آخرین دیدار با بازرگان:

تمام عمر کوشیده‌ام مشرک نباشم

در اواخر آقای میرعماد، که در دست راست من نشسته بود، آرام به من گفت از آقای مهندس بپرسید که از کی تقلید می کند؟ گفتم چرا خودتان نمی پرسید؟ بهتر است خودتان سئوال کنید. گفت: نه، شما سئوال کنید. من هم خطاب به مهندس گفتم: آقای میرعماد می پرسد که شما از کی تقلید می کنید؟ بازرگان لحظه ای سکوت کرد و بعد گفت: من در تمام عمر کوشیده ام مشرک نباشم!

از من خواسته شده که به مناسبت بیستمین سالگرد زنده یاد مهندس مهدی بازرگان و برای مشارکت در ویژه نامه نکوداشت آن بزرگوار، ولو در حد بیان خاطره ای، همراهی کنم. پاسداشت ذکر جمیل و یاد نکوی شخصیت های اثرگذار و محبوب یک ملت، همواره کاری است نیکو و از این رو اقدام دوستان جرس درخور تقدیر است و سپاس.
من از مجلس اول (59) تا پایان زندگی مهندس بازرگان (73) کم و بیش با آن بزرگوار در ارتباط و محشور بودم و البته بیشترین حشر و نشر و ارتباط و گفتگو در محافل عمومی و سخنرانی ها و جلسات بحث و گفتگوی فکری در مکانهایی چون انجمن های اسلامی مهندسین و پزشکان و در مراسم های خاص مذهبی و گاه نیز در محافل خانوادگی و مهمانی ها و در مواردی نیز در دیدارهای دو نفره بوده است. از این دوران چهارده ساله، خاطرات پراکنده ای دارم که برخی از آنها از جهاتی می توانند مهم و جالب و شنیدنی باشند؛ چرا که این گونه خاطرات از حوزة مسایل خرد فراتر می روند و حاوی پیام هایی اجتماعی و یا شناخت افکار و روحیات شخص بازرگان باشند. در این میان آخرین خاطره ام را از آخرین دیدار با مهندس بازرگان برای شما باز می گویم.
روزی در دی ماه 73 آقای جلالی نمایندة آیت الله منتظری در مشهد و خراسان از طریق تلفن به من گفت از طرف آیت الله منتظری مأمور است تا از مهندس بازرگان عیادت کند و از من خواست تا از ایشان وقت بگیرم و ایشان به عیادت بازرگان برود. دلیل این عیادت نیز بیماری بازرگان بود که چندی قبل وی بدان دچار شده و چند روزی در بیمارستان دی تهران بستری شده بود.
من هم وقت گرفتم. بازرگان به دلیل ضیق مجال مقرر کرد که در روز سخنرانی اش در انجمن اسلامی مهندسین، که به زودی انجام می شد، با فرستادة منتظری دیدار کند. بازرگان از دیرباز هر سال به مناسبت مبعث پیامبر اسلام در انجمن اسلامی مهندسین، انجمنی که خود او از بنیانگذارانش بود، سخنرانی داشت و آن سال نیز طبق سنت قرار بود او عصری در انجمن سخنرانی کند. از دهه به به بعد غالب سخنرانی های بازرگان به همین مناسبت و در همین محل ایراد شده اند. از جمله همان سخنرانی مشهور «خدا و آخرت تنها برنامه بعثت انبیاء» یک سال پیش در همان مراسم ایراد شده بود و آن همه مناقشه آفرید.
چنان که می دانیم محل انجمن اسلامی مهندسین در خیابان میرداماد حوالی میدان مادر است. قرار شد آقای جلالی را در روز مقرر طبق وعده در خیابان میرداماد حوالی انجمن ببینم و با هم به محل برویم. در محل قرار دیدم آقای عمادالدین باقی و آقای میر عماد هم هستند. حضور آقای باقی جای تعجب و پرسش نداشت چرا که هم دوستی دیرین و آشنا برای من بود و هم از علاقه مندان وفادار و فداکار آیت الله منتظری به شمار می آمد اما دیدن میر عماد شگفت زده ام کرد. میرعماد (که اکنون نام کوچکش را از یاد برده ام) یک سید روحانی بود و زمانی در دهه شصت سمت دادستان عمومی تهران را داشت که البته نمی دانستم بعدها در کجاست و به چه کاری مشغول است. اندیشیدم میرعماد در اینجا چه می کند و برای چه به دیدار بازرگان آمده است؟
هر چهار نفر به سالن انجمن مهندسین وارد شدیم. بازرگان در حال سخنرانی بود. جمعیت زیادی در سالن بودند. کسانی برای ما جا باز کردند و در گوشه ای نشستیم. نمی دانم عنوان سخنرانی بازرگان چه بود. بخش نخست سخنان ایشان به پایان رسید. از آنجا که این نوع سخنرانی های بازرگان عموما بیش از حد معمول طولانی می شد، مدت سخنرانی به دو بخش تقسیم می شد. نیم ساعتی تنفس داده شد. مهندس به اتاق پشت سالن رفت تا نماز مغرب را بخواند. ما هم آماده شدیم و به اتاق رفتیم و همراه با شماری نماز را به امامت بازرگان خواندیم. بعد در اتاق دیگر دور میزی نشستیم. دوستان را یک به یک معرفی کردم. وقتی نام باقی را گفتم، مهندس، که معمولا طنزی در کلامش بود، لبخندی زد و گفت: باقی، با قاف و یا با غین؟ در آن زمان هنوز عماد باقی چندان شناخته شده نبود و از این رو بازرگان او را نمی شناخت و به احتمال زیاد حتی نامی هم از او نشنیده بود. باقی، که ظاهرا از این شوخی خوشش نیامده بود، گفت: آن دیگر وابسته به لطف شماست! مهندس، که متوجه ناخرسندی باقی شده بود، با لحن جدی تر گفت: منظورم این بود که «توباغ» هستید یا نه؟ من میانه را گرفتم و گفتم: از قضا آقای باقی از کسانی است که خیلی توباغ است!
مرحوم جلالی سلام و پیام عیادت آیت الله منتظری را ابلاغ کرد. بازرگان تشکر کرد و حال آیت الله را پرسید. سر صحبت باز شد و دقایقی به گفتگو گذشت. در اواخر آقای میرعماد، که در دست راست من نشسته بود، آرام به من گفت از آقای مهندس بپرسید که از کی تقلید می کند؟ گفتم چرا خودتان نمی پرسید؟ بهتر است خودتان سئوال کنید. گفت: نه، شما سئوال کنید. من هم خطاب به مهندس گفتم: آقای میرعماد می پرسد که شما از کی تقلید می کنید؟ بازرگان لحظه ای سکوت کرد و بعد گفت: من در تمام عمر کوشیده ام مشرک نباشم! این پاسخ کمی غیر منتظره به نظر رسید لذا فضا را سکوت فرا گرفت و کسی چیزی نگفت.
وقت تمام شد. بلند شده و آمادة خداحافظی شدیم. میرعماد قدمی به جلو برداشت و سرش را برد تقریبا کنار گوش بازرگان و گفت: آقای مهندس! امروز آمده ام تا از شما پوزش بخواهم و حلالیت بطلبم. بازرگان سرش را بلند کرد و نگاهش را به چهره میرعماد دوخت و با لحن جدی پرسید: چرا؟! برای چی؟! میرعماد گفت: زمانی که من دادستان تهران بودم، چند بار شما را به دادستانی خواستم و از شما بازجویی کردم. بعد پوزش خواهانه افزود: آقای مهندس! من در آن موقع واقعا مجبور بودم، کارم ایجاب می کرد که شما را احضار بکنم. بازرگان چهره اش آشکارا درهم شد و با لحنی منفعل و عاطفی و دوستانه گفت: نه، من که اصلا به یاد ندارم، ولی هرچه باشد، ایرادی نیست، شما وظیفه تان را انجام داده اید؛ من هیچ گله ای ندارم و هیچ نیازی به عذرخواهی نیست! میرعماد مجددا پوزش خواست و بار دیگر حلالیت خواست. بازرگان نیز پاسخی مشابه قبل داد.
خدا حافظی کردیم و از اتاق خارج شدیم. قسمت دوم سخنرانی را شنیدیم و از سالن بیرون شدیم. چند روز بعد مهندس بازرگان به قصد مداوا عازم اروپا شد و در ژنو پس از پیاده شدن از هواپیما دچار سکته قلبی شد و لحظه ای بعد درگذشت.
بیفزایم زمانی که من در زندان اوین بودم، با خبر شدیم که آقای میرعماد دستگیر شده و مدتها در انفرادی بوده ولی هرگز به بند عمومی ویژه روحانیت نیامد و هر گز ندانستم که دلیل این بازداشت چه بوده و فرجام کارش چگونه بود.

