محمدحسین رفیعی فنود

خیزش، شورش، انقلاب (۴)

استراتژی‌هائی که شکست خوردند:

1- پوپولیسم: تکیه‌ی حاکمیت به مردم بی‌سواد و کم‌سواد و عدم توجه به رشد آموزش و فرهنگ عمومی و تأکید بر فرهنگ خرافی مذهبی سنتی:

* پیاده به مراسم اربعین رفتن انبوه مردم و تأمین هزینه، این سفر از منابع عمومی

* مداحی و تبدیل آن به تنها نهاد تبلیغ مذهبی

* نهاد کردن چاه جمکران و گسترش فرهنگ موعودگرائی و امید دادن به زمان نزدیک ظهور تا حد انتخاب و تبلیغ گسترده برای یک رئیس‌جمهور موعودگرا، احمدی‌نژاد.

* تبلیغ و عمومی کردن؛ دعانویسی، جن درمانی، امام‌زاده‌سازی، زیارت قبور شهدای جنگ که با تصادف چندین اتوبوس، ده‌ها نفر از بهترین و نخبه‌ترین دانش‌آموزان و دانشجویان تلف شدند.

* برگزاری مراسم عزاداری امام حسین به شکل سنتی فردی در دوران کرونا.

* هدیه دادن سنتی، انگشتری، چفیه، تسبیح و… و تبلیغ غیرمستقیم خرافه‌گوئی.

* بی‌توجهی عمدی به وظیفه قانونی به گسترش سواد، بطوری که طبق آمار بانک جهانی که معمولاً اطلاعاتش را از دولت می‌گیرد؛ 6/11 میلیون نفر بی‌سواد، حدود 10 میلیون نفر کم‌سواد (زیر 5 کلاس) داریم در مقابل 14 میلیون تحصیل‌کرده دانشگاهی. این جامعه ناهمگون، ریشه خیلی از بحران‌هاست.

این عدم تجانس عمدی باعث می‌شود که آن بی‌سواد باتوم به‌دست، یک دانشجو، یک مهندس، یک دکتر را علناً و در عرصه عمومی، کتک بزند و سواد و دانش و تخصص را تحقیر کند! در دوران کرونا به دلیل فقر عمومی سه میلیون دانش‌آموز از تحصیل مجازی محروم شدند. فقط علی کریمی توانست هزار تبلت به این دانش‌آموزان هدیه کند (فقط چیزی که برای یک نفر مقدور است) و حاکمیت، علیرغم تأکید مسئولان اجرائی، غمض‌عین کردند، به روی خود نیاوردند، که طبق قانون اساسی موظف به ریشه‌کنی فقر و بی‌سوادی بوده‌اند. آن 14 میلیون تحصیل‌کرده‌ی دانشگاهی با حمایت و ابتکار خانواده‌ها حاصل شده است، و این بی‌سوادی و کم‌سوادی با عدم توجه حاکمیت به قانون بوده است و آنهم در یک دوره‌ی چهل ساله. گسترش بی‌سوادی و کم‌سوادی، استراتژی شده است.

تبلیغ به باروری و تولیدمثل و رشد جمعیت کشور تا 150 میلیون نفر، این تبلیغ و اختصاص منابع مادی، بیشتر اقشار معتقد به جمهوری اسلامی را مجاب خواهد کرد و به منظور گسترده‌تر کردن اقشار بی‌سواد و کم‌سواد است. این شیوه‌های مبارزه با سوادآموزی را از قبل از مشروطه و در دوران قاجاریه می‌توان دید. مبارزه روحانیون با مدارس جدید و تأکید بر مکاتب قدیمی هم تقابل مدرنیته ـ سنت است که به شکل حکومتی گسترده، در جمهوری اسلامی اجرا می‌شود.

2 – بستن فضای سیاسی ـ فرهنگی عمومی و حمایت مادی و معنوی از سیاست و فرهنگ پوپولیسم و سرکوب؛ روزنامه‌نگاران، سیاسیون، اصحاب فرهنگ (شاعر، نویسنده، فیلم‌ساز، هنرمندان تئاتر و…)، فعالان NGO‌های زیست محیطی، خیریه، سوادآموزی، اشتغال‌زائی، صلح‌اندیشی، حقوق بشری و… تشویق فعالان به مهاجرت یعنی واگذار مملکت به پوپولیست‌ها.

3- نظامی و خودی کردن اقتصاد و مبارزه با بورژوازی ملی:

بورژوازی ملی؛ یعنی تولیدکنندگانی که مالیات به دولت را دقیق پرداخت و ارزش افزوده خود را در داخل کشور سرمایه‌گذاری می‌کنند. این بورژوازی در رشد و توسعه خود هم می‌تواند با دلالی محض اقتصاد کمپرادور (وابسته به خارج) مبارزه کند و هم مقّوم دموکراسی و توسعه‌ی سیاسی باشد.

مبارزه با این بورژوازی که از همان اول انقلاب، حتی توسط اشتباه شورای انقلاب و مصادره‌ی اموال و واحدهای صنعتی این قشر شروع شد و بعداً، خاصه پس از 1368، به تدریج سیستماتیزه شد و با تغییر اصل 44 قانون اساسی ـ البته غیرقانونی ـ شکل اجرائی گرفت و واحدهای صنعتی ـ تجاری دولتی به نظامیان، بیت رهبری و خودی‌ها واگذار شد. این اقشار جدید که مدیر و مالک واحدی اقتصادی شدند، صنعت کار نبودند ولی رانت خواری موجب تقویت جناح «خودی» حاکمیت و فقر و محرومیت بخش اعظم جامعه شد، بخش عمده‌ی مهاجرت سرمایه‌ها و کارآفرین‌ها هم ریشه در این سیاست‌های حاکمیت دارند. مدیران این واحدهای صنعتی خودی رقابت را نمی‌پذیرند و چون در دستگاه‌های قضا، اطلاعات و امنیت هم نفوذ دارند، خوب بلد شده‌اند که چگونه رقبای کارآفرین را در عرصه اقتصاد حذف کنند. اینکه ده سال است رشد اقتصادی حدود صفر است و فقر و بیکاری و فساد اجتماعی و فساد مدیران چنین رشدی داشته است، ریشه در همین تفکر و عمل اقتصادی بسته، دارد.

تجمع ثروت و تجارت و صنعت و بانکداری در دست نظامیان و خودی‌های غیرنظامی و بخش اقتصادی بیت رهبری، امکان هرگونه عمل و مانور را برای این بخش حاکمیت فراهم کرده است. فکری که از ده‌ها سال پیش وجود داشته است و فقط روحانی به صراحت، به آن اشاره‌ای داشت و سایر اصلاح‌طلبان یا سکوت داشتند و یا بنا به مصالح خود، آن را غمض‌عین کردند.

