« آنجا که ما زنجیرهای از رخدادها را رویت میکنیم، او [فرشته تاریخ] فقط به فاجعهای واحد مینگرد که بیوقفه مخروبه بر مخروبه تلنبار میکند و آن را پیش پای او میافکند. فرشته سرِ آن دارد که بماند، مردگان را بیدار کند، و آنچه را که خُرد و خراب گشته است، مرمت و یکپارچه کند…»
والتر بنیامین/تز نهم از تزهایی درباره تاریخ
شش ماه پیش، عماد بهاور فعال سیاسی اصلاحطلب در میزگردی با عنوان “اصلاحات پس از آبان” در پاسخ به تاثیر وقایع آبان ۹۸ در مسائل سیاسی و رویکردهای اصلاحطلبانه گفت:
▪️” آبان واقعهای فجیع با سطح خشونت بالا بود. تعداد زیادی از هموطنان ما به ناحق کشته شدند. اما مگر ما نمونههای مشابهی پیش از آن نداشتیم؟ مثل ۹۶، ۸۸ و قبل از آن توان سرکوب حکومت را ندیده بودیم؟ اتفاق جدیدی به این معنا که پدیدهای جدید باشد، نبود ولی سطح خشونت وسیعتر بود و ابعاد تازهای از خشونت نمایان شد. اما اینکه بگوئیم چیز جدیدی بود که ما ندیده بودیم یا نشناخته بودیم و از نظام انتظارش را نداشتیم، نبود. امروز اعدامها بازتاب وسیعی پیدا میکنند اما مگر ما اعدامهایی در سطح وسیعتر در این چهل سال ندیده بودیم؟ بنابراین من قبول دارم که در آبان سرکوبی گسترده و یک درجه عیانتر از سابق اتفاق افتاد ولی اتفاق جدیدی نیفتاده به این معنا که یک نیروی اصلاحطلب پس از آبان و به خاطر آبان از اصلاحطلبی دست شسته باشد و استراتژی خود را تغییر داده باشد.”. او با این استدلال، تاثیر وقایع آبان بر فضای سیاسی اصلاحطلبی و از جمله انتخابات ۱۴۰۰ را انکار کرد. از همان زمان، برایم مسجل بود که رخداد آبان ۹۸، نهتنها انتخابات، که کل فضای سیاسی ایرانِ پس از خود را تحتالشعاع قرار داده است و به این معنا، “اتفاق جدیدی” رخ داده است. در این فرصت بنا دارم تا استدلال خود در این خصوص را شرح دهم.
در طول “تاریخ”، تجربهی زیستهی انسانها در بستر زبان، در همبستگی با زنجیره مفاهیم و با میانجی روایتها درک میشود. بر خلاف حیوانات که تجربهی زیستهشان در پهنای “طبیعت” و بیواسطه صورت میپذیرد. مثلاً برای یک گربه، درخت همان درخت است که بیواسطه تجربه میشود. گربه از آن بالا میرود یا پایین میآید. اما در تجربهی زیستهی انسان، زبان و روایتگری به درخت معنایی فراتر از درخت میدهد و تجربهی انسان از درخت را گستردهتر، پیچیدهتر و در عین حال خاصتر و انتزاعیتر میکند؛ تجربهی یک انسان از درخت میتواند آمیزهای از ترس، اضطراب، امید، سرزندگی، آسودهجویی، تقدس و… باشد. بنابراین میتوان در تاریخ انسان، از دو تجربه سخن گفت: تجربهی زیستهی عینی و تجربهی زیستهی اندیشیدهشده. تجربهی اندیشیدهشده در سطح متعالیتری از تجربهی عینی قرار دارد و به روند رویدادها جهت میدهد. زیرا در تجربهی اندیشیدهشده، انباشت دانش و آگاهی اتفاق میافتد.
