فضای رقابتهای درونحزبی انتخابات امریکا امسال پرالتهاب و متفاوت بوده است. آیا بروز این گفتمان سیاسی جدید، انعکاس واقعیاتی در زیر پوست جامعه است؟ آیا این گفتمان جدید به تحولات سیاسی جدیدی خواهد انجامید؟ همه ناظران داخلی و خارجی واقفاند که انتخابات امسال ریاستجمهوری در امریکا استثنایی است، ولی جنبه استثنایی آن چیست؟ در دو حزب دموکرات و جمهوریخواه دو کاندیدا خیزشی بپا کردند؛ برنی سندرز از زاویه پوپولیستی نیمهچپ و مترقی و دونالد ترامپ از زاویه راست پوپولیستی، هر دو تشکیلات رسمی حزب خودشان را به چالش کشیدهاند. در این مطلب جایگاه اجتماعی، تاریخی و گفتمانی این دو کاندیدا و عکسالعمل «سیستم قدرت» به آن دو را بررسی خواهیم کرد. سندرز گفتمان مترقی و عدالتخواهانهای را در سطح بیسابقهای در حزب دموکرات مطرح کرده است، ولی وی باعث جنگ داخلی و شورش در حزب نشده است. همچنان مانند دورههای انتخاباتی گذشته امریکا، رقابت درونحزبی حزب دموکرات در روند و ریل طبیعی خود در حرکت است، در صورتی که دونالد ترامپ، سمبل شورش رأیدهندگان جمهوریخواه علیه تشکیلات رسمی حزب شده است. این فرآیند، حزب جمهوریخواه را به بحران کشانده است، ولی چرا و چگونه؟
ترامپ و شورش در حزب جمهوریخواه
ائتلاف محافظهکاران در امریکا مدتی است که شکل بهخصوصی پیدا کرده است و در عین حال حزب جمهوریخواه کانون ابرسرمایهداران و یک درصد حاکم جامعه است، ولی همیشه اینطور نبود، در زمان رئیسجمهور آیزنهاور، حزب جمهوریخواه حزب سکولار معتدلی بود که تنها سعی داشت دولت را حداقلی نگاه دارد و مالیات بر درآمد قشر بالا را نیز بکاهد. در چهار دهه اخیر، ماهیت حزب کاملاً عوض شده است و گفتمان فرهنگی متصلب و جزمی به حزب پیوسته است. در این چهار دهه رهبران حزب جمهوریخواه وجهه فرهنگی راست وحشی را عمده کرده است تا از این طریق طبقه کارگر سفیدپوست – و نیمه نژادپرستان – را تحریک و به خود جلب کند.
در این راستا رئیسجمهور ریچارد نیکسون، در اوایل دهه 1970 میلادی، برنامه «Southern Strategy» (استراتژی جنوبی) را بنیان نهاد که محافظهکاران ایالات جنوبی را از حزب دموکرات به طرف خود جذب کند.[1] این استراتژی در درازمدت موفق بود. همواره طی 40 سال گذشته، ائتلاف راست در تشکل حزب جمهوریخواه از نظر گفتمان فرهنگی خصمانهتر و راستتر شده است و در عین حال، حزب جمهوریخواه ابزار و آلت مناسبی برای ابرسرمایهداران شده است. استراتژی آن بود که با تحریک و دامنزدن به مناقشات فرهنگی جامعه، آنها در انتخابات مختلف سیاستمداران خود را سر کار بگذارند.
در این مدتزمان، گفتمان و پیام کلی حزب جمهوریخواه به مردم این بود که حزب دموکرات و لیبرالها با برنامههای دولتی رفاه منابع جامعه را در خدمت به سیاهپوستان، زنان، فقرا و مهاجران تلف میکنند. جمهوریخواهان به طبقه کارگر سفیدپوست و طبقه متوسط القا کردهاند که حق آنها پایمال میشود و با کمک یکسری گویندههای راست برنامههای رادیویی سراسری، موج عصبانیت جمعی را شکل دادهاند. در این سه دهه، در بزنگاه هر انتخاباتی، این عصبانیت ذخیرهشده را برای تحریک اقشار پایین به راه میانداختهاند. در صورتی که هرگاه جمهوریخواهان به کرسی مینشستند، سیاستهای بازرگانی، مالیاتی و اقتصادی را دنبال میکنند که به نفع قشر 5 درصد بالای جامعه بوده است. برای سالها، استراتژیستهای حزب جمهوریخواه میتوانستند به اقشار مختلف القا کنند که برنامههای اقتصادی آنان در حقیقت برای همه جامعه مفید است. پس بدینگونه با ایجاد یک سپهر فرهنگی–روانی قراردادی نانوشته را بین دو قشر مستقر میکردند.