4- تمدن‌سازی اسلامی: به تعبیر شادروان مهندس بازرگان: «ایران برای اسلام»

این تعبیر درست مهندس بازرگان و آنهم ده‌ها سال قبل نمودهای شکننده زیر را داشته است:

4-1- اختصاص بودجه و امکانات منابع عمومی به جنبش‌های منطقه‌ای و جهانی، آن هم نه با شفافیت و نه با عقلانیت. مردم ایران نسبت به جنبش فلسطین سمپاتی داشته‌اند و ارسال کمک‌های انسانی به فلسطینیان در جهان رویه رسمی و شناخته شده است و حتی ایران می‌توانست در بودجه رسمی خود چنین کمکی را اعلام کند ولی آنچه ایران انجام داد، ایجاد شکاف، در جنبش فلسطین است. این شکاف، جنبش حق‌طلبانه فلسطین را به دو شاخه وحتی در مواردی متخاصم تبدیل کرده و این بهترین دستاورد برای اسرائیل بوده است.

4-2- ایجاد کریدور به مرز اسرائیل از طریق سوریه باعث شده که صدها بار اسرائیل مناطقی از سوریه که ایرانیان هم در آن بوده و هستند را بمباران کند و ضمن تجاوز به خاک سوریه تجهیزات و نفرات زیادی از ایرانیان را از بین ببرد. هزینه‌های این اقدامات معلوم نیست. یکی از مسئولان رقم سی میلیارد دلار را گفته ولی این رقم هم نمی‌تواند کل هزینه را بیان کند.

4-3- حمایت از بشار اسد در مقابل جنبش ملی مردم سوریه. خاندان اسد، از وحشی‌ترین دیکتاتورهای منطقه بودند، به هر دلیلی، پس از انقلاب سوریه در کنار جمهوری سوریه قرار گرفت و متحد ایران شد ولی در بهار عربی که آقای خامنه‌ای آن را «بیداری اسلامی» نامید و از آن در سایر کشورها حمایت کرد، در سوریه در مقابل آن ایستاد و با حدود 500 هزار کشته و ده‌ها میلیون آواره و تخریب ده‌ها شهر، از دیکتاتور بشار اسد حمایت کرد و به وجهه خود در میان مسلمانان لطمه زد. به نظر می‌رسد که حمایت از اسد ضرورت انحصاری نبود. در 8 ماهی که فقط نیروهای ملی سوریه، معترض بودند و امکان یک آشتی ملی ـ با حذف بشار اسد وجود داشت ـ جمهوری اسلامی، بدترین کار سیاسی را کرد و منابع متنابهی از ذخائر مملکت را خرج این دیکتاتور جاهل کرد.

4-4- ایجاد نهادهای فرهنگی مذهبی و آموزش به طلبه‌های خارجی برای آینده اسلام شیعی. هزینه برای این نهادها و طلبه‌ها را در بودجه‌های سالیانه می‌توان دید. این هزینه‌ها از بودجه عمومی برای توسعه‌ی شیعه در جهان، حتماً غیرقانونی و غیرشرعی است. چون بودجه عمومی، مربوط به کل مردم ایران است و نه شیعه‌ها. در گذشته هم هزینه حوزه‌های علمیه را معتقدان شیعی پرداخت می‌کردند در حالیکه بودجه عمومی مربوط به تمامی مردم ایران است و باید صرف عموم مردم شود؛ با هر دین و مذهب و قومیت و اعتقادی که دارند.

4-5- پدیده‌ی بسیار پرهزینه‌ی، برق هسته‌ای که طبق هزاران دلیل در ایران نه اقتصادی است و نه زیست‌محیطی و نه روزآمد در سطح جهان، در اعماق نگاه مسوولان، نقش بازدارندگی و یا حتی تهاجمی برای گسترش شیعه‌گری روحانیت و هژمون در منطقه را دارد. این دامی بود که دیکتاتور قبلی ایران ـ محمدرضاشاه ـ بدون امر کارشناسی نهادهای رسمی مملکت، پهن کرد و هزینه‌های سنگینی را برای تهیه سلاح هسته‌ای، صرف کرد؛ و بعد به جان جمهوری اسلامی انداخت و الان بیش از سی سال است که موجب زیان هزاران میلیارد دلار به شکل صرف هزینه‌های مستقیم در بازار سیاه، عدم نفع، بازدارندگی اقتصاد ایران در توسعه و تنوع‌بخشی تحریم‌های منتوع و… شده است.

4-6- شعار محو اسرائیل؛ این شعار خطرناک‌ترین رویکرد خارجی جمهوری اسلامی است که در زمان احمدی‌نژاد به اوج خود رسید که «25 سال آینده را اسرائیل نخواهد دید.»

عدم درک آقایان از فلسفه‌ی تشکیل اسرائیل، ژئواستراتژی منطقه و پیمان‌های متعدد اسرائیل با امریکا و نقش اسرائیل برای غرب در منطقه و داشتن 400 کلاهک هسته‌ای آماده شلیک و مواد خام آن، آیا جمهوری اسلامی می‌تواند اسرائیل را نابود کند؟ فرض کنیم جمهوری اسلامی سلاح هسته‌ای داشته باشد، می‌تواند آن را در اسرائیل بکار برد؟ و چندین میلیون فلسطینی را هم بکشد؟ و آیا تکنولوژی بازدارنده آمریکا ـ اسرائیل، اجازه‌ی این اقدام را به جمهوری اسلامی می‌دهد؟ ولی اسرائیل می‌تواند ایران را بمباران هسته‌ای کند. گستردگی سرزمین ایران و آسیب‌پذیری آن و حمایتی که اسرائیل از طرف کشورهای بزرگ جهان ـ حتی روسیه که ظاهراً متحد ایران است ـ و افکار عمومی مردم غرب، دریافت می‌کند در شرایط خاصی به او اجازه‌ی حمله هسته‌ای خواهد داد.

 

کرد و بلوچ؛ مظلومان رزمنده

کرد و بلوچ، اصیل‌ترین و کهن‌ترین قوم‌های ایرانی، مرزنشین با محرومیت بسیار طولانی و گسترده. در جنگ چالدران صفویه از عثمانی شکست خورد و بخش مهمی از کردستان از ایران جدا شد، بعداً در 1916 در قرارداد آن بخش که به عثمانی پیوسته بود بین سه کشور، عراق، سوریه و ترکیه تقسیم شد. قوم کرد در یک توطئه استعماری تیکه پاره شد.

