خلیل ملکی یک مرد بزرگ و نمونهی بارز یک انسان «رادیکال»، «آرمانخواه» و با «پرنسیب» اما «اصلاحطلب» است که در این تنگنای آرمان و ایدئولوژی می توان به آن چنگزد …
مقدمه
در خبرها آمده بود که خاطرات سیاسی «خلیل ملکی» با مقدمهی مفصل و البته بهجا و دقیق «محمدعلی همایون کاتوزیان» بازنشر یافته است. بارها خواستهام به بهانهای، یادی از آن مرد بزرگ که نمونهی بارز یک انسان «رادیکال»، «آرمانخواه» و با «پرنسیب» اما «اصلاحطلب» است کرده باشم و با توجه به گوشهای از خاطراتش به وجهی از وجوه ناب و کمیاب او در تاریخ سیاسی ایران بپردازم که همانا «همآغوشی» رادیکالیزم و اصلاحطلبی است. خاصهای که به جز خلیل ملکی میتوان در «مهندس سحابی» نیز آن را دید و در این تنگنای آرمان و ایدئولوژی، و بنبست استراتژی به آن چنگزد؛ شاید گشایشی در گسترهی عمل سیاسی امروز ایرانیان فراهم آید.
خلیل ملکی – یا به تعبیر جوانان دههی 20 و 30، «استاد خلیل» – به همراه ویژگیهای شخصیتی، در گوشههایی از زیست سیاسی و اجتماعی خویش و تاریخ سیاسی ایران، با عمل و کنش فردی و جمعیاش به فعالان سیاسی درسهایی آموخته است که پرداختن به آنها مجال و توانی درخور میطلبد که اکنون و اینجا مجال و توانش نیست، اما میتوان مشتی نمونهی خروار آورد و او را بهتر و بیشتر به نسل امروز شناساند.
دو خاطره و چند آموزه
در خاطرات خلیل ملکی – و دیگرانی چون انور خامهای و بزرگ علوی – میخوانیم که:
1 – «پنجاه و سه نفر» ماها در زندان مجرد [(انفرادی)] بودند، دست آخر (شاید حدود هفت ماه بعد) به اتاقهای عمومی فلکه منتقل شدند و در آنجا چند اتاق به آنها اختصاص داده شده بود. من نیز در اتاقی بودم که به «اتاق رجال» معروف بود. غیر از دکتر ارانی که در اتاق دیگری بود، ایرج اسکندری و یزدی و غیره همه در این اتاق جمع بودند. علاوه بر امتیازاتی که زندان برای ساکنان این اتاق قائل شده بود، اینان «ملاقاتی» داشتند، یعنی خانواده و خویشانشان – مستقیم یا غیرمستقیم – برای آنها هدایا و غذا و غیره میفرستادند. به موازات این «اتاق رجال»، اتاق پر جمعیت دیگری بود که عنوان «اتاق پرولترها» را به خود گرفته بود. آنهایی از پنجاه و سه نفر که «ملاقاتی» نداشتند، بیشتر در این اتاق جمع بودند. در همین اتاق موسوم به «اتاق پرولترها» کسی اختلافی با پاسبانی پیدا میکند که منجر به اختلاف تمام سکنهی اتاق مزبور با آن پاسبان میگردد و آنها شکایت را نزد اتاق رجال میآورند که «باید این توهین جبران شود». اصل موضوع و کم و کیف آن را درست در نظر ندارم، اما این تاثیر از آن زمان در خاطرم هست که موضوع بیاهمیتی بود که ناچار در زندان باید با آن سازگاری داشت. اما در مورد این توهینی که گویا به کلیهی زندانیان سیاسی به عمل آمده بود داد سخن داده شد و سخنرانیهایی از روی بلندپروازی به عمل آمد و برای جلب توجه سکنهی «اتاق پرولترها» انقلابینماییها صورت گرفت و سپس اعلام شد که «صفوف فشردهی زندانیان سیاسی تا آخرین قطرهی خون خود برای جبران این تحقیر و توهین» آماده است.