چند سال پیش، مورخی به نام توماس فرانک (Thomas Frank) کتابی به نام مشکل کانزاس چیست؟ (What’s the Matter With Kansas) منتشر کرد و این نکته کلیدی را بررسی کرد که چگونه در جامعه امریکا اقشاری از مردم همواره در انتخابات به حزب یا کاندیدایی رأی میدهند که علیه منافع هدفشان کار میکنند. وی مسئله استحمار فرهنگی را به عنوان عامل اصلی بررسی کرد.
در این سه دهه، عامل و جنبه دیگری نیز اضافه شد که حزب جمهوریخواه را عوض کرد. در قدیمالایام حزب جمهوریخواه حزبی جنگطلب شناخته نمیشد، ولی در دهه 1980 در زمان رونالد ریگان، شبکه منسجم جنگطلبی، حامی صهیونیسم، معروف به نومحافظهکاران (نئوکان) وارد حزب جمهوریخواه شدند.(برای شناسایی دقیق پدیده و شبکه نومحافظهکاران امریکا رجوع کنید به مقاله نگارنده با عنوان «تبارشناسی ایدئولوژی گروه بوش-راست جدید امریکا»؛ دوماهنامه چشمانداز ایران، شماره 17، آذر ماه 1381).
این مناسبات فرهنگی-اقتصادی، اجماع یا قرارداد اجتماعی بین میلیاردرهای جمهوریخواه و قشر کارگر سفیدپوست برای چندین دهه استمرار پیدا کرد، ولی اکنون حزب جمهوریخواه دچار بحران جدیدی در این مناسبات شده است. بدنه اتحادیههای کارگری مشاهده کردهاند که هرگاه به سیاستمداران جمهوریخواه رأی میدهند، آن سیاستمداران در مصدر قدرت برنامههای حداقلی رفاه برای کارگران (Entitlement Programs) را چون تأمین اجتماعی، بهداشت، بیمه دارو، پرداخت بیکاری و مواجب بازنشستگی تعدیل میکنند؛ به عبارت دیگر، فشار تأمین کسر بودجه را بر گردن قشر پایین تحمیل میکنند و از طرف دیگر مالیات بر درآمد طبقه حاکم را میکاهند.
ولی ناگهان چه موضوعی باعث شد که در این مقطع نارضایتیها بهطور ناخودآگاه به عنوان رفتار طبقاتی جدیدی متبلور شود؟ دو عامل به صورت روندی کند به آستانه جدیدی رسیدند. اول اینکه، اوضاع اقتصادی منطقه جغرافیایی معروف به نوار صنعتی مدتی است که متحول شده است. بخش چشمگیری از حیات اقتصادی ایالات پنسیلوانیا، اوهایو، ایندیانا، میشیگان و تا اندازهای ایلینوی بر اساس تولیدات صنعتی بود، ولی به خاطر تغییرات بخش عظیمی از اقتصاد امریکا از حوزه صنعتی به بخش سرویس و امور مالی بسیاری از کارخانهها تعطیل شدهاند. یا اینکه مدیران بنگاههای بخش خصوصی به خاطر صرفهجویی در هزینه مزد کارگر تولیدات را به کشورهای دیگر منتقل کردهاند. این روند باعث تشدید بیکاری در آن بخش صنعتی شده است و مقدار چشمگیری از کارگران صنعتی که دستمزد خوب و بیمه دریافت میکردند بیکار شدند. پات بوکنن،Pat Buchanan یکی از حامیان دونالد ترامپ آمار میدهد که در دهه اول قرن بیستویکم، 55000 کارخانه صنعتی و 6 میلیون کار در امریکا ناپدید شدهاند. دلیل دوم اینکه، بحران اقتصادی 2008 در امریکا نیز تغییرات ساختاری را به وجود آورده است و بهبودی اقتصادی که به خاطر سیاستهای کینزی دولت اوباما صورت گرفته منافعش به سود همه اقشار جامعه نبوده است.