بلوچستان هم در یک طرح بین ایران و پاکستان تقسیم شد. این دو قوم در تداوم محرومیت، شباهت به هم دارند و این محرومیت را قرن‌هاست که به دوش می‌کشند ولی دست از ایران برنداشته‌اند. در جمهوری اسلامی، علاوه بر محرومیت قومی این دو قوم، مسأله تبعیض‌آمیز مذهب هم به آن افزوده گردید. این دو قوم سنی هستند و دولت مرکزی شیعه، زمینه‌ی دیگری برای تشدید و تحکیم محرومیت یافت. بدبینی و شکاکیت حاکمان شیعه، مزید بر علت شده است. عقب‌ماندگی توسعه‌ای، اقتصادی، فرهنگی و زیست محیطی این دو منطقه و علیرغم امکانات طبیعی، بسیار مشهود و دردآور است و در چند قرن گذشته، دولت مرکزی، عملاً بدان توجهی نکرده است. با بحران‌های پیوسته‌ی جمهوری اسلامی در 40 سال گذشته سهم محرومیت، باز هم، در این دو قسمت کشور بیشتر شد.

دو پدیده شرم‌آور ملّی؛ «کولبری» و «سوخت‌بری» و جان باختن هزاران نفر در این چهل سال که عمق فقر و عقب‌ماندگی این دو جامعه را نشان می‌دهد و دولت مرکزی، همچون یک مفلوک عاجز، نظاره‌گر ساکت این دو پدیده بوده است، نه تنها حاکمان که کل جمعیت ایران را «شرمگین» این دو قوم می‌کند. تصور کنید، زنی سرپرست خانواده در کوه‌های صعب‌العبور کردستان، کولبری می‌کند، تا لقمه نانی برای فرزندانش تهیه کند، مأمور مرزی جمهوری اسلامی به او شلیک می‌کند یا جانش را می‌گیرد و یا او را تا پایان عمر مریض و معلول و ناتوان می‌سازد، فرزندان آن زن غیور معلول، چه وضع و حالی خواهند داشت و یک حکومت مقتدر ثروتمند که همیشه در این چهل سال نگران معیشت مردم سایر کشورها بوده است، در مورد شهروندان خود ناظر خونسردی است که این نابسامانی‌های ملّی را نادیده می‌بیند و برای حل آن، یا ناتوان و یا عمداً بی‌توجه است و ادعای مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم را هم مرتباً تکرار می‌کند.

جوان کردی را تصور کنید که توانسته یک اتومبیل پژوی 401 بخرد، صندلی عقب آن را برداشته و در صندلی عقب و صندوق اتومبیل مشروب الکلی قاچاق از کردستان به خوزستان می‌برد و در این حمل کالای قاچاق ده میلیون تومان مزد می‌گیرد. او دستگاه دودزا به اگزوز اتومبیلش وصل کرده که هر وقت پلیس او را تعقیب کند دستگاه دودزا را فعال می‌کند تا مسیر را با دود ایجاد شده برای پلیس در تعقیب این کرد، ناممکن و یا مشکل سازد. تهدیدهایی که جان این جوان کرد را به مخاطره می‌اندازد، از کجا نشأت گرفته است؟! حکومت، پس، چه مسئولیتی دارد؟ قانون اساسی خود را قبول دارد؟ خیر! و الاً بدان عمل می‌کرد.

حال یک بلوچ را در شرق در نظر بگیرید که در مکانیسم اشتغال تولید و تجارت مملکت خود دخالتی ندارد، برای امرار معاش و لقمه‌ای نان، صندلی عقب اتومبیل سواری خود را برمی‌دارد و یک مخزن پلاستیکی ـ مشخصاً نوع پلی‌اتیلن ـ بسیار اشتعال‌زا را از بنزین پر کرده و برای فروش به پاکستان می‌برد. او مجبور است که در جاده‌های غیراستاندارد با سرعت زیاد حرکت کند تا زودتر به مرز برسد. امکان تصادف و تیراندازی مرزداران، او و سوخت همراه او را شعله‌ور می‌سازد و او در میان این آتش «خود ساخته» و در واقع حکومت «پرداخته»، ذغال می‌شود و این پدیده‌ی شرم‌آور و قتّال، حاکمان را برای ده‌ها سال، حساس نمی‌کند تا چه رسد به یافتن راه‌حل!

در خیزش اخیر، این دو منطقه بیشترین هزینه را دادند. مهسا (ژینا) کرد سنی سقّزی بود که در تهران مهمان بود، میزبان او را به هر شکلی و با هر هدفی به قتل رساند تا از «حریم حجاب» دفاع کند! خیزش خودانگیخته خود باختی متراکم از صدها بحران حکومتی و محرومیت شهروندان، ظاهر گردید تا از حقوق خود دفاع کند. بیشترین لطمات و کشتار را در این دو منطقه‌ی کرد و بلوچ دیدیم.

در زاهدان و خاش به تظاهرکنندگان که سنگ‌پرانی می‌کردند و با آب‌پاش و گاز اشک‌آور می‌شد آنها را متفرق ساخت، با فشنگ‌های جنگی، مأموران «معذور» به دستور فرماندهانشان به جان این مردم افتادند و بیش از صد نفر را در دو شهر کشتند و بعد پرونده‌سازی می‌کنند که «تجزیه‌طلب» و مسلح بوده‌اند! به سخنان مولوی عبدالحمید که از روی دلسوزی بییان می‌شود نه تنها توجه نمی‌شود که به او حمله می‌شود تا از او که یک بخشی از راه‌حل می‌تواند باشد «دشمنی» بسازند تا سرکوب و کشتار را گسترش دهد! آدم می‌ماند که «سیاست‌سازان» چه کسانی هستند؟ چرا چنین می‌کنند، و مملکت را به سوی قهرآفرینی و دشمنی سوق می‌دهند؟ آیا، آنچنان که آقای خامنه‌ای گفت آمریکا و اسرائیل نقش دارند؟ یعنی نفوذی‌های این دو کشور مهسای غریب را در پاسگاه پلیس کشتند و بعد در حدود 140 شهر خیزش به‌پا کردند و مردم معترض و در این دو قسمت، کرد و بلوچ را می‌کشند تا مملکت را ناامن و در نهایت به سوی فروپاشی بکشانند؟ پس شما و این همه دستگاه‌های عریض و طویل اطلاعاتی و امنیتی چه‌کاره هستند؟ و این ابرقدرتان ـ آمریکا و اسرائیل ـ از چه امکاناتی برخوردارند که بعد از چهل سال، چنین مملکت ما را، عملاً اداره می‌کنند؟!

