تقی رحمانی

حکایت بدفهمی ما از خود-قسمت 4

در بخش آخر این رشته مقاله به این مساله  می پردازیم که ما به ‌واسطه متدهای علوم انسانی وام گرفته از غرب(که برای جوامع غربی مناسب است) و در حالی که این متدها خود نیز یکسان نیستند، از فهم تاریخ گذشته و حال خود دچار بدفهمی شده ایم.
این بدفهمی در ارائه طریقه و نقشه راه برای ما نیز اثر منفی گذاشته است. البته مد نظر من  از این بحث صفر و صد بودن یک فرضیه و یا تلقین نظریه این که بین دو گانه همه یا هیچ، باید به نتیجه برسیم، ابدا نیست.
بحث من در مدار قرار نگرفتن یک حوزه تمدنی به نام ایران در 180 سال اخیر است که مدام تلاش کرده اما به مدار زنده شدن یک حوزه تمدنی بازنگشته است. حوزه تمدنی ایران در دوره های تاریخی متفاوت، بعد از افول، صعود نیز داشته است. امروز نیز در شرایط  نیمه بیداری و تقلا و تلاش مثبت برای بازیافت خود است و باید این تلاش و تقلا را نقد و بررسی کرد تا دوباره وارد مدارِ زنده یک حوزه تمدنی  شد، و یا حداقل جلوی نابودی مضاعف آن گرفته شود واین حوزه تمدنی همچنان بماند تا اگر پارادایم دیگری در جامعه بشری به وجود آمد، بتوان در آن مدار وارد شد. این اوج سازگاری ایرانی است که توانسته در برهه های گوناگون خود را حفظ کند. زمانی دریک بازی حذف نشده  و گاهی هم در یک بازی اول، گاهی میانه و گاهی هم آخر شده است. با عطف به این مساله من اعتقاد دارم سرمشق های روشنفکری ما در این 180 سال اخیر، نتیجه بد فهمی ما از تاریخ بوده است. ما سه سرمشق روشنفکری درجهان  داشته ایم :

1- دولت_ملت و ایده پیشرفت که از قرن نوزدهم شکل می گیرد و ادامه پیدا می کند. انقلاب مشروطه ایران در این فاز رخ داده است. روشنفکران ما در این فاز و در آن دوره نظریه پردازی کردند و بحث دولت_ملت را به وجود آوردند؛که برخی از آن ها به نظریه دولت- ملت جمهوری یا سلطنت دموکرات رسیدند و برخی به دیکتاتوری منور. ولی نتیجه کار این شد که؛ ما حتی نظام سلطنتی نیز نداشته ایم؛ و این یعنی که حکومت پهلوی نیز یک نظام پادشاهی خودکامه بود نه نظام سلطنتی، (سلطنت به وجهی که ما در گذشته داشتیم و مدل به نجارتری نیز بود و بازسازی نشد) و هیچ گاه قدرت مشروطه نشد.
در پارادایم دولت- ملت مدرن، روشنفکران بزرگی چون میرزا آقاخان کرمانی، حسین کاظم‌زاده ایرانشهر، مدل حکومت رضاشاهی تا مدل حکومت مصدقی قابل بحث و گفت وگو است که همگی باید آسیب‌شناسی شود؛ چون نتیجه آن این شد که ما در حوزه و مدار تمدنی که باید قرار می گرفتیم، قرار نگرفته ایم.