روزنامه فایننشیال تایمز لندن یک نظرسنجی در بین لابیهای بازرگانی امریکا انجام داد. نتیجه نظرسنجی این بود که بیشتر لابیهای شرکتهای بازرگانی صادرات-واردات امریکا از هیلاری پشتیبانی کردهاند و سیاست تعرفه بالا (حمایت از صنعت ملی) ترامپ را نمیپسندند.[2]
امسال، در رقابتهای درونحزبی حزب جمهوریخواه، رأیدهندهگان قشر پایینتر حزب با نوع رأیدادن خود و نافرمانی علیه تشکیلات رسمی حزب نارضایتی و قیام خودشان را منعکس کردند. باید در نظر داشت که بهخاطر اعتقادات و تفکرات محافظهکارانه حاکم بر قشر کارگر سفیدپوست اکثر آنها به حزب دموکرات کوچ نمیکنند؛ بنابراین، خروجی این معضل میبایست به نحوی در خود حزب جمهوریخواه پیدا میشد. در این راستا، دونالد ترامپ که مواضع مستقل و متفاوتی از تشکیلات رسمی حزب اتخاذ کرده بود به نماد این شورش علیه رهبران حزب و حامیان پنهانی میلیاردر آنها تبدیل شد. آقای دیوید فروم (David Frum)، از حلقه نئوکان و یکی از نطقنویسان اولیه جرج بوش که عبارت «محور شرارت» را در سخنرانی بوش درج کرده بود اولین کسی بود که مقاله مفصلی در مجله آتلانتیک (Atlantic) نوشت و مسئله شورش و جنگ داخلی در حزب جمهوریخواه را در سطح عمیقی باز کرد.
در سال گذشته همه فکر میکردند که یکی از نمایندگان رسمی تشکیلات حزب جمهوریخواه، مانند جب بوش، استیو واکر، کریس کریستی یا مارک روبیو با حامیان میلیاردرشان به راحتی پیروز و نماینده حزب برای انتخابات نهایی میشوند. رهبران حزب به دونالد ترامپ به عنوان یک مسخره نگاه میکردند و تا وقتیکه گفتمان زننده و وحشی وی در بستر منافع قدرتمندان حزب استنباط میشد اعتراضی در میان نبود، چراکه وی را فقط چماقی علیه دموکراتها میدیدند (تقریباً شبیه به همان روحیه استراتژی جنوب). مواضع و پلتفرم (platform) ترامپ به تدریج متفاوت از سیاستهای رسمی حزب شکل میگرفت. تاکنون، ترامپ در مواضع تجارت-بازرگانی خارجی (T.T.P و Nafta)، تعرفهها و سیاست خارجی در چپ هیلاری قرار گرفته است. درباره برنامههای دیگر چون تأمین اجتماعی، بهداشت عمومی، بازرگانی آزاد و سیاست خارجی نمایندگان رسمی حزب جمهوریخواه در راست ترامپ بودند.
بهخاطر پیشرفت پیشبینینشده دونالد ترامپ و ظهور پدیده ترامپ، ائتلاف محافظهکاران در امریکا در تلاطمی ناگهانی قرار گرفته بود و بسیاری از رهبران محافظهکار، او را محافظهکار تلقی نمیکردند. بدین جهت، در آن مقطع تشکیلات رسمی حزب سعی بر آن داشت که علناً کمپین انتخاباتی وی را متوقف کند. مارکو روبیو را جلو انداختند که سد راه وی شود تا در کنگره حزب در ماه ژوئن با استفاده از قوانینی درونحزبی ترامپ کنار گذاشته شود. پس از شکست و خروج روبیو، سیستم قدرت درون جمهوریخواهان از تد کروز که راستترین فرد در حوزه سیاسی امریکاست، حمایت کردند. ولی حزب نتوانست که ترامپ را متوقف کند. ترامپ چون خود میلیاردر است نیازی به کمک مالی دیگر میلیاردرهای جمهوریخواه (در پشت صحنه) نداشت و میتوانست مستقل از دیکتههای آنها حرکت کند؛ وگرنه این شرایط استثنایی پیش نمیآمد؛ به عبارت دیگر، روند معمول آن است که فرد به فرد کاندیداها وامدار هستند.