اوج فلاکت در جائی است که 227 «نماینده مجلس» به قوه قضائیه دستور اعدام می‌دهند؟ این هم کار آمریکا و اسرائیل است؟! کیسینجر سیاست‌ساز کهنه‌کار امریکا، سال‌ها پیش گفته بود که ایران خود، خود را تخریب می‌کند، شما کاری نکنید.

انگار «سیاست‌سازان» اراده و تدبیر خود را از دست داده‌اند، اصرار و عجله بر کشتار دارند. این تجربه را در خرداد 1360 و تابستان 1367 کردیم و نتیجه‌ای از آن به دست نیامد. راه‌حل دیگری به فکر این 227 نفر نمی‌رسد؟! نتیجه نظارت استصوابی، همین می‌شود، «ایران قحط‌الرجال نیست قحط دموکراسی و قحط حقوق مردم است.»

به چه درجه‌ای از «فلاکت ملی» رسیده‌ایم که مسئولان مقنن (به ظاهر) مملکت، مرتباً و مستمراً بحران‌افزائی می‌کنند و آلت قتاله به دست می‌گیرند؟ حتی این را نمی‌دانند که ظاهراً باید حرمت قانون را نگهدارند و در امر قضا، دخالت نکنند.

 

رابطه‌ی دموکراسی و درایت مسئولان

درایت مسئولان هر کشوری، در مواقع بحرانی خود را بهتر نشان می‌دهد. در حالت عادی که مملکت آرامش نسبی دارد، درایت و سیاست مسئولان، عمدتاً نخبگان را رصد می‌کنند و می‌فهمند در جامعه چه می‌گذرد ولی در دوران‌های بحران و تشنج اجتماعی به دلیل شتاب تحولات، مردم عادی هم درایت و سیاست مسئولان را می‌توانند شفاف لمس کنند. در شریط کنونی و اعتراضات سراسری، بهتر و شفاف‌تر می‌توان درایت مسئولان را دید و عمق امکانات تعقلی نظام را محک زد.

با تقسیم مردم جامعه به خودی و غیرخودی و حذف غیرخودی‌ها از قدرت و نظارت از همان دهه 1360 مخصوصاً با نظارت استصوابی شورای نکهبان مرزبندی حاکمان در مقوله خودی ـ غیرخودی و به ویژه در انتخابات مجلس در 1398 و ریاست جمهوری در 1400، معیار انتخاب خودی‌ها خیلی «خودی» شد و عملاً ادغام نهادهای وابسته به بخش اجرائی و تقیینی به بخش انتصابی نظام، حاکمیت را بسیار بسیط‌الید و مطلق‌العنان کرد. نمونه‌هائی را در اینجا ذکر می‌کنیم:

* توییت وابسته به یک نهاد نظامی: و قاتلوهم حتّی لا تکون الفتنه (با کافران بجنگید تا دیگر فتنه و فسادی نماند). برداشت از این توییت این است که معترضان کافر هستند و باید آن‌ها را از بین برد.

و یا نیروی سرکوب در منطقه‌ای از تهران با بلندگو فریاد می‌زند:

«آسایش را از شما می‌گیریم، اینکار برای ما تفریحه»

در خبرها آمد که: «برخی از مدارس دانش‌آموزان معترض را به مراکز روان‌درمانی می‌فرستند».

* اگر قتل یک طلبه حزب‌اللهی «غم و جنایت بزرگ» است، که هست، آیاکشتارهای زاهدان و خاش و شهرهای دیگر، غم و جنایت نیست؟!

* رضا مرتضوی، استاندار اصفهان، گفته: «وظیفه است به تجربه موفق دهه شصت بازگردیم» این مسئول، هنوز، از آنچه در دهه شصت گذشته جمع‌بندی ندارد و آن رفتار غلط را توصیه می‌کند و نمی‌داند که جمهوری اسلامی چقدر هزینه آن رفتار را پرداخته و هنوز هم می‌پردازد.

* محمدصالح جوکار، رئیس کمیسیون شوراهای مجلس: خارج‌نشین‌ها را به لغو تابعیت، تهدید می‌کند.

* دکتر حسین کرمانپور، پزشک متعهد و مدیر بخش اورژانس بیمارستان سینا که به پرتاب گاز اشک‌آور به بیمارستان، اعتراض کرده، از کار برکنار شده است!

اینجا یاد سخن برتراند راسل می‌افتم که گفت: علم اگر اشتباه کند اشتباهش را خواهد پذیرفت! اما مذهبیون شما را می‌کشند تا ثابت کنند «دین هرگز اشتباه نمی‌کند»

این رفتار حاکمان و عوامل میدان آنها باعث شده که در جهان «مذهبیون» را به جای «مذهب» به حساب آورند. با این رفتار سرنوشت آینده مذهب در ایران چه خواهد شد؟ آقایان بر سر شاخ‌اند و بُن می‌برند!

امیدی به بارقه‌ای از درایت در آقایان نیست؟!

 

«جان فلوید» و کشتارهای جمهوری اسلامی

آقای خامنه‌ای، به درستی، قتل جان فلوید سیاه‌پوست آمریکائی را توسط پلیس آمریکا و نظارت چندین پلیس، نقد کرد. این نقد درست بود ولی آیا در ایران و در وقایع اخیر، چند و یا چندین نفر به سر یک جوان باتوم بزنند و آنقدر بزنند که او خونریزی مغزی کند و بمیرد، شبیه کار پلیس آمریکا نیست؟ آیا شلیک به یک معترض در لاهیجان و جلوگیری از انتقال او به بیمارستان تا بمیرد، شبیه (بلکه عین) کار پلیس آمریکا نیست؟! آیا شلیک تک‌تیراندازان از پشت‌بام‌ها به افراد فعّال معترض در میدان، آنهم به سر و قلب آنها با هدف کشتن فرد، کاری مانند آن پلیس آمریکا نیست. آیا تداوم شکنجه زندانی تا مرگ (زهرا کاظمی، ستار بهشتی، دکتر بنی‌یعقوب و…) توسط بازجو، عین کار پلیس آمریکا نیست. اینجا یک تفاوت دیگر هم وجود دارد که اختلاف عمیقی بین دو کشتن وجود دارد. سیاه‌پوست آمریکائی شهروند عادی نیست او یک خلافکار باسابقه است. قربانیان اینجا دانشجو، روزنامه‌نگار، مهندس، دکتر… هستند. یعنی فرهیختگان جامعه. از این گذشته؛

به خانواده سیاه‌پوست آمریکائی دولت غرامت قابل توجهی پرداخت می‌کند. در اینجا، حتی جسد قربانی به خانواده تحویل نمی‌شود. در آمریکا، مسئولان، در مقابل سیاهان زانو می‌زنند و عذرخواهی می‌کنند، در اینجا خانواده و بستگان را تهدید به قتل و زندان، می‌کنند. در آمریکا فردی که فیلم جنایت پلیس را گرفته تشویق می‌شود که توانسته جنایت پلیس را مستند کند. در اینجا انتشاردهنده اخبار سرکوب‌ها و فسادها، متهّم می‌شود و پرونده برای او می‌سازند. به زندان میافتد!