اجازه دهید لُب کلام را همینجا بگویم: رخداد آبان ۹۸ تجربهی اندیشیدهی جمهور مردم از خشونت عریان حاکمیتی یکپارچه بود که کوچکترین اعتراضی را با سرکوب گسترده پاسخ میگوید و در این سرکوب، اصولگرا و اصلاحطلب، تندرو و میانهرو همدست و همداستاناند. اما این تجربه آنی نبود و در یک سیر تاریخی تکوین یافت که در ادامه به فرازهایی از آن اشاره خواهم کرد:
در دهه اول انقلاب، در سایه کاریزمای آیتالله خمینی، جنگ، محدودیت رسانهها و توجیه خشونت سیاسی ذیل احکام اسلامی جامعه بهلحاظ ذهنی بهشکل فراگیری درگیر خشونت و سرکوب آن سالها نبود؛ اگر هم بود آن را ذیل جنگ قدرت میان احزاب و گروههای انقلابی درک میکرد. بازماندگان قربانیان دهه شصت نیز یا در زندان بهسر میبردند، یا مجبور به مهاجرت اجباری و غربت شده بودند، یا به کنج عزلت و انزوا رانده شده بودند. اما در همه حال، محروم از تریبون و رسانه بودند. پس از پایان جنگ و روی کار آمدن دولت هاشمی رفسنجانی در دهه هفتاد، نخستین جرقههای اعتراضات مردمی در مشهد، شیراز، مبارکه و برخی شهرهای اطراف تهران در اعتراض به سیاستهای تعدیل اقتصادی دولت رفسنجانی بروز کرد که فوراً به خشونت و سرکوب منتهی شد. این اعتراضات در آن زمان در افکار عمومی بازتاب چندانی نداشت و حساسیت خاصی برانگیخته نشد. در میانه دهه هفتاد، بازوی چپ نظام (که دیگر اصلاحطلب خوانده میشد) فضای رسانهای و فکری جامعه را ذیل گفتارهای سیاسی متمایل به راست (لیبرال) در دست گرفت. حمله به مفاهیمی چون انقلاب، رادیکالیسم، قهرمان، اتوپیا، عدالت و… سرپوشی برای وقایع دهه شصت خورشیدی بود. درواقع جناح مسلط بر افکار عمومی، با حمله به مفاهیم بالا، وقایع دهه شصت را نه به حاکمیتِ بعد از انقلاب، که به طبیعتِ انقلاب نسبت میداد. و با منطقِ “گذشتهها گذشته است” تلاش میکرد آن را لاپوشانی کند: حال که از فضای انقلابی عبور کردهایم، خشونتهای دهه شصت را هم فراموش کنیم!
قتلهای زنجیرهای در دوران اصلاحات، و مقاومت امثال پرستو فروهر در برابر روایت مسلط از قتلها، و بازتاب آن در مطبوعات، افکار عمومی را به شکل ملموسی با خشونت عریان سیستماتیک مواجه کرد.
در اواسط دهه هشتاد و روی کار آمدن دولت احمدینژاد، اولین زمزمهها از فردی مطرح شد که در دههی شصت “تیر خلاص” میزده است. در سال ۸۵ دانشجویان پلیتکنیک با شعار “رئیسجمهور فاشیست، پلیتکنیک جای تو نیست” از محمود احمدینژاد استقبال کردند. در این دوران، فضای سایبریِ در حال گسترش، به بستری مناسب برای طرح بحث پیرامون گذشته تبدیل شد.
از نقاط مهم مواجههی جامعه با خشونت و سرکوب سیستماتیک دهه شصت، ورود میرحسین موسوی به عرصهی سیاست، بعد از بیست سال بود. میرحسین موسوی آیکون دهه شصت بود؛ برای برخی نخستوزیر امام، برای برخی نخستوزیر جنگ، برای برخی نخستوزیر اقتصاد کوپنی، و برای یادآور کشتار سال ۶۷ بود. در مناظرههای انتخاباتی سال ۸۸ برای نخستین بار، خشونتهای دهه شصت محور حملهی کاندیداها به یکدیگر بود. محمود احمدینژاد، میرحسین موسوی را متهم میکرد که در دوران نخستوزیریاش کراوات مردم را میبریدند، و میرحسین موسوی در جواب میگفت که امثال او با مردم چنین میکردند. در جای دیگری، احمدینژاد تلاش کرد تا با انتساب میرحسین موسوی به هاشمی رفسنجانی، میان او و سرکوب اعتراضات سالهای ۷۱ و ۷۲ ارتباط برقرار کند. چنین دوگانهای در انتخابات ۹۲ میان محمدباقر قالیباف و حسن روحانی نیز شکل گرفت؛ آنجایی که قالیباف، حسن روحانی را به مشارکت در طراحی سرکوب دانشجویان در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ متهم کرد و روحانی با تعبیر معروف “حملهی گازانبری” به قالیباف پادتک زد. فارغ از دقت و صحت مدعیات مطرح شده، آنچه مسلم است اینکه پیروز میدان انتخابات از ۸۸ به این سو، کاندیدایی بود که خود را بری از خشونت و سرکوب سیستم معرفی میکرد. نقطه اوج چنین اتفاقی را میتوان در دوگانهی روحانی – رئیسی در انتخابات ۹۶ مشاهده کرد. آنجا که رئیسی با پسزمینهای ترسناک از دادستانیهای دهه شصت، سودای ریاست جمهوری در دهه نود سر میپروراند و روحانی توانست به کمک آن پسزمینه بازی را بهنفع خود برگرداند و آراء منفی رئیسی را از آن خود کند.
