مقدمه: تلاش این مقاله و مقاله بعدی(فلسفه ئ ایدولوژی وارداتی در برابر تجربه)این است که نشان دهد بضاعت مادی و عینی تمدن نیمه جان ما امکان خلق نظریه راهبردی و دستگاه سازی فکری و سیاسی و غیره را نمی دهد. این کم بضاعتی هم به گردن کسی نیست اما شناخت این وضعیت وظیفه همه ما است تا از آن خارج شویم. با تحلیل ذهنی و اراده ذهنی کم بضاعتی مادی جامعه ما رفع نمی شود .
بعد از شناخت این کم بضاعتی باید با توجه به شرایط و شناخت آن در تغییر اجزا کوشید و در سپهر ایده کلی داشت به دستگاه سازی موثر هم نائل شد که اگر چنین نکنیم به تکرار مقلدانه و التقاط ناجور مبتلا می شویم.
حوزه های تمدنی زنده توان خلق دستگاه فکری و نیز تبادل با حوزه های تمدن دیگر را دارند. اما حوزه تمدنی نیمه جانی مانند ایران می تواند دستگاه فکری خلق کند یا به تبادل توجه داشته باشد؟
بضاعت تمدنی چیست؟جامعه زنده با توجه به حیات عینی و ذهنی خود فرهنگ سازی می کند اما این فرهنگ و فکر سازی با پایه های عینی، مادی و ذهنی استوار می شود.
این تصور که ابتدا با تغییر ذهنیت انسان غربی، غرب چنین شده است درک نادرستی است که اکثر روشنفکران ایرانی این باور را دارند و به خصوص نسل سوم روشنفکری که متاثر ازدید فلسفه است.
این نگاه بضاعت اجتماعی و خواست و نیاز زمانه را برای خلق تفکر در نظر نمی گیرد. در این مورد، نگارنده با چنین روشنفکرانی بحث های مفصلی داشته است.
حتی نگاه دیالکتیکی یعنی تعامل ذهن با عینیت هم از سوی برخی روشنفکران ایرانی مانند شریعتی نوعی توجیه همان ویژگی تعامل ذهنی با عینیت به شکل اراده گریانه بوده است. اما اکثر روشنفکران حتی این دیالکتیک را نیز باور ندارند. مانند طباطبائی، سروش، ملکیان و بسیاری دیگر.
اما روش شریعتی هم در نهایت نوعی مصادره به مطلوب است. او در عمل رابطه تعاملی عینیت و ذهنیت را به نفع ذهنیت و اراده گرایی تغییر می دهد که البته نتیجه آن تعامل مطلوب نیست چرا که بضاعت عینی که بر توان فکری ما هم اثر می گذارد به اندازه ای نبوده است که اندیشه موثر خلق کند.
این اندک بودن بضاعت مسئله ای دورانی و تاریخی است و کسی مسول آن نیست لکن ما مسئول درک این بضاعت و میزان آن هستیم که کمتر چنین بوده ایم و چنین کرده ایم.
برای مثال، روشنفکر ایرانی تحولات عینی و اما بی ریشه کشور در دهه 30 و 40 شمسی را در رشد خود در نظر نمی گیرد. یعنی رشد شهر نشینی، امکان آشنائی با جهان از طریق کتاب و مسافرت و رشد دانشگاه ها و امکان مالی زیستن در شهرها و نیز تحولاتی که انقلاب سفید و توسعه شهر نشینی در پیدایش اقشار شهری جدید ایجاد کرد و یا امکاناتی که بازار در اختیار روحانیون گذاشت. این تحولات و تغییرات در نگاه روشنفکر ایرانی موشکافی نشد اما زود به ارائه راه حل وارداتی یا التقاطی منجر گردید.
روشنفکر ایرانی که بیشتر مقلد بود این اتفاقات را مسیر طبیعی و بخشی از فرآیند غربی شدن می دانست و به آن نقد عدالت طلبانه یا آزادی خواهانه داشت. انگار جامعه ما بستر مادی، عینی و طبیعی مطابق با تجربه غرب را طی می کرد.
همین روشنفکر از نقد دیگری غاقل بود و آن این بود که اگر شرایط عینی تاثیر گذار است جوهر این شرایط عینی براندیشه روشنفکری هم تاثیر گذار خواهد بود. از انجا که این تحولات اصیل و ریشه دار نیست، روشنفکری محصول این تحولات اگر منتقد آن هم باشد باز از دو جنبه به دلیل عدم شناخت سیر تحولات دچار خطا می شود. 1- این تحولات از جنس جوامع غربی نیست بلکه کاریکاتوری است و نمی شود نسخه مشابه غرب نوشت که البته کار اکثر روشنفکرا ن ایرانی همین بوده است 2- این تحولات به دلیل همان ریشه دار نبودن نمی تواند با اراده گرایی نسخه بدیل غیر غربی موفق شود کاری که روشنفکران ایرانی دارای التقاط جور می خواستند انجام دهند و نشد. شریعتی هم از آن زمره است.
به عبارتی دسته دوم نصف راه را درک کرده و در باغ اندیشه آمده بودند اما در نسخه بدیل و نو به همان سطحی بودن تحولات عینی و مادی در جامعه فکر نکرده بودند.
حال سوال این است که ما محکوم به تکرار کاریکاتوری غرب هستیم یا اجرا برنامه هایی بدیل اما ناموفق. این سرنوشت نهائی ما است یا خیر؟ این بستگی به نوع برخورد ما با بضاعت مادی و عینی و بستر واقعی جامعه ما دارد. چرا که بضاعت عینی جامعه ما در خلق اندیشه و تفکر تغییر مناسب و غنی نیست. بضاعت تمدنی ما در شرایط مادی عینی کم بضاعت برای تولید دستگاه فکری و نظریه راهگشا است.
تاثیر اصلی شرایط مادی و عینی بر تحولات ذهنی و نظری غیر قابل انکار است. سوی آن را هم نمی شود وارونه کرد و عامل ذهنی را بر عامل عینی الویت داد. در این صورت سطحی گرائی یا اراده گرائی رخ می دهد.
با این وضع آیا ما محکوم به زیست در حاشیه تمدن فعلی بشری هستیم؟ بی گمان این مسئله به شناخت ما از بضاعت و توان خود باز می گردد.
راه حل فوری و کیمیاگری وجود ندارد که ماهیت مس را در فکر و اندیشه ما تبدیل به طلای 18 عیار کند اما راه دیگری وجود دارد که به جای مداومت در تعویض دستگاه وارداتی به ادعای واقعی نزدیک شویم و شروع به تغییر اجرا در جامعه کنیم تا به کل جدید رسیده و دستگاه ساز نیز بشویم که برای این کار لوازمی و شرایطی لازم است.
تلاش مطلوب در تغییرات اجزاء است تا کل جدید به وجود آید. دستگاه سازی سیاسی و اقتصادی و غیره در جامعه ما به دلیل همان بضاعت مادی و عینی ناکافی نتیجه خوبی ندارد و به تقلید یا التقاط نا جور ختم می شود.
اما تغییردر اجزاء اگر با توجه به شرایط جامعه باشد و اندیشه این شرایط را درک کند و بعد به قدمی جلوتر فکر کند زمینه های تغییر واقعی فراهم می شود.
از همین منظر نگاه انتقادی به دستگاه سازی روشنفکران ایرانی قابل نقد و بررسی است.
این مقاله در پی مقاله بحران دستگاه فکری سازی در ایران است.که خواندن ان را توصیه می کنیم.