبری در موارد لزوم وارد عمل خواهد شد و از انحطاط جلوگیری خواهد کرد.

از طرف دیگر، سنت دیرپای استبداد و دیکتاتوری فردی که ریشه در اعماق وجودی همه ما ایرانی‌ها داشت، امری مغفول به حساب آمد. قانون عملیاتی نشد که آن سنت دیرپای را جبران کند و طبق کشورهای دموکراتیک جلوی انحطاط را بگیرد.

دست حاکمان برای تحکیم قدرت خود باز بود و طبق همان چیزی که در حکومت اسلامی بعد از پیامبر و حکومت شیعی صفویه اتفاق افتاده بود، اتفاق افتاد. حکومت بعد از پیامبر، در دوران عثمان به انحطاط دچار شد، علی بن ابیطالب خواست آن را نجات دهد، نشد و بعداز او در دوران امویان و عباسیان انحطاط به پیچیدگی خود ادامه داد.

آنقدر این انحطاط گسترده و عمیق شد که هلاکوخان مغول، از یک قبیله، عقب‌مانده، توانست خلیفه را «نمدمال» کند و بساط آن تمدن عظیم و امپراطوری گسترده را به تاریخ بسپارد.

در حکومت صفویان و از میانه آن؛ انحطاط گسترده و عینی شد و در زمان شاه سلطان حسین به اوج خود رسید و محمود افغان از یک منطقه فرعی ایران بساط امپراطوری صفوی را برچید. در هر دوی این حکومت‌ها انحطاط «درون‌زا» بودند. خود حکومت‌ها انحطاط را خلق، گسترش و تعمیق کردند و عوامل خارجی نه تنها تعیین‌کننده نبودند که خودشان هم باورشان نمی‌شد که بتوانند چنین امپراطورهایی را برچینند.

جمهوری اسلامی به همان سرنوشت دچار شد. حتماً جمهوری اسلامی، «درختی تنومند»، شده است ولی این درخت تنومند قدرت و استحکام ماندگاری ندارد. در قرن 21 با مسلماتی که بشر به آن رسیده و به آن اعتقاد پیدا کرده، درخت تنومند جسم فیزیکی است. آقای خامنه‌ای باهوش وافر کارشناسی پراگماتیستی در 33 سال گذشته به خوبی توانسته این درخت را از جوانب متعدد تنومند کند ولی در یک رابطه‌ی دیالکتیکی تنومندی فیزیکی، پایداری نظام را نحیف کرده است.

آنچه مربوط به انسان، پیچیده‌ترین مخلوق، مربوط می‌شود، تنومندی فیزیکی نیست. شوروی لنین، استالین، برژنف خیلی تنومند شده بودند، 5 هزار کلاهک هسته‌ای و حتی دستاوردهای فراوانی در زمینه‌های آموزش، بهداشت و درمان، اقتصاد معیشتی مردم شوروی ولی فاقد دموکراسی و حقوق مردم و اخلاق مدنی. این درخت تنومند، چه راحت فروپاشید. امپراطوری ساسانی و صفوی ـ که متأسفانه الگوی بعضی از آقایان حاکمان می‌باشد ـ هم دچار همین فروپاشی و انهدام شد. هم در دستورات مذهبی دست‌نخورده و هم در تحقیقات علمی قرون اخیر، تنومندی حکومت‌ها تعریف شده‌اند. آنچه امروز جمهوری اسلامی دارد «تنومندی» نیست. شبح تنومندی است.

 

آیت‌الله خامنه‌ای، چند استراتژی مؤثر را برای تنومندی حکومت خود به کار گرفته‌اند که عبارتند از:

1- در اقتصاد؛ دولتی ـ نظامی کردن آن و جلوگیری از رشد بورژوازی ملی (بخش خصوصی متعهد)

تغییر اصل 44 قانون اساسی در مجمع تشخیص مصلحت ـ که امری خلاف قانون اساسی بود بر خلاف آنچه می‌نمود برای توسعه بخش خصوصی نبود، در عمل، بورژوازی نظامی را تقویت کرد. بورژوازی ملّی که می‌توانست مقّوم دموکراسی و حتی استقلال مملکت باشد، مختصر رمق آن هم گرفته شد و به نحیفی و مفلوکی دچار گردید.

2- درسیاست داخلی؛ ایجاد فضای امنیتی ـ نظامی وبزرگ کردن تهدید خارجی = دشمن،

قوه قضائیه وابسته و مطیع رهبری، سانسور، منوعیت احزاب و سندیکاها و NGOهای مستقل، نقض حقوق بشر و حقوق شهروندی، تقسیم جامعه به بخش اقلیت خودی (حدود 12 تا 15 درصد) و توزیع ثروت و قدرت و منزلت در بین این اقلیت و بخش اکثریت نابرخوردار از امکانات مملکت.

3- سیاست خارجی؛ ایجاد تمدن اسلامی، ایران و امکانات آن را صرف این تمدن کردن. در سیاست‌های انرژی هسته‌ای، حمایت از بشار اسد دیکتاتور، کمک به کشورهای منطقه و سازمان‌های مذهبی جهان به وضوح می‌توان این را دید.

4- آموزش و پرورش از سطوح ابتدائی تا دانشگاهی، طبقاتی و در چارچوب خودی ـ غیرخودی فوق‌الذّکر عملیاتی شد. در کرونا، سه میلیون دانش‌آموز به علت فقر از آموزش مجازی، محروم شدند و کسی به آن حساسیت نشان نداد، در حالیکه بهترین دبستان‌ها و دبیرستان‌ها و دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها برای خودی‌ها فراهم بود، اکثریت محصلین مجبور به آموزش و پرورش با امکانات ابتدائی بودند و معلمان، عمدتاً، به زیر خط فقر رفته‌اند.