آنچه در این یادداشت مورد توجه است اینکه در فاصله سالهای ۸۸ تا ۹۶، به دلایل گوناگون، از جمله روندی که طی شد، و نیز گسترش چشمگیر شبکههای ماهوارهای و اینترنتی، مسئلهی خشونت و سرکوب که طی چند دهه جریان داشت، اکنون به مسئلهای عمومی بدل شده بود، و جناحهای قدرت تلاش میکردند با تکیه بر آن طرف مقابل را متهم به عاملیت و آمریت خشونت و سرکوب کنند، و نظر افکار عمومی را در انتخاباتها به سمت خود جلب کنند. اگر رفتار کاندیداها را واکنشی به پدیداری مشخص در جامعه نسبت دهیم آنگاه میتوانیم مدعی شویم که پس راندن خشونت و سرکوب سیستماتیک، در جریان اصلی جامعه پرابلماتیک شده بود.
اما در فاصلهی شش ماه از انتخابات ریاست جمهوری ناآرامیهایی در نقاط مختلف کشور به وقوع پیوست؛ ناآرامیهایی که ابتدا با مدیریت نیروهای تندرو در مشهد آغاز شد، اما دامنه آن به شهرهای (عمدتاً کوچک) دیگر کشیده شد. جریان اصلاحطلب با مشکوک خواندن این اعتراضها و نسبت دادنشان به جریان رقیب، گسل میان خود و جمهور را فعال کرد. گسل اعتراضی فعالشده ظرف مدت کوتاهی لایههای مختلف جامعه را فراگرفت. دختر خیابان انقلاب، اعصاب کامیونداران، تجمعات کشاورزان اصفهانی، جنبش مترقی هفتتپه، زنانِ خواستار ورود به ورزشگاه و… گروههای مختلفی بودند که هر یک به نوعی علیه خشونت و سرکوب سیستماتیک میدان مقاومت تشکیل داده بودند؛ میادینی که در هیچکدامشان اصلاحطلبان نتوانستند جاگیری درست و بهجایی داشته باشند. حتی در جایی سعید حجاریان به اصلاحطلبان توصیه کرده بود که در اعتراضات آتی مردمی جاخالی دهند تا طوفان رد شود [نقل به مضمون].
آبان ۹۸ نقطهی اوج شکاف ایجاد شده میان گرایشات مختلف حکومتی و تجربهی اندیشیدهی جمهور مردم بود. در روز نخست اعتراضات، مردم به مدنیترین و مسالمتآمیزترین شکل ممکن با ایجاد راهبندان در اتوبانها، اعتراض خود به گرانی دفعی بنزین را اعلام کردند، و رئیس دولت اعتدال، اولین خطونشان و تهدید به سرکوب را اعلام کرد. اعتراضات در مدت کوتاهی به خشونت گسترده انجامید و وزارت ارتباطات دولت اعتدال با قطع اینترنت، و مسدود کردن مسیرهای اطلاعرسانی همسو با جریان اصلی حکومت، به سرکوب جمهور مردم پرداخت. در آبان ۹۸ پایههای ایدهی “حاکمیت دوگانه” که مهمترین استدلال اصلاحطلبان برای رای گرفتن از مردم بود، فرو ریخت و جمهور مردم از دایرهی خوانشهای رسمی از تغییر خارج شد.
آنچه از آبان ۹۸ به این سو اهمیت دارد، محک زدن جریانات سیاسی با خشونتی ست که سالها بر پیکره جامعه وارد شده، و اکنون در سطح گستردهای به تجربهی زیستهی اندیشیده بدل شده است. فرقی هم نمیکند این خشونت در چه مقطع تاریخیی اعمال شده باشد؛ مهم فراخوان زخمهای جامعه، برای مهار خشونت، توسط نیروی جمهور است.