پلیس آمریکا، ادّعای مذهبی بودن ندارد و خود را در مقابل قانون موظف می‌داند در اینجا سرکوبگران میدانی در حالیکه هیچ صبغه‌ی مذهبی ندارند، خود را مجری قوانین مذهبی و دستورات رهبران مذهبی می‌دانند. در این مقایسه، آمریکا، با هزاران عیب که دارد، پیروز و ما که فکر می‌کنیم عیبی نداریم و مجری اوامر مذهب هستیم بازنده هستیم.

در آمریکا، یک مرجع وجود دارد و آن «قانون» است که نصفه و نیمه اجرا می‌شود. مرجع ما چیست؟

 

«جان فلوید» و کشتارهای جمهوری اسلامی

آقای خامنه‌ای، به درستی، قتل جان فلوید سیاه‌پوست آمریکائی را توسط پلیس آمریکا و نظارت چندین پلیس، نقد کرد. این نقد درست بود ولی آیا در ایران و در وقایع اخیر، چند و یا چندین نفر به سر یک جوان باتوم بزنند و آنقدر بزنند که او خونریزی مغزی کند و بمیرد، شبیه کار پلیس آمریکا نیست؟ آیا شلیک به یک معترض در لاهیجان و جلوگیری از انتقال او به بیمارستان تا بمیرد، شبیه (بلکه عین) کار پلیس آمریکا نیست؟! آیا شلیک تک‌تیراندازان از پشت‌بام‌ها به افراد فعّال معترض در میدان، آنهم به سر و قلب آنها با هدف کشتن فرد، کاری مانند آن پلیس آمریکا نیست. آیا تداوم شکنجه زندانی تا مرگ (زهرا کاظمی، ستار بهشتی، دکتر بنی‌یعقوب و…) توسط بازجو، عین کار پلیس آمریکا نیست. اینجا یک تفاوت دیگر هم وجود دارد که اختلاف عمیقی بین دو کشتن وجود دارد. سیاه‌پوست آمریکائی شهروند عادی نیست او یک خلافکار باسابقه است. قربانیان اینجا دانشجو، روزنامه‌نگار، مهندس، دکتر… هستند. یعنی فرهیختگان جامعه. از این گذشته؛

به خانواده سیاه‌پوست آمریکائی دولت غرامت قابل توجهی پرداخت می‌کند. در اینجا، حتی جسد قربانی به خانواده تحویل نمی‌شود. در آمریکا، مسئولان، در مقابل سیاهان زانو می‌زنند و عذرخواهی می‌کنند، در اینجا خانواده و بستگان را تهدید به قتل و زندان، می‌کنند. در آمریکا فردی که فیلم جنایت پلیس را گرفته تشویق می‌شود که توانسته جنایت پلیس را مستند کند. در اینجا انتشاردهنده اخبار سرکوب‌ها و فسادها، متهّم می‌شود و پرونده برای او می‌سازند. به زندان میافتد!

پلیس آمریکا، ادّعای مذهبی بودن ندارد و خود را در مقابل قانون موظف می‌داند در اینجا سرکوبگران میدانی در حالیکه هیچ صبغه‌ی مذهبی ندارند، خود را مجری قوانین مذهبی و دستورات رهبران مذهبی می‌دانند. در این مقایسه، آمریکا، با هزاران عیب که دارد، پیروز و ما که فکر می‌کنیم عیبی نداریم و مجری اوامر مذهب هستیم بازنده هستیم.

در آمریکا، یک مرجع وجود دارد و آن «قانون» است که نصفه و نیمه اجرا می‌شود. مرجع ما چیست؟

 

حکومت چقدر از مردم طلب دارد؟

این سئوال پیش می‌آید که حکومت چرا با مردم ایران چنین می‌کند؟ با منطق درست آقای خمینی در بهشت زهرا مردم ایران حق دارند که درخواست داشته باشند، از جمله تغییر قانون اساسی و تغییر حکومت، منطقی که آقای خمینی در مقابل حکومت شاه مطرح می‌کرد. نکته دیگر این است که در این چهل سال روحانیت در ایران حکومت کرده است و طبق قانون اساسی 11 فقیه مملکت را اداره کرده‌اند وکارنامه‌ی کنونی، عملکرد روحانیون حاکم است، حتی اگر بعضی از آقایان که حاکم هستند در دوره‌هایی در رأس قدرت نبوده‌اند. اتفاقاً در مورد آقای خامنه‌ای این امر کاملاً صدق می‌کند، چون ایشان هیچ نقد اساسی به حکومت چهل ساله وارد نکرده‌اند و از همه چیز این چهل سال دفاع می‌کنند و در قدرت هم بوده‌اند، پس اگر در این نوشته «حکومت روحانیت» نقد می‌شود، منظور حکومتی پیوسته در چهل سال گذشته است. حال باید کارنامه حکومت روحانیت و مردم ایران را در چهل سال نگاه کنیم و ببینیم کدام یک کوتاهی کرده و کدام یک تقصیر دارد و یا مقصرات:

1- انقلاب، مردم ایران از سال 1356 بتدریج وارد فرآیند انقلاب شدند و ضمن پذیرش رهبری روحانیت در بهمن 1357 رژیم پهلوی را ساقط کردند و در یک فرآیند 28 ماهه (از 22 بهمن 57 تا 3 خرداد 1360) و خطاها و اشتباهات و ندانم‌کاری‌های همة نیروهای درگیر امر انقلاب، با خونریزی ملّی قدرت مطلق به دست روحانیون حاکم افتاد. مردم از این فرایند و نتیجه، فرایند و نتیجه، حمایت کردند.

2- به دلیل ضعف مدیریت، جنگ به ایران تحمیل شد و به دلیل لجبازی 8 سال طول کشید و حدود 200 هزار نفر از بهترین جوانان مملکت در این جنگ شهید و 500 هزار نفر معلول شدند، 5 استان تخریب شد و طبق گفته آقای هاشمی هزار میلیارد دلار به ایران لطمه خورد.