هرچند من میدانستم که در آن محیط پسیکولوژیک خاص، اظهارات مرا، عمداً، بر حزم و احتیاط بیمورد و ضد انقلابی حمل خواهند کرد و مبالغی به حساب بدهی من ریخته خواهد شد، به تبعیت از عقل سالم و تفکر و تدبیر و بدون تسلیم شدن به عوامفریبی گفتم که این موضوع سزاوار آن نیست که بر سر آن خود را (در برابر تعهد اخلاقی بزرگی) وارد میدان یک مبارزهی حیاتی و مماتی با اولیا زندان کنیم. گفتم: باید واقعبینانه تا حدودی به طرز تفکر آنها توجه کرد و نیروهای خود را با مال آنها مقایسه نمود و نتیجهی نهایی را در نظر گرفت تا وضع از گذشته بدتر نشود. گفتم: باید توجه داشت که آنها طبق موازین و نظریات خودشان برای ادارهی این زندان انضباطی لازم دارند و از حداقلی نمیتوانند چشمپوشی کنند… نفس گرم یا سرد من بر سخنرانیها و بلندپروازیهای آنها اثر نکرد و همه، بدون استثنا، هوادار اقدامات جدی و «رادیکال» بودند. دست آخر گفتم: خیلی خوب، حالا که همه ظاهراً طرفدار اقدامی جدی هستند من هم تابع اکثریت میشوم. حالا افسرنگهبان را میخواهیم و خواستهای خود را توسط او به مسئولان زندان اعلام میکنیم، اما اینبار من در صف مقدم نخواهم بود. آنهایی که این «اقدام جدی» را منطقی و لازم میدانند، از طرف همه و از جمله من، با افسر نگهبان صحبت کنند و مسالهی مهم این است که این کار نباید به این خاتمه پذیرد و یک یا چند نفر را به زندان مجرد و غیره ببرند و بقیه ساکت بنشینند. درین جا،همهباید متعهد شوند که پس از بردن یک یا چند نفر، بقیه رفقا مبارزه را به نوعی ادامه دهند که همه را، بدون استثنا، به همان سرنوشت فرد یا افراد اول دچار کند و همه، بدون استثنا، تا نفر آخر به مجازات انضباطی تن دردهند، یعنی عمداً و در نتیجهی ادامه دادن مبارزه، خود را دچار همان سرنوشتی سازند که مبارزان اولیه دچار آن شدهاند. عهد و پیمان (شفاهی) بسته شد. من برای محکمکاری، علینقی حکمی آن روز و دکتر حکمی امروز را از اتاق دیگر به اتاق خودمان دعوت کردم. همه نسبت به او احترامی فراوان قائل بودند.
من بار دیگر، در حضور علینقی حکمی، اتمام حجت کردم و گفتم: من به دلایلی که پیش از این برشمردم، عقیده به اقدامی جدی برای جبران توهینی که گویا به همهی زندانیان سیاسی شده ندارم، اما از اکثریت تبعیت میکنم و قرار بر این شده که اولاً آقایان اقدام به صحبت کنند و ثانیاً در صورتی که مجازاتی برای کسی معلوم کردند، باید مبارزه نوعی ادامه یابد که همه بدون استثنا به آن مجازات دچار شوند. بار دیگر، در حضور علینقی حکمی، من این عهد و پیمان را با یکی یکی آقایان تکرار کردم و همه پذیرفتند. از همان اول کار که بنا شد افسر نگهبان را خواسته و شکایت را به او ابلاغ کنیم، من حس کردم که پر حرارتترین سخنرانان، در اقدام و عمل، از همه بیشتر تردید دارند… تا افسر نگهبان آمد و با همان لحن لوطیمنشی و مبارزهجویانه و «هل من مبارز» گفت: «حالا هرکس حرفی دارد جلو بیاید ببینم».