ترامپ از سیاست خارجی سنتی جهوریخواهان و جنگطلبی جرج بوش در عراق و هیلاری کلینتون در لیبی انتقاد کرد و گفت که این سرمایهها میبایست برای نیازهای داخلی کشور خرج میشدند. برای هژمونی و کنترل لجستیک جهانی امریکا 750 پایگاه نظامی علنی در نقاط مختلف دنیا دارد. پایگاههای بیشتری هم موجود است که غیرعلنی هستند. به عنوان یک ناسیونالیست راست ترامپ از هزینه برای پیمان ناتو انتقاد کرده است. این نکته خون عقابهای جمهوریخواه را به جوش آورده است چراکه پیمان ناتو اکنون چماقی است برای امپریالیسم و هژمونی و آنها نمیتوانند باور کنند که سیاستمداری رسمی بخواهد به مناسبات ناتو تبصره بدهد. از این جهت، بعضی از نومحافظهکاران علیه ترامپ موضع گرفتهاند. گراهام فولر، از مقامات ارشد بازنشسته سرویس اطلاعاتی سیا، مینویسد که دو نفر از نومحافظهکاران حزب را ترک کردهاند و به کمپ هیلاری ملحق شدهاند.
علیرغم همه این بحرانها برای جلوگیری از پیروزی هیلاری به عنوان یک دموکرات، امکان زیادی دارد که تشکیلات رسمی حزب جمهوریخواه بهناچار از ترامپ حمایت کند.
جنبش برنی سندرز در حزب دموکرات
برنی سندرز که سالها پیش از نیویورک به ایالت ورمانت کوچ کرده بود مدتها به عنوان سوسیال-دموکرات و نماینده مستقل در کنگره با فراکسیون حزب دموکرات همکاری میکرد. وی فرزند مهاجری یهودی از لهستان است و از این کانال به میراث سوسیالیسم اروپا متصل میشود. سندرز هیچگاه خود را امریکایی یهودیتبار معرفی نمیکند، در حوزه سیاسی همواره هویت خود را عدالتخواه مطرح میکند. پیش از جنگ جهانی دوم، یهودیان امریکا به خاطر Assimilation (همگونسازی) در جامعه، کمتر به کنیسه میرفتند، موزیک فولکلور امریکایی فرامیگرفتند و دخترانشان با عمل جراحی بینی خود را بیشتر شبیه آنگلوساکسونها میساختند. پس از جنگ جهانی دوم، صهیونیسم نماینده هویتی یهودیان امریکا شد. این اواخر هفتهنامه ویلیج ویس (Village Voice) مقاله جالب و مهمی از Jesse Myerson منتشر کرد که برنی سندرز را آلترناتیوی نسبت به صهیونیسم و در حقیقت پیش از صهیونیسم ترسیم کرده بود که در میراث تکیهگاه مظلومان قرار دارد. از همین جهت است که نومحافظهکاران و عقابهای جنگطلب در دستگاه سیاست خارجی امریکا میانه خوبی با وی ندارند و با کاندیداتوری وی مخالفت میکنند. مواضعی که برنی سندرز درباره خاورمیانه، ایران، انتقاد از اسرائیل و حقوق فلسطین اعلام کرده در تاریخ امریکا بیسابقه بوده است.