مردم در تمام دوره‌ی جنگ از روحانیت حاکم حمایت کردند و از جان و مال خود مایه گذاشتند و بعد که به دلیل ضعف مدیریت و تضعیف بنیه‌ی اقتصادی جامعه، تداوم جنگ مقدور نشد، مردمان از صلح حاکمان هم حمایت کردند.

3- درگیری وخونریزی داخلی: روحانیت حاکم با دگراندیشان به اختلاف رسید ـ دگراندیشان هم مقصر بودند، ولی حکومت می‌توانست طور دیگری عمل کند ـ در این درگیری که حدود 20 هزار نفر از دگراندیشان و 17 هزار نفر از نیروهای حاکمیت تلف شدند، مردم اکثراً از حاکمان دفاع کردند.

4- رأس قدرت، پس از بهمن 57، فقیهی را به عنوان قائم‌مقام رهبری معرفی کرد، مردم از این معرفی حمایت کردند، بعد در سال 1368 او را خلع کرد باز هم کردم حمایت کردند یا سکوت کردند و مزاحمتی برای حاکمان ایجاد نکردند.

5- رئیس جمهوری که نزدیک به 11 میلیون رأی آورده بود و خودش هم تقصیر شد توسط نفوذ و کاریزمای رهبری، در یک فرآیند شبه‌قانونی حذف شد، مردم حمایت کردند.

6- به توصیه‌ی ضمنی رهبری، عده‌ای از روحانیون، حزب جمهوری اسلامی را تأسیس کردند، مردم از آن حمایت کردند و بعد که به قول مرحوم آقای هاشمی «فتیله آن را پائین کشیدند».

مردم چیزی نگفتند و عملاً حمایت کردند

7- تحت عنوان «انقلاب فرهنگی» دانشگاه‌ها را تعطیل کردند. بهترین استادان از کشور مهاجرت کردند و یا به زندان افتادند و یا به حاشیه رانده شده و منزوی گردیدند، مردم حمایت کردند.

8- با توطئه و پرونده‌سازی علیه دگراندیشان، بهترین افراد ملّی از چرخه اجرائی و تقنینی حذف شدند، مردم حمایت کردند.

9- آیت‌الله طالقانی با موافقت آیت‌الله خمینی در اردیبهشت 58 ضرورت تقسیم قدرت، شوراها را در فیضیه مطرح کردند، اساسنامه آن را نوشتند، 18 سال از اجرای آن جلوگیری کردند تا قدرت توزیع نشود مردم حمایت کردند. طالقانی در آخرین نماز جمعه بغض او ترکید و گفت آنچه در پشت پرده بود.

10- سفارت آمریکا را طرفداران روحانیت اشغال کردند که نقطه شروع تقابل با غرب بود و روز به روز این تقابل تشدید شد و امروز ما را به مرحله‌ی خطرناکی رسانده است.

مردم از آن اشغال که غیرقانونی و غیرعرفی بود، حمایت کردند. در مقابل غرب‌ستیزی سکوت کردند.

11- دیدگاه‌های چپ اقتصادی و آزادی‌های مصرح در قانون اساسی، حذف شدند. مردم یا حمایت کردند یا سکوت.

12- در سال 1368 قانون اساسی را بازنگری کردند و تغییرات جدی در آن دادند و قدرت روحانیت را هر چه توانستند بیشتر و متمرکزتر کردند، مردم حمایت کردند.

13- پس از فوت آقای خمینی، آقای هاشمی بر خلاف قانون اساسی و قرار و مدار با سران نظام (نامه آقای کروبی که قرار بود رهبری شورائی شود، آقای هاشمی آن را فردی کرد)، بر خلاف میل آقای خامنه‌ای، ایشان را به عنوان رهبر معرفی کرد و روحانیت خبره رأی دادند، بعد مردم حمایت کردند. انتقال قدرت با آرامش انجام شد.

14 آقای هاشمی رئیس جمهور شد، برنامه تعدیل اقتصادی و اجرای توصیه‌های مؤسسات مالی غربی را در دستور کار خود قرار داد، مردم حمایت کردند.

15- اقتصاد را نظامی کردند، مردم یا سکوت کردند یا حمایت.

16- رئیس قوه ضائیه دادسراها را حذف کرد مردم سکوت وحمایت کردند. بعداً مجدداً دادسراها احیاء شد، باز هم مردم حمایت کردند.

17- فساد در دستگاه‌های حکومتی از همان ابتدای دهه 1360 رو به رشد گذاشت، هر کس اعتراض کرد، «ادب» شد، مردم سکوت کردند، بعداً که مبارزه با «فقر و فساد و تبعیض» مطرح شد، مردم حمایت کردند، مفسدین مالی حاکمیتی تنبیه نشدند، و فساد گسترده‌تر شد، مردم سکوت کردند.

18- در سال 1367، چندین هزار زندانی بی‌گناه اعدام شدند، مردم سکوت کردند یا حمایت.

19- در سال 1376 در چارچوب قانون مردم رأی دادند دولتی سرکار آمد، هر 9 روز یک بحران برای او آفریدند تا از کارائی بازماند و اصلاحات قانون و حاکمیتی، منتفی گردید. مردم با سکوت و بغض و حمایت عملاً با حاکمان همراهی کردند.

20- در 1378 به کوی دانشگاه عمّال حاکمان حمله‌ای وحشیانه کردند تا بگویند که نخواهند گذاشت در این مملکت علم و دانش و دانشمند جایگاهی داشته باشد. مردم سکوت و حمایت کردند. و اگر به خیابان آمدند، سرکوب و ساکت شدند.

21- در انتخابات 1388، دو نفر معترض بودند رسیدگی نشد، در جمعه 29 خرداد 1388 به نفع یکی از کاندیداها موضع گرفتند. حدود 20 ماه بعد از آن (تا بهمن 1389) مردم به انحاء مختلف در تظاهرات و سخنرانی و مقاله، اعتراض خود را نشان دادند، سرکوب شدند، کشته دادند، به زندان افتادند، دادگاه‌های نمایشی مسکوی استالین دهه 1930 و 1940 را زنده کردند، همه با سکوت و نجابت زندان کشیدند و چیزی نگفتند.

22- عملاً انتخابات منتفی شد. با تصویب نظارت استصوابی، قبلاً هم انتخابات منتفی شده بود. سه نهاد مهّم؛ ریاست جمهوری، نمایندگان مجلس و خبرگان رهبری، عملاً انتصابی شدند. مردم تحمل کردند، اعتراض نکردند و گهگاهی حرفی و سخنی گفتند. کسی گوش نکرد سکوت کردند.