افسر نگهبان با کمال سادگی اما با مهارت و تردستی خواست اقدام دستهجمعی را به اقدام فردی تبدیل کند و به خوبی به همه حالی کرد که او با کسی طرف است که بیاید جلو و اولین حرفها را بزند و به این ترتیب همه را مرعوب سازد. من، طبق عهد و پیمانی که بسته بودیم، در صف آخر ایستاده بودم. پس از اخطار دوم افسرنگهبان که باز هم کسی جلو نرفت، دکتر یزدی که در میان جمع ایستاده بود، رفت کناری نشست و به این ترتیب، پروندهی خود را، مانند همیشه، به کلی از پروندهی ما جدا ساخت. پس از اخطار تهدیدآمیز دوم افسرنگهبان نیز کسی پیش نرفت. من پیش خود شرمنده بودم، شرمنده از اینکه عدهای از روشنفکران انقلابی درجهی اول اجتماع در برابر به مبارزه طلبیدن چنین شخص پستی به اصطلاح لنگ میانداختند. من خوب یادم هست؛ صف را شکافتم تا پیش بروم که اخطار سوم افسر نگهبان شروع شد. من شکایت را اعلام کردم و تقاضای جبران توهین را کردم. خوب به خاطر ندارم چه مذاکراتی شد، اما این نکته را خوب به خاطر دارم که افسرنگهبان گفت: خوب! اگر من تو را جایی بفرستم، تقاضا نمیکنی که از آنجا دوباره بیرون بیایی؟ من در جواب گفتم: چرا تقاضا نکنم؟ من اصلاً اعتراض دارم به این که چرا مرا زندانی کردهاید. بنابراین، همواره تقاضای آزادی از زندان و همچنین زندانی که شما در داخل زندان درست میکنید دارم. من به همهی این اوضاع اعتراض دارم… افسرنگهبان رفت و چند دقیقه بعد، دو مامور غلاظ و شداد برای بردن من به سوی سرنوشت نامعلوم آمدند. من، بدون اینکه کسی کوچکترین اعتراضی بکند، به سوی کریدور پنج هدایت شدم. رفتن زندانی سیاسی به کریدور پنج در آن زمان سختترین مجازات بود. ( خلیل ملکی، خاطرات سیاسی، با مقدمهی محمدعلی همایون کاتوزیان، انتشارات رواق، چاپ اول، صص 253 تا 256 ، تاکیدات از ملکی است)
2 –زندانیان سیاسی قدیمی با «آرداشز» در راس آنها، که ما او را اردشیر مینامیدیم، خواستهایی از اولیای زندان داشتند که با رسیدن ما قوای آنها تقویت شد. به این ترتیب، طرح اعتصاب غذای مهمی ریخته شد و یک سری خواستها که میبایستی اولیا زندان به آنها عمل کنند تا اعتصاب غذا خاتمه یابد. دربارهی این خواستها ولزوم مبارزات حیاتی و مماتی بحثهایی به عمل میآمد و شرحهایی داده میشد. من به نوبهی خود گرچه با شیوهی منطقی و واقعبینانه تعقیب خواستها موافق بودم، اما آن اقدام جدی را با شرایط موجود و قوای موجود متناسب ندانسته و فکر میکردم به عدم موفقیت و محدودیتهای بیشتر منجر میشود. اما از سوی دیگر، انقلابینمایی و سخنپردازی و ابراز شور و شوق انقلابی بازار گرمی داشت و کسی جرات نمیکرد عقیدهی از روی عقل و منطق خود را دستکم بیان کند. در این میان تنها کسی که از روی حزم و احتیاط با این جریان ابراز مخالفت میکرد من بودم. دیگران یا داد سخن میدادند و تشویق و تایید میکردند و یا ساکت بودند به علامت رضا. من بعدها فهمیدم که در باطن عدهی زیادی با این اقدام مخالف بودهاند، اما به مناسبات و عللی که بعداً از آنها بحث به میان خواهد آمد از ابراز عقیدهی منطقی خود ابا میکردند. من چنین استدلال کردم که : اولیا زندان و به خصوص «نیرومند»، رئیس زندان قصر، که میخواهد رئیس زندانها شود خود در صدد پیدا کردن بهانهای است تا آتشافروزی کند و ابراز لیاقت نماید. و اصلاً این خواستهای عریض و طویل برای چیست؟ برای رفاه و آسودگی زندانیان است یا مبارزهای است محض خاطر خود مبارزه؟ اگر منظور بهبود شرایط زندگی در زندان و رفاه و آسودگی زندانیان است، عقل سلیم حکم میکند که این خواستها و تقاضاها را باید به دفعات متعدد تقسیم کرد و هربار قسمتی از این خواستها را با جدیت و قاطعیت تقاضا کرد و متدرجاً امکانات را سنجید و در حدود ممکنات به هدف نزدیک شد تا در صورتی که ضمن عمل معلوم شد پیشرفت ممکن نیست، دستکم خود را در یک مبارزهی حیاتی و مماتی به اولیا زندان متعهد نکرده باشیم که عقبنشینی به منزلهی شکست فاحش باشد و به روحیهی مبارزان لطمه و صدمه بزند و اقدامات بعدی را دشوارتر سازد. اما اگر منظور مبارزه برای خاطر خود مبارزه است، در این صورت تصورش را بکنید که در صورت عدم موفقیت چه پیش خواهد آمد؟ من شخصاً زمینهی خارجی و داخلی زندان را برای پیشرفت همهی این تقاضاها و در یک مرحله مساعد نمیبینم.