پلتفرم سندرز بر آن نیست که مناسبات سرمایهداری را از بین ببرد، در حقیقت در جامعه سیاسی امریکا کسی نمیتواند مخالف سرمایهداری باشد، ولی مسائلی چون شکاف طبقاتی، بیکاری، حداقل دستمزد کار، تحصیل رایگان، نبود برنامه بهداشت عمومی، نفوذ قدرت بانکها و بنگاههای مالی در جامعه، اولیگارشی حاکم، نفوذ تام سیاسی-فرهنگی اولیگارشی (یک درصد) در جامعه، بودجه نظامی بیحد و حصر، سیاست خارجی جنگطلبانه را مطرح کرده است. درست است که سیاستها و پلتفرم انتخاباتی وی برای جامعه امریکا تحولآمیز بوده است، ولی به هیچ وجه رادیکال نیست. این بیشتر بیانگر شرایط استثنائی حاکم بر جامعه امریکا است و نه مواضع رادیکال سندرز. برنامههای پیشنهادی وی نوعی سوسیالدموکراسی اروپایی، از نوع کمرنگ آن است. بر خلاف بسیاری از کشورهای پیشرفته صنعتی، امریکا حزب سومی ندارد. این معلول همان شرایط استثنایی حاکم بر جامعه مدنی و سیاسی است. در امریکا، چون رگه چپ در حوزه عمومی حضور ندارد، در رسانهها به هر کس که راست و محافظهکار نباشد میگویند «چپ»؛ مثلاً در حوزه عمومی، شبکه خبری لیبرال سی.ان.ان یا روزنامه لیبرال نیویورکتایمز را «چپ» قلمداد میکنند!
به خاطر بحران شدید اقتصادی 1930، رئیسجمهور فرانکلین روزولت (از حزب دموکرات) تحولات جدی تحت برنامه New Deal (طرح نو) را پیاده کرد. روزولت برنامههای رفاه همگانی را از سوسیالدموکراسی به طور کمرنگ الهام گرفته بود. جمهوریخواهان راست هنوز هم از دست روزولت عصبانی هستند و آن را صریح بیان میکنند. در آن دوره یک تغییر جدی در سیستم امریکا با تکیه به دیدگاه کینز صورت گرفت، ولی از طرف دیگر در 25 سال گذشته، حزب دموکرات هم به خاطر فشار راست جمهوریخواهان، محافظهکارتر و نفوذ اتحادیههای کارگری در آن نیز کمرنگتر شده است. در ضمن باید اذعان داشت که به خاطر حمایت اتحادیههای کارگری از جنگ ویتنام، همکاری آنها با ائتلاف لیبرالهای مترقی در حزب دموکرات چالشآمیز شده بود. مورخ و نویسنده معروف، توماس فرانک ادعا میکند که رئیسجمهورهای اخیر دموکرات مانند جیمی کارتر، بیل کلینتون و باراک اوباما، علیرغم اینکه انسانهای فرهیختهای هستند، دموکرات «نیو دیلی» و روزولتی محسوب نمیشوند. بیل کلینتون بهخصوص خیلی به بنگاههای مالی وال استریت نزدیک شد. وزیر دارایی وی، رابرت روبین، از شرکت گولدمن ساکس بود و قوانین نظارت بر بازار Glass Steagall Actرا به نفع آنها تعدیل کرد. گفتمان صریح و مترقی سندرز میراث «نیو دیلی» دموکرات را زنده کرده است. در یک مناظره انتخاباتی در تلویزیون، سندرز گفت که در کشور دانمارک برنامههای مختلف تأمین اجتماعی و بهداشت عمومی موجود است که مردم نیازمند آن هستند، در پاسخ هیلاری گفت «اینجا دانمارک نیست، اینجا امریکا است».
