ابد و یک روز را می تواند یک روز ابدی دانست.
این فیلم نمی تواند مورد توجه جریان های منتقد و هم حامی قدرت باشد. حاکمان آن را سیاه نمایی می دانند. ماموران فقط می توانند دستگیر کنند به زندان ببرند و همین، اما مدار بسته اعتیاد پا برجا است. رمانی که مامور محسن را روی دوشش به زور به سوی خانه اش می برید جمله ای می گوید که خوب وقتی جوانان مردم را معتاد می کردی بی گناهی.
اما محسن روز بعد آزاد در خانه و باز دارد مواد می فروشد پس فیلم ابدی دائم برای انسان هایی است که در فیلم زندگیشان روایت می شود.آنان حاشیه هستند که برای زندگی باز به حاشیه تر می روند وقتی به دیدن خواهرشان می روند باز از حاشیه به حاشیه تر می روند آنان به ساختمان دولتی زمانی مراجعه می کنند که زندانی دارند. آنان برای نگه داری و کاربه طرف مرکز شهر می آیند. ظلم شهری آنان را به گوشه ای پرتاب کرده و این که مدار بسته را رقم زده است.
گفتگوهای تکراری و خرد کننده و حوصله بر که از افراد معتاد مانند محسن بر نمی آید که گاهی خمار است و زمانی نشئه .
مجسن دوباره در آخر فیلم دستگیر می شود اما حکم صادر شده آقا محسن قصد ترک کردن ندارد. مرتضی هم که دکانی بزرگتر می خرد هم با مواد فروشی چنین می کند ظاهرا ترک کرده است.
مادر خانواده راوی و نشان تلخ تربیت این مدار بسته است از نظر او مصرف مواد چندان مهم نیست. سادگی و تسامح او برای مواد مخدر و هم تمایل مادربه مصرف مواد مخدر آن سان ساده و سهل است که ابدی بودن این زندگی را نشان می دهد مادر مورد اعتراض سمیه است اما مادر است دیگر، مادر آموخته است که درد را با شیره و تریاک ساکت کند حالا شیشه هم آمده است چه اشکالی دارد آن هم از ردیف مواد است .
فیلم در خانه بیشتر می گذرد که اطاق در اطاق است هم نمادی از خانه سازی های حاشیه است که در دهه 1340 در تهران پا گرفت و ادامه یافت معماری این خانه خود نمادی از زندان ابدی است .خانه تمیزی بردار نیست.جرم خیز هم می شود دختران خانه هم محکومان ابدی این مدار بسته هستند. از خانواده معتاد چه کسی دختر می گیرد این سخن چندان تازه نیست اما واقعیت است .
مدام حشونت بر سر دخترانی کوبیده می شود که در این خانه به دنیا آمده اند. باید حتی بعد از ازدواج باز همین مسیر مدار بسته را داشته باشد.
خواهر زداه ای که دائی را می زند اوباش آینده است و مادرش باید به زندان برای ملاقات او برود و بعد هم معتاد هم خواهد شد. تکرار سرنوشت خانواده است که تکثیر می شود. خواهر بزرگتر در زندگی یاد گرفته است مانند مادرش باشد همه چیز و همه کس را ساده بگیرید لحظه ای گریه کند و باز به ناچار بخند چرا که راه دیگری بلد نیست.زندگی همین است اوج این خنده تراژیک در شادی برای موفقیت نوید است که همه می رقصند اما لحظات آخر رقص و شادی مانند غم با آهنگی دلخراش خاتمه می یابد. بله شادی و خندیدن با غم وهمراه با ترس راهی به آینده بهتر بازنیست. در چهره نوید و هم در چهره سمیه این اصطراب و ناامیدی موج می زند به خصوص در گریه های سمیه و نگاه های هاج و واج نوید که با استعداد هم هست.این دو قربانیان بزرگ این فیلم هستند که خشونت را باید به دلیل کوچکتر بودن و هم مهربانتر بودن از همان عزیزانشان بیشتر دریافت کنند.