در این جلسه که روی سخن من با دکتر ارانی بود، نه او و نه هیچیک از دیگران از استدلال من قانع نشدند. من جریان بازداشتگاه را که منجر به انتقال من به کریدور پنج شده بود، بی آنکه کمترین نتیجهای به دست آید، سربسته به خاطر رفقا آوردم. آرداشز و دیگر رهبران زندانیان سیاسی قدیم در آن مورد حق را به جانب من دادند، اما اطمینان دادند که علت آن شکست این بود که رهبری قوی وجود نداشت و دکتر ارانی نیز در رهبری آن زمان شرکت نداشت. آنها به من اطمینان دادند که حالا وضع دیگری است و با بودن رهبری قوی، پیروزی حتمی است، ولی من عقیده داشتم که رهبری قوی میتواند از یک شکست مفتضحانه جلوگیری کند و در صورت مساعد نبودن شرایط، شکست را تبدیل به شکستی کند با افتخار، نه مانند مورد مذکور گذشته که شکست مفتضحانه بود. گفتم: اما در این مورد که اوضاع و احوال موفقیت کامل را ابداً تضمین نمیکند و شما هم هر نوع کنار آمدن با اولیا زندان را از اول محکوم ساختهاید و آن را نوعی سازش نامشروع تلقی میکنید و عقیده دارید که اعتصاب غذا باید تا پیروزی کامل ادامه پیدا کند، من واقعبینانه امیدی برای چنین پیروزی نمیبینم. من، پس از آن جلسه، به طور خصوصی نیز با دکتر ارانی صحبت کردم و به همراهی چندتن از دوستان به او خاطرنشان ساختیم که یکی از بزرگترین وظائف ما این است که در وضع فعلی سلامت روحی و جسمی همه به خصوص شخص شما را تضمین کنیم تا هم شما و هم ما جان سالم از این زندان به در بریم. من عقیده داشتم (و با صراحت این عقیده را اظهار داشتم) که وجود ارانی برای خارج از زندان خیلی مهمتر است از اینکه مثلاً ما در زندان پریموس زیاد داشته باشیم یا کم… دکتر ارانی هنوز هم متقاعد نشد. اما در یک جلسه بعد دیدم دکتر ارانی وضع استدلال خود را به کلی عوض کرده و از تز من به اضافه شواهد و دلایلی تازه و نیرومند دفاع میکند و اظهار عقیده میکند که از این اعتصاب غذا به این شکل چشمپوشی شود. او در آخر در تکمیل استدلال خود گفت: حالا که بعضی از دوستان ما را به تعقل و تامل بیشتر دعوت میکنند، چرا تقاضای آنها را نپذیریم؟ البته این دوستان که به طور علنی به تفکر و تعقل دعوت میکردند دستکم در ظاهر به غیر از شخص من کس دیگری نبود!
عاقبت، اعتصاب و خواستهای عریض و طویل کذایی مسکوت ماند و قرار بر این شد که حتالامکان کورمال کورمال پیش برویم و تقاضاهای محدود و شخصی را، بدون اینکه به سیم آخر زنیم، از پیش ببریم. پس از اخذ این تصمیم، چند روزی با آرامش زندگی میکردیم. (همان صص 265 تا 257)
این دو فراز از خاطرات زندان مرحوم ملکی پر است از درسهایی ارزشمند برای آنان که گوش شنوا دارند و چشم بینا و میخواهند گذشته را چراغ راه آیندهی خویش کنند تا در دور باطل تجارب گرفتار نشوند و آغاز خویش را صفر پیشینیان مقرر نکنند و راه را از جایی که گذشتگان فروگذاردهاند پی گیرند و ادامه دهند تا به مقصود نزدکتر گردند.