23- احمدی‌نژاد را آوردند که معجزه‌ی قرن است. مردی متوّهم، کم‌سواد، خودخواه، موعودگرا که به انتظار ظهور امام بود. تا توانست خرابکاری کرد و منابع مادّی و معنوی مملکت را نابود کرد مردم سکوت کردند و در اوّل کار از او حمایت هم کردند.

24- برق هسته‌ای را از دهه 1360 بدون امر کارشناسی و قانونی قانونی (تصویب مجلس) در دستور کار قرار دادند. صدها میلیارد دلار هزینه، عدم نفع، گران خریدن، خسارت و به تبع آن تحریم‌ها آمدند، مردم تحمل و سکوت کردند.

25- شعار «دور زدن تحریم» دادند و طبق نظر وزیر خارجه قبلی (آقای دکتر ظریف) 30 میلیارد دلار در این فرآیند گم شد! مردم سکوت کردند، صبورانه تحمل کردند.

26- رهبران مورد حمایت مردم را غیرقانونی به حصر بردند (آیت‌الله منتظری، آقایان کروبی و موسوی و خانم رهنورد) مردم با بغض و خون جگر، سکوت کردند.

27- حوزه‌ها علمیه را حکومتی کردند و سنت هزار ساله‌ی حوزه‌ها را از بین بردند و عملاًمذهب و نهادهای مذهبی سنتی را از عاملیت انداختید، مردم سکوت کردند.

28- دستگاه‌های اطلاعاتی ـ امنیتی، جای قاضی مستقل را گرفتند. مردم سکوت کردند. احکام غیرقانونی را تحمل کردند.

29- مداّحان را به جای وعاظ و روحانیون خطیب نشاندند، مردم سکوت کردند.

30- ربا را در مملکت رایج و قانونی کردند، مردم سوختند و ساختند.

31 – جامعه را به دودسته «خودی ـ غیرخودی» یا «خواص ـ عوام» تقسیم کردند. «قدرت ـ ثروت ـ منزلت»، سهم خودی‌ها شد و «رعیتی ـ فقر ـ انزوا»، سهم غیرخودی‌ها، مردم سکوت کردند. تمرکز ثروت را فقط در بیت رهبری نگاه کنید!

32- آموزش و پرورش ـ از ابتدائی تا دانشگاه ـ را طبقاتی کردید. مدارسی هستند که سالیانه یکصد میلیون تومان شهریه آنهاست و مدارسی در طویله حیوانات و کپر تشکیل می‌شوند. مردم سکوت کردند. در شیوع کرونا و آموزش دیجیتالی، سه میلیون دانش‌آموز به علت فقر از چرخه آموزش حذف شدند، مردم سکوت کردند و حاکمان آرام بودند!

33- قاچاق، دور زدن تحریم‌ها، رانت، تخصیص منابع به خودی‌ها و… 30 درصد جامعه را به زیر خط فقر بردند، مردم سکوت کردند و حاکمان به روی خود هم نیآوردند. حقوق نجومی گرفتند.

34 – حدود 30 در روحانیون مشاغل اجرائی ـ قضائی را اشغال کردند و اکثراً بدون تجربه، مردم سکوت کردند. روحانیت «طبقه جدید» شد.

35- 5 هزار نفر از ارازل واوباش را در سال 1388 سازماندهی کردند و به جان مردم انداختند. مردم سکوت کردند.

36- در اصل 44 قانون اساسی و بر خلاف قانون اساسی دخل تصرف کردند تا اموال دولتی را به نهاد‌های نظامی و وابسته به نظام واگذار کنند. مردم سکوت کردند.

37- تمدن اسلامی را دستور کار قرار دادند و به گفته شادروان مهندس بازرگان؛ ایران را فدای اسلام کردند، مردم سکوت کردند.

38- حجاب را اجباری کردند ـ چیزی که بین فقها اختلاف بود ـ زنان را از بعضی مشاغل محروم کردند و بعد از آنها خواستند که موالید را افزایش دهند، تحمل کردند و سکوت.

39-……

حال پس از 40 سال، نتیجه‌ی آن سیاست‌ها و عملکردها، ظاهر، عینی و تعیین‌کننده شده‌اند. مسئولان خودشان گویند که یکصد بحران داریم (دفتر پژوهش‌های استراتژیک ریاست جمهوری) و همان‌ها می‌گویند که «ایران ناپایدار است» (پیشین).

دغدغه اکثریت مردم، روحانیت و جمهوری اسلامی نیت. حفظ ایران است. بحران‌های بدخیم حاصل شده را فشرده مرور می‌کنیم:

1- فقر، شکاف عمیق طبقاتی

2- ناامیدی از حاکمیت، تجربه 40 ساله.

3- تخریب محیط زیست، زیستن مقدور نمی‌شود

4- تخریب سرمایه اجتماعی

5- آسیب‌های متنوع اجتماعی.

6- فرار مغز و سرمایه وکاهش I.Q متوسط ملّی؛ نسل‌های آینده کودن خواهند بود.

7- تقابل تشیع ولائی با تمامی نحله‌های مذهبی و دینی. خصومت‌آمیز.

8- فساد مالی ـ اداری در دستگاه‌های دولتی و در جامعه بافتاری؛ سیستماتیک، شبکه‌ای

9- سیاست خارجی بحران‌زا که حتی وحدت سرزمین را هم تهدید می‌کند خصومت و دشمنی با اکثر کشورها.

نتیجه عملکرد روحانیت در این چهل سال در یک نگاه کلی وکلان عبارت است از:

1- 6-7 میلیون مهاجر آواره در کشورهای خارجی. مشوق خیلی از فعالان سیاسی، رسانه‌ای و مدنی بازجویان پس از سال 1376 بوده‌اند. مابه‌ازاء دلاری این مغز کمتر از حیف و میل شدن درآمد نفتی نیست.

2- 30 درصد جامعه (حدود 24 میلیون نفر) زیر خط فقر مطلق رفته‌اند.

3- حداقل 12 میلیون نفر حاشیه‌نشین شهرها، هستند.

4- 11/5 میلیون بی‌سواد و حدود 10 میلیون کم‌سواد (زیر 5 کلاس). این در حالی است که 14 میلیون فارغ‌التحصیل دانشگاهی داریم. مسبب این عدم تجانس، حاکمیت است که قانون اساسی را اجرا نکرده است.

5- در فرار سرمایه، فرار کار آفرین، فرار فن‌آفرین و… آمار دقیقی در دسترس نمی‌باشد ولی نتیجه آن در این 40 سال این شده که رشد اقتصادی در ده سال گذشته صفر بود. و در مجموع در 40 سال کمی بیش از صفر.

6- به علت عدم سرمایه‌گذاری در بخش حمل‌ونقل، یک میلیون نفر در تصادفات رانندگی کشته و چندین میلیون مجروح شده‌اند. هزینه‌ی اقتصادی این صدمات، چاپ شدنی نیست.