2- در دوره عدالت سوسیالیستی یا عدالت‌طلبی با سرمشق پایان خوش در تاریخ عدالت سوسیالیستی، روشنفکران ما نظریه های تضاد طبقاتی و مبارزات طبقاتی را به صورت یک ایده و نظریه اصلی در نظر گرفتند و حتی تاریخ گذشته ایران و درونمایه آن از جمله جنبش های شیعه یا جنبش هایی هم چون مزدکیان را در عدالت‌طلبی تعریف و ارائه کردند و در ادامه نیز استدلال می کردند که این جنبش ها به خاطر نرسیدن به مرحله تاریخی خودشان  و چون طبقه کارگر وجود نداشته یا شرایط اجتماعی و طبقاتی جامعه اجازه نمی داده است، دچار شکست شدند. در نتیجه آن ها گاه با این نگاه تاریخ گذشته ما را بررسی می کردند.
این نوع بررسی دارای نقاط مثبتی نیز بوده ولی نوع نتیجه گیری از تاریخ ایران را دچار مشکل کرده است. بررسی و واکاوی نظریاتی چون وجه تولید آسیایی، دوران های طبقاتی، ایران فئودالیته داشته است یا نه، همگی نشان‌دهنده این است که ما همواره مدلی که در اروپا بوده را به‌عنوان مدل غالب پذیرفته ایم و حالا می خواهیم تمام مدل های حکومتی و فرمانروایی کشورهای دیگر را با این مدل بسنجیم.
این روش آسیب های خاص خود را داشته و باعث شده است که در فهم تاریخ گذشته ایرانی ما به نقش مذهب، دیوانسالاری ایرانی و نهاد سلطنت توجه نکنیم. حتی متفکران این دوره شاهنامه را با دید طبقاتی نگاه می کنند، درصورتی‌که شاهنامه توضیح نوع دیوانسالاری ایرانی با همه فراز و نشیب خود بوده است.

3- در دوره سوم که دوره دموکراسی و حقوق بشر است نگاه های آکادمیک تر یا به قول خودشان غیرایدئولوژیک تر (هر چند که به‌زعم من دوباره اسیر فلسفه و متدهای تحمیلی غربی است) باعث شده که تاریخ گذشته ما به‌خوبی فهم نشود.
نظریه جامعه کلنگی آقای کاتوزیان نیز با این نگاه ارائه شده است. بله جامعه ایران جامعه کلنگی بوده است. ولی تنها درباره تاریخ 180سال اخیر ایران صدق می کند. آقای کاتوزیان مدلی از کشورهای غربی، از فئودالیسم، از دوران گذشته جوامع غربی را ملاک قرار می دهد و جامعه ایران را تحلیل می کند. در قضاوت های آقای کاتوزیان می بینیم که دوران هایی که حاکمان به مردم ظلم می کردند، عمده می شود ولی استقرار طولانی مدت یک سلطنت هم چون دوره صفوی، سلجوقی و ساسانیان، مورد توجه قرار نمی گیرد.
این در حالی است کل تاریخ آمریکا 205 سال است. سؤال این است که آقای کاتوزیان که از یک جامعه کلنگی و بی ثبات سخن می گوید،نباید از یاد ببرد که در یک جامعه کلنگی و بی ثبات حوزه تمدنی شکل نمی گیرد. اما ایران همواره حوزه تمدنی داشته است و این حوزه تمدنی در هر دوره، پایداری 300 تا 400 ساله نیز داشته است. ولی کل رنسانس در اروپا مگر چند قرن است؟ به همین خاطر به نظر من جامعه کلنگی که آقای کاتوزیان مطرح می کند باز هم ما را به همان مشکل رهنمون می کند، که مساله اصلی را متوجه نشویم و در ارائه راه حل باز هم به راه حل های تقلیدی برویم که تأثیر درستی بر زندگی ما نداشته است و نمونه دیگر آن را می توان تحلیل های فلسفی آقای طباطبایی در مورد ایرانشهری دانست.
اساساً بحث شهر مساله دولت‌شهر یونانی رومی است. وقتی دولت‌شهرهای روم شروع به اشغال سرزمین های دیگر کردند، بحث امپراطوری و نظامی و تسلیم دیگری نیز به وجود آمد، درصورتی‌که ایران ممالک محروسه، شاهنشاهی و حکومت سرزمینی بوده است.
این موارد با هم فرق دارد و یکسان کردن هر یک از این موارد نگاهمان به خود و فهم مان از آن دیوان سالاری نرم ایرانی را به اشتباه می برد. این دیوان سالاری با آن مدل امپراطوری که در رم شکوفا شد، متفاوت بوده است. مثلا به‌طور مشخص نظام برده‌داری درحوزه تمدنی ایران وجود نداشته است، درصورتی‌که روم بدون برده داری قابل‌فهم نیست و این مساله ساده ای نیست. ما در این سه پارادایم روشنفکری با هر سرمشقی یعنی
1-سرمشق آکادمیک فلسفی
2- سرمشق ایدئولوژی عدالت‌طلبانه
3- سرمشقایده دولت- ملت
برای پیشرفت و ترقی که برآمده از شرایط اجتماعی است نه دانشگاهی،در فهم گذشته تاریخ خود و در ارائه راه حل ها دچار مشکل شدیم و دیوانسالاری ایرانی جدید پاسخگوی نیاز ما نبوده است و به هدف خود نیز نرسیده است، زیرا نه بعد از انقلاب اسلامی و نه در دوره مشروطه و پهلوی به عدالت نرسیدیم، درحالی‌که باید یکی از دستاوردهای انقلاب مشروطه رسیدن به عدالت باشد. پس این پرسش به وجود می آید که با وجود این ‌همه تلاش چرا این دستاورد حاصل نشد؟ این پرسش و پاسخ نشان می دهد که داستان بدفهمی ما این نیست که فقط گذشته را بد می فهمیم. بلکه ما هم گذشته را بد درک می کنیم و هم غرب را بد درک می کنیم و هم در پیچیدن نسخه مناسب دچار مشکل می شویم. به‌طور مشخص اگر ما آزادی می خواهیم باید تبیین کنیم که آن دموکراسی که ما را به آزادی می رساند چه مدل از دموکراسی است؟