اما آنچه میتوان و من از این دو فراز آموختهام بدین قرار است:
1 –در عمل سیاسی با همراهان وارد ابتلا و تجربه شویم. «دو صد گفته چو نیم کردار نیست». تجربه نشان داده است تنها نمیتوان به کلام و گفتهی دیگران اعتماد کرد و لازم است، با آنان که بناست کار جمعی کنیم، وارد ابتلا در عمل شویم. سخن را به سنجهی عمل بیازماییم و میزان صداقت و درستی هرکس در کنش سیاسی را، عمل او بدانیم. پیشاهنگی و جلوداری به شعار تند دادن و فریاد بلند کشیدن نیست، هرکس را باید با عملش به سنجه آورد و گفتار و کردارش را در ترازو نهاد چون توازن در آن دیدیم، صداقتش را ارج نهیم. آنان که عملشان غیر از گفتارشان است، در تنگناهای بودن، رهایت میکنند و پشتت را خالی میگذارند.
2 –در موضعگیریهای سیاسیمان باید شفافیت داشته باشیم. آنان که در ابهام سخن میگویند و به گونهای موضع میگیرند که هر برداشتی میتوان از آن کرد، غیر قابل اعتمادند و به راحتی موضع خویش را به گونهای تعبیر و تاویل میکنند که خود را هم از سختیهای راه و موضع مبرا کنند و هم زیر بار خطایی که احتمالاً مرتکب شدهاند، نروند. موضعگیری اگر شفاف باشد، دیگران به راحتی میتوانند نقدش کنند و در صورت خطا بودن، در مدار تصحیح و تکامل، به راستی و درستی گراید.
3 – در کار جمعی رای اکثریت ارجحیت دارد و باید به آن تن داد. ما در اتخاذ موضع و گرفتن تصمیم میتوانیم رای و نظر خویش را با اتکا به دلایل و براهینی که برگزیدهایم ارائه کرده و از آن دفاع کنیم. ممکن است نظر ما در مخالفت جدی با نظر اکثریت باشد. باید این نظر مخالف خود را در شفافیت کامل ذکر و بیان کنیم و با تمام توان و امکان از آن دفاع کنیم. اما وقتی که رایگیری میشود و نظر اکثریت به رغم اختلاف ما مورد تایید قرار میگیرد، باید با همهی اختلافی که با آن رای و نظر یا آن سیاست و موضع داریم، تابع رای اکثریت باشیم و از آن دفاع کنیم. این هنر کار جمعی است که ما علیرغم اختلافی که با نظر تایید شده داریم، از آن دفاع کنیم و تا حد امکان و توان از دفاع از آن دست نکشیم. لازم به ذکر است پذیرفتن نظر اکثریت زمانی قابل اجراست که بر خلاف اصول راهنما و مرامنامهی جمعی نباشد.
4 –در فعالیت سیاسی نباید و نباید و نباید که احساسی و از روی عشق و شور محض عمل کرد. در کنش سیاسی «امکانسنجی»، «موقعیتسنجی» و «نیروسنجی» بسیار مهم است و با سنجش واقعیات آنگونه که هست باید اتخاذ موضع و عمل کرد. بررسی «توازن قوا» در کنش سیاسی چه برای کسب «قدرت» و چه برای گرفتن «حق» ضرورتی جدی است که عدم توجه به آن در جنبش دموکراسیخواهی ایران به یک آسیب جدی تبدیل شده است. بی تدبیر و بررسی نباید تصمیم بگیریم و عمل کنیم.
5 – فعالیت سیاسی حتماً باید جمعی باشد. اگرچه فرد و شخصیت نقشی جدی در تحولات تاریخی دارد، اما به علل و دلایل بسیار و از جمله گذار جوامع از سنت به مدرنیسم، رهبریهای کاریزماتیک به مرور جایگاه خود را از دست دادهاند و در سازوکارهای دموکراتیک، کوچکهای بسیارند که تبدیل به بزرگی تحولزا میشوند. در نظامهای دیکتاتوری چون عمل سیاسی هزینه دارد، کار جمعی میتواند این هزینه را بین همه تقسیم و سرشکن کند و تنها تعدادی محدود مورد خسران و خسارت قرار نگیرند.در عمل جمعی هرکس به فراخور دانش و توان و امکان و … میتواند صاحب نقش گردد و از طرح استراتژی و تاکتیک تا لجیستیک و پشتیبان و همراه حضور داشته باشند.
