آقا رضا پهلوی، اینکه من بخواهم جای شما باشم، ازجمله محالات روزگار است؛ نه از موضع دست ما کوتاه و خرما بر نخیل، که مقام شما خیلی بالا باشد و به قد و قواره من نخورد، از این جهت محال است که مقام و موقعیت شما نه انتصابی است که از طریق رابطه بتوان به آن دست یافت، نه انتخابی است که با جلب آرا دستیافتنی باشد، حتی به انتخاب خود شما هم نبوده است. شما شاهزاده به دنیا آمدید و تنها شما میتوانید شاهزاده باشید و لاغیر. به همین دلیل شاهزاده بودن دلیل بر شایستگی خاصی نیست.
سال 1339 که شما به دنیا آمدید من هشتساله بودم. به یاد دارم چه جشن و سروری در شهرها برپا شد. خانواده ما هم از اینکه سلسله پادشاهی ابتر نماند احساس خوبی داشتند. در عالم کودکی، با همسنوسالانم درباره زندگی یک شاهزاده چه داستانها که نمیبافتیم. زندگی یک شاهزاده برای مردم ما همیشه سوژهای جذاب و اسرارآمیز بود و همواره پیرامونش شایعهسازی میکردند. یادم هست سالهای بعد شایع شد ولیعهد لال است و نمیتواند صحبت کند، چون در انظار عمومی کسی ندیده بود شما سخن بگویید. چند سال بعد که کتابخوان شدم، کتاب شاهزاده و گدای مارک تواین از اولین و جذابترین کتابهایی بود که خواندم. در آنجا ادوارد شاهزاده جای خود را با تام گدازاده عوض کرد و چه حوادث طنزآمیز و شگفتی رقم خورد. مارک تواین با این ترفند به انتقاد از وضعیت دربار انگلیس و زندگی فلاکتبار آن زمان مردم پرداخته بود.
حالا جناب شاهزاده! فرض کنید من تام باشم و شما ادواردشاه. بیایید لحظاتی جایمان را با هم عوض کنیم. همینجا اعلام کنم گرچه من را مأموران پدر شما ماهها شکنجه کردند، اما نسبت به شما کینه و دشمنی خاصی ندارم و شما را در آنچه بر من و دیگران رفت مقصر و مسئول نمیدانم.
سال 1352، 21 سال داشتم که ساواک مرا بازداشت کرد و شما سیزدهساله بودید. تا پنج سال بعد هم که رژیم پدرتان سقوط کرد، در هیچ پست و مقام اثرگذاری نبودید و در حال آموزش خلبانی جنگندهها بودید، حتی بعید نمیدانم تحتتأثیر مادرتان برخی از رفتارهای پدر و حکومتش را قبول نداشتید، هرچند جرئت بیانش را هم نداشتید. برای رفع سوءتفاهم باید بگویم اینکه خودمان را جای دیگری بگذاریم بهمعنی قضاوت عادلانه و رعایت انصاف است و اینکه مسائل را از زاویه دیگری هم ببینیم و در منظر خودمان دگم و مطلقنگر نشویم، پیش از اینکه روزگار به ما بیاموزد، از فکر دیگری استفاده کنیم و بهخاطر تکرار اشتباهات هزینه ندهیم.
آقارضا! اگر جای شما بودم، اولین کاری که میکردم این بود که تکلیف خودم را مشخص میکردم. آیا من شخصیت مستقلی دارم و تواناییها و شایستگیهایی دارم که ملت ایران به آنها نیاز دارد یا اینکه مهمترین ویژگی و امتیاز من شاهزاده بودن و وابستگی ژنتیکی من است. از طرفدارانم با این پرسش نظرخواهی میکردم که علاوه بر شاهزاده بودن چه برجستگی و شایستگیهایی در من میبینند؟ من نسبت به سایر رهبران چه امتیاز و توانایی دارم؟ به آنها که بر شاهزاده بودن من تکیه میکنند میگفتم درست است که افراد مرا شاهزاده میشناسند و پدرم 37 سال و پدربزرگم 20 سال بر این کشور حکومت کردهاند، اما این شاهزادگی، بهقول این گفته حکیمانه گیرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل، الزاماً برای من شایستگی و ارزشی به ارمغان نمیآورد. بسیار شاهزادگان نادان و نابکاری بودهاند که به این ملک و ملت خیانت کردند و آشپززادگانی همچون امیرکبیر هم بودهاند که خدماتشان همواره در زمین ایران و ضمیر مردم مانده است؛ بنابراین شاهزاده بودن نه امتیاز و اعتبار است و نه عامل شایستگی و برتری من بر دیگران. همانطور که از خانواده فقیر و تهیدست بودن، مایه شرم و حقارت نیست.
به حامیانم میگفتم: شاهزادگی همان آقازادگی است. وقتی مردم ما آقازاده بودن و ژن خوب داشتن را چنین به تمسخر میگیرند، وقتی برخی آقازادهها با استفاده از رانت پدرانشان پستهایی را اشغال میکنند یا منسوبان آقایان از امکانات ویژه برخوردار میشوند و نمیگذارند شایستگان جایشان بنشینند و بر نابهسامانی اوضاع میافزایند، مردم از این پدیده منزجرند، شما چقدر عقبافتادهاید که میخواهید مرا با عنوان شاهزادگی بر آنها حاکم کنید!
منبع: چشم انداز ایران