همان طور که پیش از این دو قسمت قبل گفتیم، فهم حوزه تمدنی متعلق به سرزمین ها یا فرهنگ های دیگر، راحت نیست. حوزه تمدنی ایران یک سلطنت شاهنشاهی در مقابل امپراطوری های غربی است. در حوزه تمدن ما عرفان، دین و سلطنت تعامل و تقابل خاصی با هم داشته اند که تبیین این موضوع برای حوزه تمدنی غرب و متدلوژی غرب راحت نیست. همین طور اشاره شد که حوزه تمدن ایران شاهنشاهی، سرزمینی است نه امپراطوری ایران شهری.
شاید گفته شود مگر این موارد با هم فرق دارند؟ به نظر من فرق بسیاری بر سر فهم این مساله وجود دارد. در دولتشهرهای یونانی یا رومی، شورایی به نام مردان آزاد وجود دارد که شخصی به عنوان کنسول انتخاب می شود و کنسول نماینده مردم است.
این شورای مردان آزاد (زنان و برده ها جزو آن نیستند و در برابر هر مرد آزاد بیست برده وجود داشت) با کمک کنسول بر آن شهر حکومت می کند و در مقابل دشمن نیز مقاومت می کند، اما وقتی یک دولتشهر به جنگ با تمدن دولتشهر دیگر می روند، این موارد دیگر وجود ندارد و یا باید آن دولتشهر را شکست دهند و برده خودشان کنند یا جلوی حمله آن ها را بگیرند. از درون این دولتشهرها، گاه امپراطوری نیز به وجود می آید. تعریف امپراطور مبتنی بر یک باور نظامی است؛ یعنی کسی که بیگانه و بربرها را شکست می دهد و بعد وقتی که برمی گردد آن شورای مشورتی را عملاً بیکار می کند و حاکم مطلق عنان می شود یعنی امپراطور می شود و آن قاعده مرکز – پیرامون هم ممکن است به شکل وحشتناک برقرار شود و دیگران برده یا بربر شوند. این عنوانی است که در واقع رومی ها و یونانی ها به غیر رومی ها و غیریونانیها می گرفتند.
در مدل امپراطوری و دولتشهری به اجبار بر کشورهای دیگر سلطه میشود و آن کشورها نیز باید به این سلطه تن می دادند. خروج از دولتشهری و تبدیل به امپراطوری شدن با غلبه و قهر صورت می گیرد و امپراطوری یک حکومت مطلقه خودکامه می شود که نماد آنهم امپراطوری روم غربی است. این نوعی از مدل حکومتی است که توجیه گر استعمار یا حتی امپریالیسم نیز شده است.
اما در حوزه تمدنی ایران و بهطور مشخص حوزه تمدنی، شاهنشاهی سرزمینی است، در این نوع حکومت وقتی جای دیگری تصرف می شد، مردم آن بربر تلقی نمی شدند، بلکه انسانهایی بودند با درجات متفاوت حقوق انسانی.
برای مثال نمونه این رفتار را می توان در سنگ نبشته های تخت جمشید مشاهده کرد که از یک مرحله ای به بعد برای دیدار شاهان کلاه افسران فقط کلاه پارسی است و حتی مادها نیز نمی توانستند به این مرحله بروند، اما شاهنشاه ایرانی وقتی ماد، سارد، هیتی یا مصر را می گیرد، تقریبا نوعی از اقتدار یا استقلال نسبی را برای آن سرزمین ها می پذیرد و معمولاً حتی پادشاهان محلی را نیز تغییر نمی دهد و پادشاه را از همان منطقه تعیین می کرده است و این باعث میشود که دربارهای محلی وجود داشته باشد،ی عنی همان طور که یک دربار بزرگ سلطنتی و نظام سلطنتی و شاهنشاه وجود داشت؛ شاهان، حاکمان و دربارهای کوچک نیز وجود داشته است. این مدل ملکداری، فرمانروایی سرزمینی است؛ یعنی از قبل به وسعت و تنوع سرزمینی توجه شده است و همین مدل ملکداری باعث می شده است که در دوره هخامنشیان که حتی دین واحد به آن مفهوم نداشتیم یا در دوره ساسانی که مردم دین واحد داشتند، مناطق شاهنشاهی که زیر نظم و سلطنت ایرانی بودند، استقلالشان به رسمیت شناخته می شود و تنوع زبانی وجود داشته است.