6 –در فعالیت سیاسی میدان اگر خالی شود، پر کردنش دشوار است. هیچگاه نباید میدان را خالی کنیم و نباید میانهی سیاست بی میاندار باشد. حتا اگر همه خالی کردند و هرکس ره خود زد و کار خود کرد، باید در میدان عمل سیاسی حضور داشته باشیم و بر تعهدی که به خود و جامعه داریم عامل باشیم.اگر بر تعهدات خویش نایستیم، جامعه اعتماد خویش را به فعالان سیاسی از دست میدهد و فعالان تنها و بییاور و با هزینههای سنگین باید عمل کنند. باید بر پیمانی که بستهایم بایستیم حتا اگر هزینهاش بسیار سنگین باشد.کار جمعی به معنای همراهی کردن دیگران در انفعال نیست. کار جمعی با کار معنا مییابد نه بیکاری. باید در کار با دیگران بود و نه در انفعال. اما اگر همه میدان را خالی کردند و میانه را رها، ما نباید با آنان همراه شویم و باید میانداری کنیم. در چنین شرایطی هزینهی ماندن و انزوا نگزیدن به غایت بالاست، اما باید ایستاد.
7 –عقلانیت و سنجش واقعیات باید میزان عمل باشد و باید تلاش کنیم که در عمل سیاسی به هیچ وجه گرفتار قهر و سلطهی جو نگردیم و به اصطلاح جوگیر نشویم. در عملهای جمعی، در شرایط خاص، احساس بر اندیشه و شور بر شعور غلبه میکند و همه بی توجه به امکان و توان خود و طرف مقابل و نیز بی توجه به شرایط که آیا مناسب هست یا نه، تندترین و آرمانخواهانهترین شعارها را تبدیل به خواسته و مطالبه میکنند و برای دستیازیدن به آن، خود و دیگران به سختی و دشواری میاندازند. در چنین شرایطی متاثر از جو، حتا رهبران نیز دچار خطا و اشتباه میشوند. پس باید تلاش و تمرین کنیم که عقلانیت و واقعبینی را اساس عمل قرار دهیم و جوگیر نشویم.
8 – در فضای تند و انقلابی همه جوگیر نمیشوند، برخی جرات و جسارت بیان مبتنی بر عقلانیت و واقعیت راندارند. در چینی شرایطی باید با سلطهی فضا مبارزه کنیم و با پیشآهنگی در بیان آنچه عقلانی و مبتنی بر واقعیات است، دیگرانی که چنین نظری دارند را به راه آوریم تا آنها نیز سخن حق و درست خود را فارغ از هر زندهباد و مردهبادی بر زبان آورند و جو را بشکفاند و حق را بر زبان آرند. در فضای تند و انقلابی و در میان قیل و قالهای مرسوم سیاسی معمولاً صدای میانه و معتدل به گوش کسی نمیرسد و بسیاری با این باور که صدایشان به گوش کسی نمیرسد، از بیان سخن حق و درست پرهیز میکنند و ابراز نظر نمیکنند، باید با جسارت و حضور در ابرازنظر شجاعانه، به دیگران نیز این جسارت و جرات را بدهیم تا سخن خود را بیان کنند.