راه فرار بسته است سمیه تا کشوردیگر می خواهد برود. خواهران از بمب گذاری طالبان می گویند و خطر جانی برای سمیه اما انفجار در زندگی خود را انگار درک نمی کنند، این مداربسته است.اما سمیه می خواهد فرار کند اما چگونه وقتی در ماشین مدل بالا برای رفتن به خانه بخت می نشیند در میان کسانی قرار می گیرد که فارسی حرف می زنند اما او آنان را نمی شناسد وقتی نوید که از آریشگاه در می آید توجه او را جلب می کند سمیه باز به مدار بسته خانه وارد می شود به این امید که شاید نوید به زندگی بهتر برسد. محسن می گوید که سمیه کس دیگری را دوست دارد اما مگر دختر خانواده بد نام به خاطر مواد مخدر بختی دارد تا به عشق خود برسد؟ فیلم در تردید و تکرار تمام می شود تا به نام فیلم وفادار مانده باشد.
نام هایی که آشنا هستند اما این نام ها که از حوزه تمدنی مشترک حکایت می کنند از ما دور شده اند داستان تفاوت حاشیه و متن است.
نه حکومت را سر همراهی با این حاشیه است مگر زمانی که رایشان را بخواهد یا بخواهد چماق دار بسیج کند پس به طرفشان می رود . اما این پیوند کوتاه است حکومت این زائده را دوست ندارد اما از آن استفاده می کند .اینان قربانی همان مدیریت حکومت هستند که خواسته و ناخواسته مانند نامه اعمالشان در جلوی رویشان سبز می شود .
اما این همه ماجرا نیست دنیای این حاشیه را که روایت این فیلم است را نه روشنفکر لیبرال و نه چپ دوست ندارند.جامعه طبقاتی شده و فاصله متن شهری با حاشیه عمیق شده است آنانی که از روستا آمده اند در این حاشیه جای گرفته اند با ارباب درگیر نیستند که مورد حمایت رومانتیک روشنفکران قرار بگیرند. نفرین ابدی این اقشار آنسان تند است که روحیه روشنفکر لیبرال یا دموکراسی خواه که به زندگی امیدوار است را خوش نمی آید این زندگی خیلی غمگین است چهره ها و هم نگاه ها و هم لباسها و هم خانه ها بسیار خراب تر از آنی هستند که ترمیم شوند. حتی لباس بخت سمیه هم دلچسب نیست . تازه این اقشار بانی دیگری دارند که چپ هستند که دشمن این لبیرال ها هستند.در نهایت هم در ضمن سوژه جذابی هم نیستند حداکثر می شود عمل خیریه ای برایشان انجام داد.
اما روشنفکران چپ هم با این فیلم همراه نیستند. فیلم از عمق فاجعه ای خبر می دهد که با چشم انداز اعتراضی هم قابل ترمیم نیست این حاشیه همه زندگی این افراد است. نه می شود انقلاب کرد و نه در این افراد اراده ای آرمانی وجود دارد.
احساس ظلم و فقر به اعتراض این اقشار دامن نزده به لولیدن در فقر و خلاف بیشتر کمک کرده است. مرتضی ترک کرده اما مواد می فروشد تا دکان را بزرگتر کند خواهر را به افغانستان می فرستد یا خانه برای همسرش فراغ شود . سمیه زینب مصیبت کش است نه دختر معترض و نوید هم با چهره سرگردان و گیج است. داستان همانند گرفتگی چاه توالت خانه است که هر بار که گیر می کند راه را باز می کنند توالت نو را نمی توانند به جای توالت کهنه بگذارند. تازه این هم مشکل را حل نمی کند چرا که چاه توالت پر شده است.
ابد و یک روز را دیدم بسیار بغض کردم. با این افراد سال ها زندگی کردم با خانواده یشان آشنا هستم از میان حدود هزار معتاد به هروئین که دهه 1360من دیدم فقط یک نفرترک کرد.او هم عاشق زنش بود اما نمی دانم که الان چه کرده است. داستان حاشیه نشینها است که الان خودش جایی شده است که در برابرصورت ما است خشونتش به زنان را برای فعالان زن جذاب نیست. مانند نام سمیه که در فیلم است که دیگر نام جذابی نیست.
فقر محسن هم که شکل طبقاتی ندارد تا جذابیت چپ داشته باشد.او مانند معتاد قیلم گورنها با چاقو سراغ مواد فروش نمی رود بلکه خودش هم برای در آوردن خرجش مواد می فروشد زندگی حاشیه هم که جریان لبیرال را ناراحت می کند. در این حاشیه هر از گاه عوام فریبی می آید رایشان را بگیرد. به خاطر همین است که کارگردان، فیلم را در مدار بسته رها می کند. تلخ و گزنده و اما انگار کاملا عادی بله این جا حاشیه شهر است آیا زندگی همین است؟