البته این به معنی آن نیست که حکومت های ایرانی، حکومت هایی دموکرات به زبان امروز بودهاند، خیر؛ این نگاه و تفکر سرزمینی بوده است.
نگاه سرزمینی با نگاه دولتشهری متفاوت است؛ در نگاه سرزمینی شما یک واقعیت را پذیرفته اید و برای آن راهحل پیدا می کنید، ولی در نگاه دولتشهری شما این واقعیت را پذیرفته اید که دیگران برده هستند و باید به حکومت شما تن بدهند و این دو با هم متفاوت است و شناخت سوژه را نیز متفاوت می کند.
بدفهمی ما از تاریخ گذشته باعث شده که ما تاریخ امروز را ملاک بگیریم و حتی تمام دوران حکومت های گذشته را دوران ناپایدار و ناامن بدانیم مثل دیدگاه آقای کاتوزیان که از جامعه کلنگی سخن می گوید.
شاید سخن آقای کاتوزیان درباره ایرانِ بعد از دوره ناصرالدینشاه درست باشد ولی دیدگاه او برای دوران پسامدرن درست نیست. باید توجه کنید که مثلا صفویه به اندازه تاریخ آمریکا در ایران حکومت کرد و یا دوره حکومت سلجوقیان و دوره حکومت قبل از اسلام که پادشاهان به مدت طولانی در آن دوران ها حکومت کرده اند و نمی توان گفت که ایران در تمام این دوران یک جامعه کلنگی بوده است. این نوع سخنان نشان از بدفهمی دارد. ما گاهی با معیارها و الگوهای مارکسیستی، گاهی با معیارهای آکادمیک ذهنی غربی در فهم تاریخ خود راه درستی را نرفته ایم. اگر به همین نکته ظریف درباره دولتشهر امپراطوری و شاهنشاهی سرزمینی توجه کنید، می بینید که نوع ملکداری متفاوت از هم است. با تفاوت این نوع شناخت، نوع نگاه به تاریخ ایران نیز متفاوت می شود. من بارها از امپراطوری ایران صحبت کرده ام اما دیوان سالاری ایرانی، امپراطوری به مفهومی که غربی ها تعریف می کنند، نبوده است. دیوانسالاری ایرانی شاهنشاهی بوده است و شاید ملوک الطوایفی نیز برای آن صدق نکند چون درملوک الطوایفی حکومتهای کوچک در مناطق مختلف است. اگر ما این مساله را مورد کاوش قرار دهیم آرامآرام یک سری بدفهمی ها از خود و جوامع غربی را اصلاح می کنیم چرا که جوامع غربی متدهایی درست برای شناخت خودشان دارند و گاهی هم متدهایی نادرست برای شناخت ما را سبب می شوند.
حتی بخشی از متفکران ما که دارای سواد آکادمیک و اطلاعات خوبی هستند نیز در قالب بندی و فرمول بندی درباره جامعه ایرانی دچار مشکل هستند، و این فقط مشکل مارکسیست های ایرانی نیست بلکه مشکل تیپ های آکادمیک مانند آقای کاتوزیان (در تحلیل تاریخ) و جوادطباطبایی (در تحلیل فلسفه) نیز هست. طباطبایی وقتی از ایرانشهر و فلسفه یونان صحبت می کند سعی دارد تمام آن قالب های فهم یونانی و فلسفه یونانی را برای فهم اندیشه و فلسفه ایرانی- که البته بیشترحکمت بوده است تا فلسفه- برای درک مطلب به میان بیاورد.
طباطبایی از واژه ایرانشهری استفاده می کند که این واژه ایرانشهری یک واژه یونانی پسند و غربی پسند است و ما ویژگی سرزمینی داشته یم اما حتی اگر از واژه ایرانشهر هم استفاده کند باز مفهوم ایرانشهردر ادبیات ما مترادف با واژه سرزمینی است. مفهوم واژه دولتشهری یونانی متفاوت از مفهوم واژه ایرانشهری است.
این عدم دقت در متفکران باسواد ما مشکل کمی نیست. بلکه شاید حتی یک التقاط بدخیم است که ما به آن مبتلا هستیم و باید بدانیم ضعف مان در تبیین مسائل تاریخ چیست و چه می توان کرد.
ادامه دارد …