9 –در فعالیت سیاسی و در برهههایی از زیست اجتماعی، ممکن است نزدیکترین یاران و همپیمانانت، تنهایت بگذارند و همه پشتت را خالی کنند و در دشواریها و سختیها رهایت کنند. با همهی این بیمهریها و نامردمیها اما باید ماند و مقاومت کرد. باید در تنهایی نیز حضور داشت و میدان را هرگز خالی نکرد. زنده یاد مهندس مهدی بازرگان در روزها و سالهای آغازین انقلاب چنین بود، همه او را میکوبیدند و سخن حقش را به نام محافظهکاری و لیبرالیسم و … مردود میدانستند، اما او نه جوگیر شد و نه در میان قیل و قال دوران صدایش را فروخورد و نه میدان را خالی کرد. ماند و ماند تا روزی که همه پی به حقانیتش بردند و برای طلب حلالیت بر بالینش شتافتند. آری در چنین شرایطی و در چنین جوی اگر تنهای تنها هم شدیم باید بایستیم تا یاران به حقانیت ما پی ببرند و دوباره یارمان گردند و سخن حقمان را به گوش عالم رسانند. گاهی به خاطر بالا رفتن هزینهی عمل ممکن است دوستان و یاران و بسیاری کسان میدان را خالی کنند و نه همراهی که حتا پشتیبانی و لجستیکت را هم نکنند، باز هم باید ماند و مقاومت کرد تا یارانی پیدا شوند و تو را همراهی و میدان را پر کنند. در همهی تاریخ بودهاند تکستارههایی که در سختیها تنها میانداری کردهاند و میدانداری، و به مرور یارانی یافتهاند و حامیانی که حقانیت او را پی بردهاند و یاریاش کردهاند.
10 – در کنش جمعی برای گروههای سیاسی باید «نمود» مبتنی و متناسب با «بود» باشد و نباید بیش از آنی که هستیم و توان و امکانی که داریم، بار برداریم. نمود باید به قدر بود باشد و هر افراط و تفریطی در نمود خطایی بزرگ و در بسیاری مواقع جبرانناپذیر است. گاهی نمود بیشتر از بود، انتظار جامعه را از یک حزب یا گروه و جریان بالا می برد و چون توان و امکان پاسخگویی به آنانتظار را ندارد، به مرور مورد نقد و بیمهری و بیاعتمادی قرار میگیرد. وقتی تعهدات مان خیلی بزرگتر و بیشتر از امکانات و تواناییهایمان باشد، نمیتوانیم از پس آنها برآییم و تعهدات خود را انجام نمیدهیم و در این تعهدپذیری موجب ایجاد جو بیاعتمادی میشویم. برعکس نیز اگر نمودمان کمتر از بودمان باشد، محکوم به محافظهکاری و دوباره موجب بیاعتمادی میشویم.
11 –در کنش سیاسی و مدنی خواستها و مطالبات باید منطقی، واقعی، جزیی، دستیافتنی، و حرکت باید گام به گام و مرحلهبندی شده باشد. نباید آرمانهایمان را به مطالبات روز تبدیل کنیم و باید توجه داشته باشیم که خواستههایمان باید مبتنی بر نیازهای ضروری و دورانی باشد، و برای مطالباتمان اولویتبندی قائل شویم و آن بخش از مطالبات که اولویت دارند و متناسب با امکانات و واقعیات، دستیافتنیترند را در صدر قرار دهیم و برای دست یازیدن به آنها بیشترین تلاش را مبذول داریم.به قول مهندس میثمی «هدف باید محدود و مقاومت نامحدود باشد». لازم است مطالبات را منطقی و دستیافتنی برگزینیم و برای کسب آنها با قاطعیت و جدیت تلاش کنیم و از آن کوتاه نیاییم. آنچه را دستیافتنی است به دست آوریم و به راحتی از آن درنگذریم. وقتی مطالبه محدود و جزیی باشد و در کسب آن جدیت و مقاومت وجود داشته باشد حتماً قابل دستیافتن است و کسب خواهد شد. اما وقتی مطالبه بسیار بزرگ باشد و با واقعیات دوران و امکانات ما متناسب نباشد، به دست نمیآید و تلاش برای کسب آن از پیش محکوم به شکست است.
12 – در فعالیت سیاسی اما، تمام مطالبات نیز – حتا اگر جزیی و منطقی هم باشند -، به دست نمیآیند و شکست جزء لاینفک کنش سیاسی است. اما نباید فراموش کرد که شکست میتواند پل پیروزی باشد و تجربهای گرانبها برای برداشت گام درست به منظور رسیدن به مقصود. اگرچه شکست امری طبیعی و جاری است، اما نباید مکرر شود و در پس هر شکست یک پیروزی باید نهفته باشد. در عمل سیاسی تلاش باید به گونهای باشد که حتا شکست نیز افتخارآمیز باشد و موجب سربلندی و ماندگاری فرد یا گروه و جریان گردد. حسین بن علی در کربلا شکست خورد و به همراه یارانش کشته شدند، اما افتخار آن شکست، حسین و راه او را ماندگار کرد. مصدق در ملی شدن صنعت نفت و به دست کودتاچیان داخلی و خارجی شکست خورد، اما افتخار این شکست، ماندگارش کرد.پس لازم است که به گونهای گام برداریم و عمل کنیم که شکستهایمان اولاً مکرر نشود، دوماً مقطعی باشد و در مسیر تاریخ منتها به پیروزی گردد، سوماً افتخارآمیز و موجب ماندگاری راه و هدف گردد.
