جهان سیاست، نه عدالتمحور است و نه اخلاق محور؛ بلکه جهان «توازن قوا»ست. آنکه در این تخاصم بیشتر هزینه را میپردازد و آن که هزینه برایش غیرقابل تحملتر است قاعدتا او باید گام اول را بردارد.
در پاسخ به این پرسش که موج ضدتحریم داخل و خارج از کشور، چه کسی را باید مورد خطاب قرار دهد؛ می دانیم که در هر سوء تفاهم و مناقشهای، حداقل دو طرف برای این مناقشه و تخاصم وجود دارد، گمان می کنم اگر ارادهای برای حل این مسئله باشد باید مخاطب هر دو طرف باشند. ما از یکسو در دو طرف مناقشه (ایران- آمریکا) کسانی را داریم که خواهان تعامل و تفاهم هستند و از سویی دیگر در دو طرف کسانی را داریم که دنبال ستیزهجویی و تخاصم اند. بنابر این نمیتوان تنها به اراده یک طرف توجه کرد و برای جلب آن تلاش نمود. به عبارت دیگر، اراده هر کدام از این دو طرف، «شرط لازم» برای حل مسئله است اما «شرط کافی» نیست. بلکه شرط کافی، تلاقی این دو اراده است، باید این دو اراده با هم همسو شوند. پس باید دو طرف مناقشه را مورد خطاب قرار داد.
در غرب، ضربالمثلی هست که میگوید هنگامیکه ماشین نظامیان روشن شود قبل از آنکه به جایی برسد، نمیتوان خاموشش کرد. نظامیان که استارت بزنند یک سلسله حوادث زنجیره وار و به هم پیوستهای به وجود میآید که دیگر توقف آن به اراده یک طرف وابسته نیست. لذا بایستی جلوی استارت این ماشین را گرفت و فرمان را بدست نظامیان نسپرد. در گذشته شاهد نمونههایی شبیه حکایت صدام و یا قذافی بودهایم. صدام موقعی که حاضر شد همه امور را شفاف نماید و یا قذافی هم هنگامیکه همه چیز را تحویل داد و چه بسا اراده جدی برای تفاهم داشت، زمان دیر شده بود و ماشین نظامیان استارت خورده بود. یعنی اراده آنها با اراده طرف مقابل، همزمان و هماهنگ نبود و اوضاع از دست اراده کنندگان و مدیران حوادث خارج شده بود. پس تلاش موج ضد تحریم باید مخاطب قرار دادن دو طرف باشد که این دو اراده را به هم نزدیک کند و در نقطه ای محل تلاقی این دو اراده جهت تفاهم و در راستای رفع تخاصم گردد.
جامعه مدنی، هم وظیفه دارد که در این راستا تلاش کند و هم حق دارد که دو طرف را مورد خطاب قرار دهد. حق دارد، زیرا بیشترین هزینه و بالاترین خسارت از این تحریم ها را وی متحمل می شود. وظیفه دارد، زیرا خسارت آنقدر زیاد است که حتی اگر احتمال اندکی در تاثیر این کنش ها باشد، باز درد و رنج مردم می گوید شما تلاش و کنش خویش را انجام بده زیرا خسارت بالاست. در این تخاصم، جامعه مدنی میتواند نقش مهمی داشته باشد و تعادلی را ایجاد کند، تجربه های تاریخی نشان داده است که تلاش های نهادهای مدنی در کشورهای مختلف در جلوگیری از تخاصم یا در جلوگیری از تداوم آن بی تاثیر نبوده است.
اما اکنون که این تخاصم پدید آمده است گام اول برای ایجاد تفاهم را چه کسی باید بردارد؟
در اینجا ما با دیدگاههای مختلفی مواجهیم. برمبنای دیدگاه «عدالتمحور» گام اول را باید کسی بردارد که گام اول سوءتفاهم و تخاصم را برداشته است. یعنی کسی که سبب آغاز این سوءتفاهم شده است . پس باید متقابلا برای رفع آن تلاش کند.
بر مبنای دیدگاه «اخلاقمحور»، گاهی توصیه می شود گام اول را طرف قدرتمندتر بردارد، مثلا در مباحث خانوادگی هنگامی که برای آشتی و تفاهم اقدام میشود از جهت اخلاقمحوری توصیه میشود که گام اول را بزرگترها بردارند که قدرتمندتر هستند تا طرف مقابل احساس ضعف و حقارت نکند، و گاهی هم توصیه اخلاقی می شود که کوچکترها این کار را بکنند. اینها توصیه های اخلاقی هست که در جای خویش مناسب و پسندیده است.
اما جهان سیاست، نه عدالتمحور است و نه اخلاق محور؛ بلکه جهان «توازن قوا»ست. آنکه در این تخاصم بیشتر هزینه را میپردازد و آن که هزینه برایش غیرقابل تحملتر است قاعدتا او باید گام اول را بردارد. طرفی که هزینه نمیدهد یا هزینه بسیار کمی میدهد و پرداخت هزینه برای او سنگین و غیر قابل تحمل نیست انگیزه هایش برای رفع بحران نیز ضعیفتر است. در همین بحث تحریمها و بصورت کلی تر در بحث تخاصم ایران و غرب، دو طرف هزینه پرداخت می کنند هم ایران و هم غرب، اما هزینه و خسارات آنان قابل مقایسه با یکدیگر نیست، در این تحریمها بیشترین خسارت به ایران و مخصوصا به مردم ایران وارد می شود.
اینجاست که برای ایجاد توازن قوا، حکومتها معمولا دست به اقداماتی میزنند تا در توازن قوا به نقطه تعادلی برسند. قدیمی ترین شیوه ها، پیوندهای قومی و ملی، منطقه ای و بعدها بین المللی برای ایجاد این توازن قوا بود. این شیوه در سده اخیر تبدیل به وابستگی به بلوک های قدرت شد تا به گونهای موازنه قوا ایجاد شود.
شیوه دوم تقویت و یا تظاهر و خودنمایی به توان و قدرت بازدارنده خویش است، از قبیل مانور نظامی و اختراعات موشک و سلاح و یا تظاهر و خودنمایی به اینها. به طور مثال کره شمالی به این شیوه اقدام کرده و می کند.
اما مهم تر از این دو راه، شیوه سومی نیز وجود دارد که توازن قوا بوسیله سرمایه ملی کشور یعنی «سرمایه مردم» است. در دوران معاصر در داستان ملی شدن صنعت نفت، مصدق برای ایجاد این توازن قوا، به قوای ملت تکیه میکرد. یا مثلا گاندی در توازن قوا در برابر انگلیس به ملت هند تکیه میکرد. آیتالله خمینی هم در انقلاب 57 از همین شیوه استفاده کرد و در آن مقطع (قبل از پیروزی انقلاب) به قوای ملت تکیه کرد (هر چند درآنجا تخاصم بینالمللی نبود تخاصم ملت و حاکمیت بود).
اینجاست که به جای اتکا به یک قدرت بازدارنده و یا به جای وابسته شدن به یک قدرت منطقهای یا بینالمللی برای ایجاد توازن قوا برای مذاکره، به نظر میرسد شیوه سوم، کم هزینه تر، خردمندانه تر و منطقیتر است.
در شرایط کنونی نیز مهمترین شیوه در ایجاد توازن قوا، تکیه دولت به ملت است و اولین گامهایش را هم میشود با ایجاد فضای باز برای جامعه مدنی در ایران ایجاد کرد. اگر نظامیان به پادگانهایشان برگردند و فضا در جامعه ایران از حالت نظامی – امنیتی خارج شده و فضای معتدلی ایجاد شود تا جامعه مدنی در کشور نقش داشته باشد، می توان امیدوار بود که یک توازن قوای نسبی برقرار میشود. در این صورت است که ایران میتواند در این توازن قوا به گونهای به نفع ملت ایران، این مذاکرات را پیش ببرد. این توازن قوا، از عدالتمحوری برنمیخیزد اما جهان سیاست نه جهان عدالت محوری است و نه اخلاقمحور، بلکه جهان توازن قواست. به نظر میرسد در این مسیر بهترین انتخاب، تکیه به قوای ملت خواهد بود.
سایت ملی – مذهبی محلی برای بیان دیدگاه های گوناگون است.