7- کاهش ارزش پول ملّی از دلاری 7 تومان به دلاری 35 هزار تومان و اگر کاهش قدرت خرید دلار را هم حساب کنیم که به یک، پنجم سال 57 کاهش یافته، این کاهش سر به فلک خواهد زد.

8- درآمد مستقیم نفت و گاز و پتروشیمی که علی‌القاعده باید به اقتصاد تزرزیق شده باشد 4 تریلیون (4 هزار میلیارد) دلار در این چهل سال بوده ردّی از آن می‌توان پیدا کرد؟! توجه کنید اگر کشور پیشرفته‌ای مانند ژاپن بخواهد 4 تریلیون دلار درآمد داشته باشد و در تولیدات صنعتی خود ده درصد سود ببرد، می‌بایست 40 تریلیون دلار کالا تولید و فروش داشته باشد. ولی در ایران این منبع عظیم مستقیم از چاه‌های نفت و گاز به حاکمیت پرداخت شده است.

9- اگر مسامحتاً، فرض کنیم که مهاجرین ایران دو میلیون آنها تحصیل‌کرده‌ی و متخصص بوده‌اند که طبق معیارهای بین‌المللی، هر کدام دو میلیون دلار ارزش داشته‌اند، ارزش دلاری این دو میلیون نفر هم 4 تریلیون دلار ـ معادل نفت و گاز و پتروشیمی تزریقی به اقتصاد می‌شوند.

یعنی در این چهل سال حاکمیت روحانیت 8 تریلیون دلار (8 هزار میلیارد دلار) مغز و سرمایه را از دست داده و عملاً از چرخه تولید و ابتکار و خلاقیت مملکت خارج کرده. آقایان یک لحظه فکر کنید که با این منابع مادی و معنوی ایران، در یک مدیریت سالم، چی می‌شد؟!

10- فساد مالی ـ اداری به درجه‌ای از انحطاط رسیده که از قول یک نفر از قدرتمندان پشت صحنه گفته شد که: «اگر با فساد مبارزه شود خونریزی خواهد شد» و آقای دکتر صادقی نماینده‌ی دوره‌ی قبل مجلس گفته‌اند که: در جمهوری اسلامی اگر با فساد مبارزه شود، جمهوری اسلامی فروپاشی خواهد کرد.» این دو نقل قول که هر دو یکی است، این واقعیت تلخ و بن‌بست را چنین عریان می‌سازند که: «مفسدین جمهوری اسلامی را نگهداشته‌اند»!

حکام پیدا و پنهان جمهوری اسلامی، لطفاً، برای یک لحظه کلاه خود را قاضی کنید و از خود بپرسید که با این ملت چه کار کرده‌اید که هنوز خود را طلبکار می‌دانید؟ و موقعی که نسل Z مستأصل از حال و ناامید از آینده به میدان اعتراض قانونی و مدنی می‌آید، او را به مسلسل و تفنگ ساچمه‌ای و گاز اشک‌آور می‌بندید؟!

آقایان جهان ما در قرن 20 دیکتاتور و مستبد کم ندیده است ولی این مستبدان و دیکتاتور‌ها در عین اعمال خشن‌ترین دیکتاتوری و استبداد کارهائی هم برای جامعه خود کرده بودند. بگذارید چند مثال بزنم تا روشن شوید.

استالین، میلیون‌ها نفر را اعدام و سیبری تبعید کرد تا در اردوگاه‌های کار 30 درجه سانتی‌گراد زیر صفر ساخت‌وساز را توسعه دهند. او توانست در آموزش و پروش و بهداشت و درمان و مسکن و کشاورزی و راه پیشرفت‌های فوق‌العاده انجام دهد. کار سیصد ساله اروپا را در 30 سال انجام داد.

صدام، توانست یک شبکه‌ی سراسری آب بهداشتی و یک شبکه سراسری درمان برای عراق ایجاد کند. قذافی پیشرفته‌ترین سیستم تأمین اجتماعی در قاره‌ی آفریقا را ایجاد کرد و شهروندانش را تأمین می‌کرد.

همان چائشسکوی رومانی در کمتر از دو سال توانست 40 میلیارد طلب نهاد‌های مالی بین‌المللی را پرداخت کند.

ولی دیکتاتوری و استبداد حاکمان این کشورها را به سقوط کشاندند. شما آقایان که هیچکدام از آن دستاوردها را هم ندارید، استبداد و دیکتاتوری شما هم که دست کمی از آنها نداشته و ندارد، چه طلبکاری از این مردم دارید؟!

در چهل سال گذشته، آرام آرام، جامعه را به جهنمی تبدیل کرده‌اید که یک روز هم آرامش نداشته‌ایم. جنگ خارجی. جنگ خارجی و برادرکشی داخلی، تحریم و گرانی و تورم، انتظار حمله‌ی خارجی ترور و انفجار، قتل‌های زنجیره‌ای در داخل و خارج، برق هسته‌ای و تهدید‌های آن، فقر و فساد رو به تزاید و…..«سمفونی» دائمی برای مردم بوده است. حال این مردم می‌گویند «خسته شده‌ایم»، «نمی‌توانیم تحمل کنیم»، «بس کنید»، «بگذارید نفس بکشیم»

شما آقایان حاکم، چه طلبکاری از مردم دارید؟! شما بدهکار هستید، بدهی خود را پرداخت کنید.

ادامه دارد

مطالب مرتبط

آصف بیات

«فوراً تخلیه کنید؟ کجا؟» یکی از دوستانم در تهران پرسید؛ «اصلاً می‌دانند تهران کجاست؟ آیا تا به حال در خیابان‌ها یا بازار بزرگ آن پرسه زده‌اند تا زندگی پر جنب و جوشش را حس کنند؟» تهران شهری با حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت است

عزت‌الله سحابی

ما به ضرورت سراسری بودن و فراگیر بودن یک نهضت نجات‌بخش در ایران پی برده‌ایم‌. «همه پاسخ به چه می‌توان کرد؟» ما به‌طور خلاصه و کلی، در سعی و تلاش برای آغاز و پرورش یک نهضت عمومی فراگیر و سراسری هستیم

محمدرضا نیکفر

جنگ به جز به فرماندهان و هوراکشانش، به بقیه حس ناتوانی می‌دهد. ماشینی عظیم به راه افتاده که منطق حرکت آن به صورت قطبی دربرابر منطق امر مردم است. چگونه می‌توان در برابر این غول آدمی‌خوار ایستاد؟

مطالب پربازدید

مقاله