مطالب مرتبط

سعید مدنی / زندان دماوند

بی‌تردید تفاوتی ماهوی در دامنه و ابعاد خشونت علیه دانشجویان و دانشگاهیان حامی مردم غزه و طرفدار آتش‌بس در آمریکا با سرکوب دانشجویان در اعتراضات «زن، زندگی، آزادی» ایران در سال ۱۴۰۱ وجود دارد

رضا خندان / زندان تهران بزرگ

به جرئت می توانم بگویم هیچ حکومتی در تاریخ چنین جفایی نسبت به فرزندان کشورش نکرده است. آن ها مرز وحشی گری، سرکوب و خشونت عریان را جابجا کردند. زندانیانی که ساعاتی قبل، آسیب دیدگان را نجات می دادند، حالا خود، هدف حمله ی نظامیان و مقامات شده بودند

ابوالفضل قدیانی و مهدی محمودیان

لحظاتی را از نزدیک دیدیم که نفس کشیدن در میان آتش و دود و انفجار، خود به یک رویا تبدیل شده بود. زمانی که صدای جنگنده‌ها و بمب‌ها همچون کابوسی بی‌پایان بر سر ما فرود می‌آمد، زنده ماندن تنها آرزویی دست‌نیافتنی بود. هر لحظه ممکن بود صدای انفجاری دیگر، جان هر یک از ما را بگیرد

مطالب پربازدید

مقاله