گفتم خامنه ای را نظر بر این است که جریان نفوذ انقلاب و حکومت را نابود می کند.مستند از خارج ازدید موضوع جدیدی را بیان نمی کند اما نکاتی جدیدی را به رخ بینده می کشد. که تفسیر همان نگاه خامنه ای به سیاست جهانی و روابط حاکم بر ان است.
به عبارتی چون نیک بنگری همه جا دست توطئه نمایان است که قدرت های جهانی عامل اصلی ان هستند . این نظر حامنه ای است.
اما جهانی شدن یعنی چه؟ به درستی جهانی شدن پیامش این است که قدرت های برتر همه چیز مطلوب و غیر مطلوب خود را صادر می کنند.
جهانی شدن مفهوم گول زننده ای دارد جهانی شدن در واقع یعنی این که کسی و چیزی را دارد جهانی می کند. پس امری و قصدی در کار است. البته جهانی شدن هم مسائل خود را برای قدرت های جهانی دارد که همه اش مطلوب انان نیست اما ایشان را چاره ای نیست تا امور نامطلوب خود را چاره کنند .
اما رهبری نظام ایران با باد می جنگد ان هم با شمشیرهای چوبی.
اول موضوع را روشن کنیم چرا با باد می جنگد.
جهانی سازی امروز امری ناگریز است که کشوری وارد ان می شوند تا حق خود را در این جنگل اطوکشیده بگیرنند.منتها شکل ورود به این جنگل مهم است.
هاشمی رفسنجانی بعد از جنگ چنین باوری داشت باید وارد مناسبات شد و حق حکومت ایران را گرفت.خامنه ای مخالف این نگاه بود و است.
هاشمی حق داشت چرا که اگر وارد این مناسبات نشود ایران و حکومتش جا می مانند. خامنه ای هم حق داشت اگر وارد این مناسبات می شدند.باید حکومت را واگذار می کردند.این بن بست هم قابل شکستن نبود چرا که ایران رابطه جهانی خود را ضد سلطه تعریف کرده بود و نان اش و نام اش را در جهان مدیون این تعریف بود.
با جهانی شدن این تعریف برای حضور در جهان بعد از جنگ سرد مشکل زا بود که همچنان هم است.اما در عین مشکل زا بودن دستاورد تاکتیکی هم داشت که خامنه ای به ان توجه کرد.
اما همین عواقب جهانی شدن برای خامنه ای دستاورد تاکتیکی هم داشته است. بعد جنگ سرد نبرد نظامی و سلاح های کوچک و متوسط مهم شده اند. غرب در جنگ زمینی نقطه ضعف دارد این ضعف در عراق و سوریه و غیره در گرفتن نتیجه و بردن جنگ خود را نشان داده است. بازی خامنه ای با غرب در منطقه به خاطر این مزیت است البته منکر دستاوردی های تاکتیکی حکومت ایران در منطقه نمی توان شد اما این دستاورد ها به توسعه ایران کمک می کنند مسئله این است؟
اما مستند خارج از دید که از شبکه سوم پخش می شود از نکته ای غفلت می کند که خامنه ای هم غفلت کرده است.ایران هم در روند مناسبات جهانی جدید وارد شده است منتها در لیگ دوم بازی می کند یعنی لیگ سیاست- و جنگ.
باید گفت که جهان جدید 3 لیگ دارد
.1- لیگ سیاست-اقتصاد
2- لیگ سیاست-جنگ
3- لیک وابسته گی و گرسنگی که قدرت های جهانی به ان کشور های کمک مالی و انسان دوستانه می کنند.
اما هر 3 لیگ مهم را همین قدرت های جهانی مدیریت می کنند. رهبری نظام لیگ دو پر هیجان پر مخاطره و کم دستاورد را انتخاب کرده است. اما چرا انتخاب کرده است؟
باید لیگ ها را شناخت. چین و هند و برزیل و چند کشوردیگر به لیگ اول وارد شده اند این لیگ برتر سرشار از رقابت است تا رفاقت. حتی دوستان موقت سیاسی رهبری نظام هم در این لیگ هستند، یعنی چین و وسیه و غیره .