13 –در مبارزهی سیاسی لازم است که تلاش کنیم از دو قطبی شدن فضا جلوگیری و از هر عملی که به چنین فضایی منتهی میشود به شدت پرهیز کنیم و هرگز اجازه ندهیم درهای گفتگوهای سیاسی و اجتماعی و … بسته شوند. تلطیف فضا، باز گذاردن امکان و فضای گفتگو، دوری گزیدن از جو کینهتوزی و انتقامگیری تنها شرایط ممکن برای رسیدن به مقصود با کمترین هزینه است. در کنش سیاسی اگرچه ممکن است طرف ما یک حاکمیت مستبد و دیکتاتور باشد، اما باید تلاش کنیم که نوعی اعتماد دو طرفه بین کنشگران و حاکمیت به وجود آید و از هرگونه افراطی پرهیز کرد.
14 –در کنش سیاسی حفظ نیرو و بقا رزمنده یک اصل و ضرورت است. نباید به اسم مبارزه و رسیدن به اهداف و آرمانها نیروها و عناصر کارآمد و مفید را فدا کنیم. باید تا میتوانیم از اتلاف وقت و انرژی و از همه مهمتر از دست رفتن نیروی انسانی و افراد جلوگیری کنیم و اجازه ندهیم که فضای افراط و انقلابیگری و خشونت نیروهایمان را قربانی کند. برای تک تک نیروهای انسانی و افراد گروه ارج و ارزش قائل باشیم و به راحتی آنها را از دست ندهیم. اجازه ندهیم کسی فدای چیزهای دست نیافتنی شود. کاری نکنیم که دچار افراط و تفریط شویم و نیروهایمان را از دست بدهیم. هم فعالیت غیر معقول و غیر منطقی نیروهایمان را از بین میبرد و هم انفعال ومحافظهکاری. پس با حفظ اعتدال و رعایت تعادل و توازن باید عمل کنیم و در حفظ و بقا رزمندگان کوشا باشیم.
15 –در عمل فردی باید رادیکال، سمج و مقاوم باشیم، اما در کنش جمعی اصلاحطلب، منطقی و متعادل. از انقلابیگری و محافظهکاری یا افراط و تفریط پرهیز کنیم و همه را به تعادل و توازن و ایجاد فضای آرام و دور از خشونت دعوت کنیم و اجازه ندهیم که آرمانخواهی و آرمانگرایی در عمل جمعی اصل قرار گیرد و ایدهآلها به عنوان مطالبات و خواستهها مطرح شوند. اما در عمل فردی برای رسیدن به خواستههای محدود و منطقی باید تا سرحد توان و حتا فدا کردن جان ایستادگی کرد و به راحتی کوتاه نیامد و سماجت به خرج داد. نباید نیروهایمان را فدای ایدهآلهای دست نیافتنی یا دور از دسترس کنیم، اما باید خودمان تا سرحد توان و امکان بر مطالبات جزیی و دستیافتنی بایستیم و مقاومت کنیم.به قول مهندس سحابی، در عملِ فردی میتوانیم رادیکال و جان برکف و ایثارگر باشیم، اما حق نداریم با اتخاذ مواضع و سیاستهای دور از واقعیت و عقلانیت، دیگران را به خطر اندازیم و مردم را فدای چیزی کنیم که تنها ساختهی ذهن ماست و هیچ واقعیت بیرون از ذهنی ندارد. به بهانهی ساختن بهشت، حق نداریم زیست و زندگی مردم را تبدیل به جهنم کنیم. اما برای کاستن از درد و رنج مردم، حتا به قدر خردلی، میتوانیم و باید از جان و مال خود درگذریم و ایثار و فداکاری کنیم. به راستی که خلیل ملکی چنین بود و زندگیاش همه شاهدی است بر این که او یک اصلاحطلب رادیکال بود.
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.