از سوی دیگر با توجه به این که از مشروطه دیکتاتوری رضاخان برخاست پس در نتیجه از دیکتاتوری رضاخان یک مولود عجیب تر و ناهمگون تر به نام حکومت ولایت‌ فقیه به وجود آمد که در تاریخ ایران سابقه نداشت. این حکومت نیز باز نوعی از حکومت غیرمشروطه بود و شریعت و حکومت سیاسی که باید به رأی مردم مشروط می شد، عملاً رخ نداد. پس این بدفهمی ما در نقطه آغاز در تمام پارادایم های روشنفکری فلسفی، ایدئولوژی و آکادمی های با نگاه اجتماعی باعث شده که ما تاریخ گذشته خود را درست نفهمیم و نسخه ای نیز که برای اکنون پیچیده ایم نسخه ای بدون دستاورد است. یعنی نسخه ای است اجتناب پذیر باشد، نبوده است. این گفته به این معنا نیست که هیچ دستاوردی نداشته است چرا که من دیدگاه صفر و صدی ندارم، ولی به نظر من حوزه تمدنی وقتی به مدار می افتد و دوباره وارد رونق و شکوفایی می شود با دوره ای که هنوز وارد گردونه نشده و هنوز در تقلا است، فرق دارد.

مطالب مرتبط

ایرج سبحانی، استاد علوم پزشکی دانشگاه کرتی پاریس، فرانسه


در سال‌های اخیر، نظم بین‌الملل که روزگاری بر پایه احترام به قواعد و گونه‌ای اخلاق جمعی بنا شده بود، با بحران بی‌سابقه‌ای مواجه شده است. نه تنها ارزش‌های مشترک مانند حقوق بشر، دموکراسی و حاکمیت قانون تضعیف شده، بلکه نهادهای جهانی که وظیفه‌ی پاسداری از این ارزش‌ها را داشتند، به شدت مورد بی‌اعتمادی و تردید قرار گرفته‌اند.

جمال کنج*

وقتی آن حسابرسی فرا برسد، مورخان مسیر را ردیابی خواهند کرد که نشان می‌دهد چگونه قوی‌ترین ملت روی زمین اجازه داده است قدرت نظامی و سیاست خارجی‌اش برای خدمت به یک کشور خارجی برون‌سپاری شود

مطالب پربازدید

مقاله