این لیگ رقابتی است اعضای لیگ خود را بر هم تحمیل می کنند. مانند گروه 20 که در کنار گروه بر گروه 8 تحمیل شد.
این تحمیل مدیریت شده است اما با رضایت قدرت های جهانی نیست.
نوع تعریف از منافع ملی این کشورها و تلاش انها این کشورها را در زمره بازیگران مهم در لیگ اول قرار داده است.
حضور دراقتصاد جهانی شدن که اگر وارد نشوند ضرر خواهند کرد. حتی بزریل دوره رئیس لولا و جانشین بعدی لولا هم این نیاز را درک کرده بود به سیاست های لبیرال جهانی سازی تن داده بود.
چرا لیگ اول مهم است در این لیگ اول است که این کشورها بضاعت برای نقش در هر 3 لیگ را پیدا می کنند.
لیگ یک یعنی لیگ سیاست برای اقتصاد جهانی شدن را هم تقویت می کند هم به چالش می کشد اما کار به قاعده مناسبات جهانی می کند. اما مختصر می توان گفت که :امروز چالش این جهانی شدن میان سرمایه سیال جهانی و دولت ملی و جامعه دموکراتیک رخ نموده است که جنبش جلیقه زرد ها از جمله ان است.
لیگ دوم یعنی سیاست برای مقاومت یا جنگ تعریف دیگری از خود دارد. این لیگ حداقل هماهنگی میان اعضایش نیست گاهی با هم جنگ هم می کنند. جنگ عراق با ایران. داعش با ایران و سوریه و دیگر موارد که فراوان هستند. رهبری طلبی در این میان بازیگران لیگ دوم بسیار نا منظم و تنش زا تر از بازیگران لیگ اول است.
در لیگ دوم بازی خشن تر است. این سیاست های لیگ اول است که لیگ دوم را خلق کرده است. اما بازیگران لیگ دوم متهم به خلق نا امنی در جهان می شوند. در نتیجه سلاح های لیگ اولی ها به لیگ دومی ها فروخته می شود تا صلاح اقتصادی لیگ اولی ها تامین شود. به عبارتی لیگ اولی ها هم تنش زا خلق می کنند و هم تنش را مدیریت می کنند.
خامنه ای خود را محور این مقاومت در لیگ دوم می داند.اما سودای تمدن اسلامی را هم دارد . تمدن با زیر ساخت های مهم بنا می شود حوزه تمدنی البته جنگ هم دارد اما مولفه های رهبری خامنه ای براساس تمدن سازی نیست بلکه براساس مقاومت است. اگر چه مفهوم همین مقاومت قابل مناقشه است. اما نگاه خامنه ای به جهان بر اساس تمدن سازی نیست بلکه بر اساس مقاومت در برابر انچه که سلطه می خواند می باشد.
خامنه ای قول شکست سلطه را در منطقه و جهان می دهد. این قول سخنی غیر عملی و غیر تاریخی و اخر زمانی است. بی گمان سنت حکمرانی ایرانی بر کشور های دیگر نرم تر از سنت حکمرانی غربی بوده است. اما همین مدل حکمرانی منطقه نفوذ را منتفی نمی کند. در کشمکشی که خامنه ای در لیگ دوم با غرب لیگ اولی راه انداخته است. باز نفوذ ایران جای غرب می نشیند پس داستان نفوذ و سلطه سر جای خود است. اما این نفوذ و سلطه متفاوت است. پس سلطه و نفوذ در کشور های دیگر وجود خواهد داشت.
اما خامنه ای برای این نقش حضور منطقه ای چه میزان نیرو و چه میزان سرمایه و چه میزان بنیه اقتصادی داد؟
به نظر می رسد که تعریف برای قدرت ملی از سوی خامنه ای دچار اشکال اساسی است اما دستاورد های تاکتیکی در منطقه مانع از دیده شدن این اشکال می شود.
تجربه نشان داده است که تا کشوری وارد لیگ اول نشود نمی تواند در لیگ دوم لیگ اولی ها را شکست راهبردی دهد.
اما سلطه سیاست های منطقه ای خامنه ای است که باعث شده است که در داخل هم ترمز اصلاح طلبی را بکشد اگر چه منتفی نکرده است. این ترمز کشیدن کشور را به بن بست کشیده است.