در رقابتهای درونحزبی حزب دموکرات، تشکیلات رسمی حزب به طور مشخص از هیلاری کلینتون حمایت کردهاند. در این راستا تمامی شهرداران، استانداران، نمایندگان و سناتورهای دموکرات در مقابل سندرز ایستادهاند. علیرغم همه این موانع، سندرز توانست که جنبشی را به راه بیندازد. برنی سندرز سیاستمدار و کاندیدای تیپیکال کلیشهای یا نماینده رسمی حزب خویش نیست، وی تقریباً در حزب بیگانه محسوب میشود. به همین جهت، با به دستداشتن ابزار تشکیلاتی برای دستگاه قدرت در حزب دموکرات مشکل نبود که از رسیدن سندرز به توانایی بالقوهاش جلوگیری کند. نهادهای سرمایهگذاری و قشر میلیاردر، هیلاری و کاندیداهای دیگر (جمهوریخواه) را حمایت مالی میکنند. ظرف سازمانی که سرمایه را به طرف این سیاستمداران سرازیر میکند، super pack نامیده میشود و قانون کنونی امریکا هیچ محدودیت و مرزی برای دخالت این سرمایهها ندارد، ولی نکته مهم اینکه بودجه انتخاباتی برنی سندرز فقط از مردم معمولی تهیه و جمعآوری شده است.
پلتفرم و مواضع سندرز غیرعادی یا انقلابی نیست، در جوامع دیگر اروپایی این مواضع درککردنی، بدیهی و فطری به نظر میرسد، ولی از آن جهت که در امریکا «سیستم قدرت» در طول تاریخ توانسته است که شرایط استثنایی و ایدئولوژیک در جامعه مدنی ایجاد کند این پلتفرم اقتصادی را افراطی و غیرعملی به مردم میقبولاند. در مقابله با پلتفرم مترقی سندرز طرفداران هیلاری و تشکیلات رسمی حزب دموکرات معمولاً به تحلیل و مقایسه مواضع و سیاستهای این دو کاندید نمیپردازند، چراکه در این صورت به طور غیرمستقیم باعث میشوند که مواضع سندرز به یک گفتمان واحد منسجم تبدیل شود. آنها بر نکات درجه دوم و به اصطلاح نکات «پراگماتیک» تکیه دارند، ولی کمپین انتخاباتی هیلاری میبایست که از انرژی جنبش سندرز و پلتفرم مترقی و محبوبیت وی بهره ببرد، در غیر این صورت امکان دارد که با خطر روبهرو شود. مقالهای در هفتهنامه نیمهچپ نیشن (Nation) یادآور شد که به خاطر تاریخچه مناسبات و روابط سابق، رهبران بعضی اتحادیههای کارگری از هیلاری و تشکیلات رسمی حزب دموکرات حمایت میکنند. ولی نظرسنجیها در داخل اتحادیهها حاکی از آن است که اکثریت بدنه اتحادیهها با سندرز و ترامپ هستند.[3]
همین اواخر روزنامه نیویورکتایمز در 20 ماه مه 2016، در صفحه اولش نتایج یک نظرسنجی را منتشر کرد که بین تمامی رأیدهندگان امریکا برنی سندرز از همه جلوتر است؛ سندرز با 41 درصد، هیلاری با 31 درصد و ترامپ با 26 درصد.(البته نتایج نظرسنجیها ممکن است که هر یک ماه تغییر کنند)
باورها و آرای مردم (اکثریت چشمگیر) به صورت پراکنده، فطری و نیمهآگاه در فضا و در وجدان جامعه موجود است، ولی مردم کانال تشکیلاتی (یا رسانهای) برای تبلور یا درک واضح خواستهای خود ندارند. دو حزب سیاسی دموکرات و جمهوریخواه کانال تشکیلاتی مناسبی برای خواست اکثریت مردم نیست که پلتفرم سندرز و خواستهای جمعی را به فرآیند سیاسی تبدیل کند. ( تاریخ نویس مترقی آمریکا گور ویدال Gore Vidal چند سال پیش با لحن مزاح مدعی شده بود که آمریکا جامعه یک-حزبی است با دو جناح متفاوت، یکی محافظه کار، و دیگری راست وحشی.)
همه ناظران داخلی و خارجی میدانند که انتخابات امسال ریاستجمهوری امریکا استثنایی است، ولی چه جنبه آن استثنایی است؟ حمایت مردم از کاندیداهای حاشیهای و غیررسمی، سندرز و ترامپ، (به تعبیر ما) همین نکته را میرساند که مردم نسبتاً واضح با رأی خود اعلام کردهاند که تشکیلات بالا و رسمی دو حزب نماینده آنها نیست، ولی الزاماً به این معنا نیست که این انرژی اعتراضی در نهایت به یک نتیجه و فرآیند سیاسی-یا حتی گفتمانی-تبدیل شود.