5- تبلیغات مذهبی؛ پوپولیستی، مداحان به جای وعاظ و روحانیون، تبلیغ و هزینه گزاف برای اربعین، جمکران به عنوان یک نهاد مقدس، ایجاد نهادهای تبلیغی و آموزش طلاب داخلی و خارجی خودی با هزینه‌های بخش عمومی.

این 5 استراتژی کلی که هر کدام ابعاد و شاخه‌های متعددی دارد در 33 سال گذشته ساخته و پرداخته شدند و ثروت کشور بدان سوء جهت گرفت.

این استراتژی، تاکنون 9 بحران خطرناک ایجاد کرده است که نمود آن انحطاطی است که پس از 1368 عملیاتی شد. این بحران‌ها عبارتند از:

1- شکاف طبقاتی و فقر گسترده، اطلاعات و ارقام دولتی فراوان در دسترس است. زشت‌ترین چهره‌ی فقر در همه‌جا عیان است.

2- شکاف بین حاکمیت و اقشار اجتماعی؛ ناامیدی از حاکمیت. خیزش اخیر نسل Z که حدود یکماه هست حاکمیت را به خود مشغول کرده و جبهه‌ی وسیعی در داخل و خارج از ایرانیان و خارجیان در مقابل آن ایجاد شده، یکی از بحران‌های ایجاد شده در این زمینه است.

3- تخریب زیستگاه ایرانیان؛ آب، خاک، هوا، جنگل مرتع، تالاب، دریاچه و رودخانه‌های این مملکت یا نابوده و غیربازگشت شده‌اند و یا در آستانه آن هستند. کشوری که 2500 کیلومتر ساحل دارد، با تکنولوژی کنونی کشور کم‌آبی نیست. ضعف مدیریت و ضعف درایت دارد. تا 1357، 40 هزار چاه برای استحصال آب تحت‌الارضی در ایران حفر شده بود و در 43 سال گذشته، یک میلیون چاه. حال باید بفهمیم که بحران آب و دشت‌ها ریشه در فقدان مدیریت و درایت حاکمان دارد.

4- تخریب سرمایه اجتماعی؛ اخلاق، بی‌اعتمادی، ناامیدی، دین‌گریزی و دین‌ستیزی، دروغ، تملق، باندبازی، خویشتن‌سالاری و…

5- آسیب‌های اجتماعی؛ حاشینه‌نشینی، اعتیاد، فحشاء، دزدی، تقلب، فسادهای متنوع در حاکمان و در جامعه، حرص، آز، چپاول، رشوه و… در مدیران.

6- نابودی تمدن ایران؛ فرار مغز و سرمایه و یخ بستن فعالیت‌های توسعه‌ای، کاهش I.Q.. توسط جامعه از حدود 100 در 1357 به 84 در حال حاضر.

7- تقابل نحله‌های مختلف مذهبی و قومی؛ تقابل تشیع ـ تسنن، تشیع ـ تشیع، تشیع ـ دراویش، تشیع ـ بهائی، تشیع ـ کلیمی، فارس ـ کرد فارس ـ عرب و…

8- فساد مالی ـ اداری؛ در دستگاه‌های حکومتی و در جامعه. از قول یکی از مطلعین نظام گفته شده که: «مبارزه با فساد در جمهوری اسلامی منجر به خونریزی می‌شود، و از قول آقای دکتر محمود صادقی آمده است که: «در جمهوری اسلامی نمی‌توان با فساد مبارزه کرد، چون جمهوری اسلامی می‌پاشد» معنی این دو نقل قول این است که «جمهوری اسلامی» را مفسدین نگهداشته‌اند!! و این فاجعه است، نمودها و موارد عینی آن را در مقامات رسمی می‌توان دید.

9- سیاست خارجی؛ ایجاد «موازنه‌ی» تسلیم در یکصد سال گذشته، به خصوص، استعمارگران بیشترین صدمات و لطمات را به ما زده‌اند و مرتباً از پیشرفت و توسعه‌ی ما جلوگیری کردند، البته که انحطاط درون‌زا بوده است.

«موازنه‌ی عدمی» شهید مدرس و «موازنه منفی» شادروان مصدق، تجارب ارزشمندی بودند که بعداز انقلاب در سر درب وزارت خارجه به شکل «نه شرقی نه غربی» ظاهر شدند.

متأسفانه با سیاست خارجی غلط و خروج از سیاست نه شرقی نه غربی، امروز به نظر می‌سد که یک بلوک همکاری بین ایران ـ چین ـ روسیه ـ کره شمالی ـ ونزوئلا، به وجود آمده و دشمنی هیستریک با کشورهای غربی و اکثر همسایگان ـ چیزی که در تظاهرات و حمایت‌های کشورهای غربی از شهادت مهسا خود را شان داد ـ ما را به قهقرا برد.

در دویست سال گذشته به اندازه امروز از منظر کمی و کیفی، ایران اینقدر وابسته به استعمارگران نبوده است. بخشی از استعمارگران با تحریم و تحدید ما و بعضی با امتیازگیری و فریب ما را به فلاکت کنونی کشانده‌اند که به غلط فکر می‌کنیم که مستقل هستیم! در زمانی سفیران روس و انگلیس یا امریکا و انگلیس، سیاست‌های خود را به شاهان دیکته می‌کردند و از توسعه مستقل ملی جلوگیری می‌نمودند و امروز همان استعمارگران با قطعنامه‌های و تحریم‌ها، 40 سال است که از توسعه و پیشرفت ما جلوگیری می‌کنند. البته که انحطاط ما همیشه «درون‌زا» بوده و هست.

ادامه دارد

 

 

 

 

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله