عناوین کتاب اخیرا منتشر شده از آیت الله منتظری خود بسیار گویاست : انتقاد از خود – عبرت – وصیت
این کتاب حاوی 14 سئوال از آیت الله منتظری است که حدود 200 صفحه پاسخ ها و خاطرات ایشان را به دنبال داشته است . خواندن همه این سئوال ها ضروری است ولی اگر کسی فعلا فرصت و دغدغه خواندن همه آنها را ندارد ، نباید خود را حداقل از خواندن سئوال ده و چهارده محروم کند.
به نظر می رسد این دو سئوال مهم ترین سئوال های این مجموعه باشد. هر چند همه پرسش – پاسخ های کتاب نوری بر برخی تاریکی های وقایع بعد از انقلاب می افکند
اما آنچه اهمیت اصلی این کتاب را می نمایاند رایحه اخلاقی است که در سراسر کتاب احساس می شود و آن چه بیش از پیش خواننده را جذب می کند عظمت وجودی است که راوی اول این حکایت بخاطر صداقتش دارد و قدرت اخلاقی است که از کنه وجود او را برای نقد گذشته خویش آماده می کند.
اینها خصایصی است که تنها در معدودی از افراد – در جناح های مختلف سیاسی با سابقه « در» و« بر» قدرت – مشاهده می شود.
می توان در مورد یا موارد کم و زیادی از مطالب کتاب با آیت الله هم نظر و هم باور نبود ( مثلا آنجا که از ولایت تکوینی ائمه شیعه سخن می گوید و یا از اصل ولایت فقیه که صادقانه می گوید از نظریه نصب به نظریه انتخاب تغییر نظر داده است ) ویا از منظری کاملا متفاوت ( مثلا از زاویه یک فرد یا نیروی بیرون از قدرت مستقر ) به کل این سیر ها نگریست ویا سطح و عمق برخی از وقایع را فراتر از دایره ای که در کتاب ترسیم می شود تحلیل نمود ؛ اما نمی توان در یک درک و دریافت وجودی به سادگی ازکنارقدرت و صداقت اخلاقی راوی این حکایت پر فرازو نشیب وآن بازه زمانی پر زیر و بم
گذشت.
کتاب به چهارده مسئله مهم سالهای پس از انقلاب می پردازد.
همه این محورها خواندنی و آموختنی اند. اما سئوال ده و پاسخ ایشان و دفاعی که راوی این داستان تلخ و شیرین از خویش می کند وتعریف و ترسیمی که از اصلاح و اصلاحات می دهد ، به اعتبارشخصیت و جایگاه و تجربه گوینده ، بسیار راهگشاست ؛ به خصوص برای دوستان اصلاح طلب ما.
آیت الله در برابر این نقد که
گویا در سخنرانی معروف 13 رجب خود در نقد رهبری نظام که به حصری طولانی منجر شد ، در کشاکش دوران دشوار اصلاحات و سر کار بودن دولت خاتمی ، تند روی کرده است چنین توضیح می دهد:
بارها گفته ام این جانب خود را مصون از خطا و اشتباه نمی دانم ولی انتقاد فوق معمولا از سوی کسانی مطرح می شود که می خواهند به نحوی در یک نهاد حکومتی سمتی داشته و هر از گاهی یک انتقاد و اعتراضی به غیر از محدوده خط قرمزها داشته باشند ؛ غافل از اینکه منشا اکثر مفاسدی که به خاطر رفع آنها اصلاحات مطرح شد همان خط قرمزهاست وگرنه انتقاد از غیر آنها تاثیر چندانی به همراه ندارد
ایشان در ادامه می گوید: معنای اصلاحات این نیست که جهت انتقادها به سمت انحرافی و غیر اصولی سوق داده شود . هر حاکمیت استبدادی چنین انتقادهایی را می پذیرد و چه بسا برای تظاهربه آزادی و دموکراسی تشویق هم میکند. معنای اصلاحات در بخش سیاسی این است که نقطه های اصلی مفاسد سیاسی و انحراف ها که منجر به سلب آزادی ها و و تضییع حقوق مهم می شود، با منطق و بدون تعدی از اصول اخلاقی ، مورد نقد قرار بگیرد و مردم در جریان آن واقع شوند
ایشان در ادامه همین مسئله ( سخنرانی 13 رجب و حمله به بیت ایشان و حصر خانگی شان ) می گوید: متاسفانه اصلاح طلبان داخل حاکمیت نیز از سر مصلحت اندیشی یا ترس به شکل دیگری با استبداد هم فکری و مماشات کردند .
آیت الله منتظری در ادامه به برخی مسئولان وزارت کشور وقت اشاره میکند که مضمون نامه ایشان را براندازی نظام می خواندند.
ایشان اما د رادامه چنین جمع بندی میکند:
البته عذر آقای خاتمی تا حدودی قابل قبول بود که با این قانون اساسی و ولایت مطلقه نمی توانست کار چندانی انجام دهد .ولی چرا از همین اختیارات قانونی و اندک خود نیز به خوبی بهره برداری نکرد؟ چرا بعضی کارهای مراکز قدرت را توجیه می کرد و حتی گاهی به تمجید و تملق آنان می پرداخت؟ او که مردم را داشت چرا مشکلات خود را با مردم در میان نمی گذاشت ؟ آن گونه که مرحوم دکتر مصدق و امثال او در سایر کشورها از اهرم قدرت مردم در برابر تحمیل ها استفاده کرده و می کنند و چنانچه از طرف مقامات بالا مورد نهی و توبیخ قرار می گرفت با انتقال آن به مردم و با پشتوانه آنان مقاومت می کرد و حتی اگر در نهایت استعفا می داد برای همیشه به عنوان یک چهره آبرومند و تاثیر گذار باقی می ماند و حرکت اصلاحات نیز با پشتوانه مردمی – بیش از آنچه امروز در آن قرار داریم – ادامه می یافت؛ هرچند ممکن بود اصلاح طلبان بیشتری – ویا حتی شخص آقای خانمی – به اوین برده شوند و یا محرومیت هایی را متحمل گردند.
آیت الله منتظری در پایان این سئوال می گویند: بسیاری از کسانی که سخنرانی من را تند روی می دانستند مدتی بعد خود شعارهای مشابه یا تندتر از آن را مطرح کردند ؛ اما این زمانی بود که در حال از دست دادن قدرت بودند و اعتماد عمومی از آنان سلب شده بود و لذا حاصل چندانی در بر نداشت .
در سئوال چهارده اما ایشان به برخی انتقادهایی که به خود دارند می پردازند. از جمله:
-عدم توجه فکری به حقوق «انسان به ماهو انسان» و کرامت و حقوق ذاتی انسان را غربی دانستن.
عدم اجتهاد برنامه گرا –
تنها به براندازی حکومت شاه فکر کردن بدون داشتن هیچ برنامه ای و عدم تربیت کادرهای اجرایی برای حوزه های مختلف
تعجیل در تصویب قانون اساسی بدون داشتن تجربه عملی حکومت داری و عدم پیش بینی اصلی برای نحوه تغییر قانون اساسی
تمرکز قدرت در دست رهبری و عدم توجه به نظارت جدی بر وی . به علاوه آنکه در جهان جدید و با وجود تخصص های پیچیده این تمرکزاز اساس غلط است. ایشان این نقد را بیشتر ازهر کس متوجه خود میداند
عدم پذیرش مسولیت تغییر قانون اساسی که می توانست منجر به این شود که ایشان طیف بازتر و وسیع تری را دعوت کند و شاید ولایت مطلقه این چنین وارد قانون نمی شد
عدم پافشاری کافی برای جلوگیری از تمرکز قدرت دست یک طیف و جناح خاص وحاکمیت تک صدایی و هم چنین عدم اهتمام کافی برای غالب شدن فضای تعدد احزاب
تایید عمل زیانبار تسخیر سفارت آمریکا ونیز از دست دادن فرصت های مناسب بعدی برای آزادی گروگان ها
عدم رابطه فعال با رهبر انقلاب که راه ذهنیت سازی در وی علیه ایشان را هموار کرده بود
کوتاه آمدن در برابر اصراربرخی دوستان در تصویب ماده واحده مربوط به قائم مقامی رهبری
عدم اصرار کافی بر تصویب و به خصوص اجرای برخی طرح های مفید
غفلت از برخی افراد دورو که در ظاهر دوستی میکردند و در پشت سر توطئه
برخی تند روی ها با همسویی با فضای تندی که در آن هنگام وجود داشت مانند تاسیس برخی نهادهای موازی هم چون شورای عالی انقلاب فرهنگی – غلبه فضای تنگ نظری و کنار گذاشتن افراد دلسوزو متخصص که بسیاری شان با بیت ایشان رابطه داشته اند و گاه تسلیم جوسازی در باره آنها شدن به خاطر لیبرال نامیده شدن شان- عدم برخورد بر اساس روش صحیح با سازمان مجاهدین خلق و، تحت تاثیر فضا، استفاده نادرست از اصطلاح غلط منافقین درباره آنها – به کار بردن برخی تعابیر تند در داخل و یا حمایت از برخی نظرات تند در سیاست خارجی و…
اما در این میان دو نکته ایشان بسیار اساسی و بنیادی است : طرح و تاکید برکرامت و حقوق ذاتی انسان منهای هر عقیده ای که دارد و دیگری حق تعیین سرنوشت .
در باره این دو باید و می توان بسیار گفت و نوشت که در اینجا مجال آن نیست . اما در هر حال این دو اصل بنیادهایی هستند که می توانند پایه های فقه موجود را از اساس دگرگون کنند. البته این بینش نیازمند روش شناسی و متدلوژی خاصی است که به نظربسیاری از نواندیشان دینی در متدلوژی اسلام شناسی حوزوی قابل مشاهده و یا استخراج نیست
همچنین تجاربی که ایشان در انتهای این بخش و در واقع به عنوان وصیت و نصیحت آورده اند بسیار اساسی و حاصل تجربه یک عمرزندگی و مبارزه پرهزینه وبا فراز و نشیبهای بسیاری است که راوی صادق و شجاع پشت سر گذاشته است
برخی از این تجارب عبارتند از:
– لزوم تناسب بین قدرت و مسئولیت و ضرورت شدید پاسخگوبودن مقامات
– نیاز به تخصص های گوناگون در امر حکومت و لزوم تفکیک حوزه های «افتا و اجرا و قضا» وضرورت انتخابی بودن مسئولین هر یک از این حوزه ها به طور مستقیم و غیر مستقیم از طرف مردم برای مدت محدود و لزوم نظارت عام از طرف مردم و خاص از طرف نماینگان مردم بر آنها
– در نظام سیاسی و حکومتی اسلام حق تعیین سرنوشت از حقوق اساسی و اولیه همه مردم است و هیچ فرد یا گروهی نمی تواند خود را قیم مردم فرض کند . باید ازادی احزاب و رسانه ها تضمین شود و هیچکس حق ندارد به هیچ بهانه ای آنرا به نفع یک فرد یا گروه مصادره کند
– در حوزه فرهنگی به خصوص امور شخصی نباید ار اجبار و زور استفاده شود
– لزوم توجه به کارشناسان اقصادی ونیز ضرورت تاکید بر بخش خصوصی در اقتصاد و نیز عدالت و رفاه برای فقرا
– سیاست خارجی عقلانی و تعاملی با جهان
– استفاده از متخصصان و عدم ورود فقیه به حوزه هایی که تخصص ندارد
– جلوگیری از اسراف در حکومت و سوء استفاده و ریا ی مسئولان ولزوم ساده زیستی آنان
– رعایت حقوق همگان به خصوص مخالفان و سخت گیری نکردن در امور شریعت بر مردم وضرورت رعایت حقوق همه افراد که از درجات ایمان آنها جداست
در باره اهمیت هر یک از این تجارب و عمق تئوریک برخی از آنها و تاثیری که می تواند در دین شناسی اصلاح طلبانه و رفرمیستی حوزوی داشته باشد و نیزنقد و بررسی آسیب شناختی برخی از این تجارب میتوان – و باید – بسیار نوشت. مسئله اصلی در ابتدا و در این مرحله توجه و انتشار این تجارب آن هم اززبان شخصیتی همچون آیت الله منتظری است.
+++++++++++++
خواننده این اثر در لابلای کتاب با اشاراتی مواجه می شود که به خوبی بیانگر تربیت باز و با سعه صدر و پر تسامح در خاندان منتظری است.
آیت الله منتظری از قول پدرش نقل می کند که به شدت به مردم مسلمان منطقه شان – نجف آباد – سفارش میکند آبرو مال و ناموس بهاییان منطقه را ارج نهند و از توهین و تعرض به آنها شدیدا نهی میکند. ما تداوم این تربیت را نهایتا در فتوای آیت الله در رابطه با حقوق شهروندی بهائیان مشاهده می کنیم. چنانچه رد این آزادگی را در جای جای کتاب نیز دررابطه با فرزند ایشان – سعید آقا – که زحمت طراحی این سئوالات و گرد آمدن این کتاب را کشیده – در برخورد با پدر بزرگوار خویش و طرح صریح سئوالات و انتقادات می بینیم.( بنده خود شاهد حریت و شجاعت ایشان در بازجویی هایش در زندان 59 سپاه در سال 79 بودم).رفتار باز و روی گشوده احمد آقا و نیز دختران مرحوم منتظری در برخورد با دیگر طیف ها و به خصوص خانواده زندانیان مختلف هم بیانگر همین تربیت است.در همین راستا می بینیم هم شخص آیت الله و هم خانواده اش برخورد پر گذشتی در رابطه با کسانی داشته ا و دارند که نقش و سهم بسزایی در ناملایمات ایجاد شده برای ایشان داشته اند ( حتی در دوران اصلاحات). خود آیت الله نیز در پایان کتاب بار دیگر از همه کسانی که بنا به ضرورت خاطره گویی از ایشان اسمی به میان آمده – و گاه انسان از شدت دروغ گویی و دورویی برخی بازیگران سیاست حاکم در آن سالیان به شدت تعجب میکند – از اینکه ممکن است قصوری کرده باشد معذرت خواهی میکند.
اما در بین جریانات فکری و سیاسی مختلف چند نفر را می توان نشان داد که همچون آیت الله منتظری در افق دید خویش و بر بستر تجربه زندگی خود این قدر آمادگی و شهامت اخلاقی برای نقد خویش داشته باشد؟
در این وادی متر و معیار نه مترقی بودن مواضع این یا آن فرد یا جریان بلکه شهامت اخلاقی برای نقد است. نمی توان پشت صدق و صحت موضع و یا اعتبار سابقه ایستاد و عدم شجاعت اخلاقی نقد را توجیه کرد و با اعتماد به نفس و خود حق پنداری در مواضع گذشته خود ویا مظلومیت خود دربرخی یا بسیاری از موقعیت های تاریخی گذشته ، خویش را بی نیاز از نقد دانست. به ویژه اینکه اکثر قریب به اتفاق جریانات سیاسی موجود در گذشته خویش از اشتباه – چه در تاکتیک و چه در استراتژی – بی نصیب نبوده اند و اگر چه قدرت مستقر متهم درجه اول اکثر رخدادها و بحران های گذشته و کنونی کشور است، اما یکسویه نگری به این وقایع و در نظرنگرفتن نقش – ولو دست دوم – دیگران، دیگرانی که بر قدرت و نه در قدرت بوده اند- جز تحریف و یا سطحی و یکسویه دیدن رخدادها نیست. در همین جاست که نیاز به سعه صدر و شجاعت و عظمت وجودی برای نقد خود می نمایاند و ضعف و کمبود آن در عرصه سیاسی کنونی در بین جریانات مختلف مشاهده می شود. اما آموزه های تاریخی بسیاری نشان داده است هر گونه طفره روی از این ضرورت بنیادی جز تکرار تاریخ را به ارمغان نخواهد آورد.
شاید این خاطره ، و به گمان من خواننده درس آموزترین خاطره این کتاب ؛ برای مان حافظه تاریخی را یادآوری کند که بسیار آموزنده باشد و هشیاری ودقت و عمقی به ما دهد که بدون درس آموختن از اشتباهات گذشته آینده مان تفاوت چندانی با گذشته نخواهد داشت.
وآن خاطره چنین است:
روزی در قم من به امام گفتم حضرتعالی می فرمایید رژیم ساقط شود ؛ آیا برای بعد از آن فکر کرده اید؟ به شوخی فرمودند شخصی دعای تحویل سال را می خواند و می گفت «حول حالنا» . گفتند چرا «الی احسن الحال » را نمی گویی ؟ گفت به «هر حالی» متحول بشود بهتر از« حال فعلی» است ( ص 167)
ایشان در اواخر کتاب بزرگترین وصیت و نصیحت خود را با مخاطب خویش در میان می گذارد. بهتر است این مقال را با همین گفتار به پایان ببریم . شاید این جمله تا مدت ها در گوش ذهن و وجودمان زنگ هشداری باشد:
تو صیه خیر خواهانه این جانب – به عنوان کسی که کوله باری از سال ها تجربه را با خود به همراه دارد – به کسانی که در آینده فرصت اصلاح نظام سیاسی برای آن ها فراهم می آید این است که در ساختار آینده حکومت همه جوانب فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی و مذهبی را در نظر داشته باشند واز جوزدگی یا شخصیت محوری بپرهیزند. نقش دین و مذهب را در کشور ما و ساختار سیاسی آن نه می توان نادیده انگاشت و نه آن چنان گسترش داد که در عمل نتیجه ای معکوس به دنبال داشته باشد . سابقه تاریخی کشور این واقعیت تلخ را نمایان ساخته است که مردم و حتی نخبگان در شرایطی خاص دچار افراط یا تفریط شده اند ؛ مبادا نخبگان آینده نیز در دور باطل این افراط ها و تفریط ها گرفتار شوند و اشتباه گذشتگان را تکرار کنند.( ص 188)