طبق تئوری مکتب انتقادی در جوامع به ظاهر دموکراتیک، سیستم قدرت سپهر غالب را شکل میدهد و در رقابت با پارادایم غالب اکثریت مردم نمیتوانند به راحتی یک گفتمان آلترناتیو شکل دهند یا مهمتر آنکه، نمیتوانند که سازماندهی سیاسی کنند. اگر معجزهای رخ میدد و برنی سندرز، کاندیدای حزب دموکرات می شد و در مرحله بعدی در انتخابات نهایی به ریاستجمهوری هم می رسید، نهادهای قدرت (مانند کنگره و رسانههای رسمی) وی را آچمز کرده و اجازه کار نمیدادند. سیستم قدرت در امریکا همواره توانسته است که نیروی «تحولخواهی» جوانان را مهار کند که به یک آگاهی جمعی و پارادایم منسجم تبدیل نشود. در خارج از امریکا استنباط خوشبینانه و اغراقآمیزی از جنبش والاستریت پیدا شده بود، ولی جنبش والاستریت در امریکا، در حقیقت جنبش قوی نشد و جایگاهی پیدا نکرد. چراکه بر خلاف استنباط عمومی، جامعه امریکا ایدئولوژیک است، ولی به صورت نامرئی.
« سیستم قدرت» بهسادگی یا به طور داوطلبی در جامعه امریکا و یا جامعه جهانی دست از هژمونی و سلطهگری بر نخواهد داشت. گفتمان فطری سندرز در رقابتهای درونحزبی حزب دموکرات به صورت غیرمترقبه و تعجبآوری فرصت پیدا کرد که به یک گفتمان و «بهار سندرز» تبدیل شود، ولی در مرحله بعدی، در رقابت انتخاباتی بین هیلاری و ترامپ بهار سندرز ممکن است که مغلوب «پارادایم غالب» شود، همچون جرج مکگاورن (George McGovern) در انتخابات سال 1972 یا جنبش وال استریت اخیر. در قرن بیستم، فقط در دو مرحله تاریخی در جامعه امریکا سیستم قدرت مجبور شد که برای جلوگیری از بحران عقبنشینی کند و اصلاحاتی را بپذیرد؛ یکی در زمان نیو دیل New Deal رئیسجمهور روزولت و دیگری برنامه جامعه عالی (Great Society) رئیسجمهور لیندن جانسون.
این نوشته را به یادبود پدر و مادر خود، ناهید مرجایی و معین الدین مرجایی اهدا می کنم.
منابع
1.
مقاله[U1] دیود فرام (شورش در حزب جمهوری خواه) در نشریه Atlantic http://www.theatlantic.com/magazine/archive/2016/01/the-great-republican-revolt/419118
سندرز آلترنایوی به صهیونیسم
http://www.villagevoice.com/news/the-heresy-and-evangelism-of-bernie-sanders-8450444
در مورد رابطه طبقه کارگر سفیدپوست و دونالد ترامپ، مقاله روزنامه گاردین
http://www.theguardian.com/commentisfree/2016/mar/07/donald-trump-why-americans-support
[1]. از نظر تاریخی، زمان آبراهام لینکلن، جمهوریخواهان مخالف بردهداری بودند؛ به خاطر جنگ داخلی امریکا و در واکنش به تصرف و اشغال جنوب بهوسیله جمهوریخواهان شمال، بسیاری از جنوبیها به حزب دموکرات آن زمان پیوسته بودند. حزب جمهوریخواه کنونی با زمان آیزنهاور متفاوت است؛ مهم است که نکات تاریخی در بستر مناسب و ظرف زمان بررسی شوند.
[2]. فایننشال تایمز،19 ماه می 2016، صفحه 3.
[3]. هفتهنامه نیشن، (14، مارچ، 2016)
برای مواضع نومحافظه کاران (نئوکان های) عقاب نسبت به ترامپ ، رجوع کنید:
توضیح: این مطلب پیش از اعلام حمایت رسمی سندرز از کلینتون نوشته شده است.